❗️ شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست!
🌼 آیتالله بهجت:
از دین دست برداشتیم تا دنیای ما بیشتر و بهتر شود، علاوه بر اینکه از معنویات پایین آمدیم، به ضرر دنیای ما تمام شد و همهی خیرات از دست ما رفت، غافل از اینکه سرچشمهی همه خیرات اوست، و از ناحیهی او باید به ما برسد. میخواستیم با کنارهگیری از معنویات و دوری از دین در مادیات پیشرفت و ترقی کنیم، بدتر در مادیات هم عقب ماندیم، غافل از اینکه شرط رسیدن به مادیات، بیدینی نیست، وگرنه هر فرد بیدینی باید متمول و ثروتمند میبود.
📗 در محضر بهجت، ج٢، ص۴٠٠
http://eitaa.com/cognizable_wan
همه چیز جفت آفریده شده
جز قلب و دهان و بینی
چون باید برای خودت
یک هم دل
یک هم زبان
ویک هم نفس
پیدا کنی.
کسی که برایت آرامش بیاورد،
مستحق ستایش است!
انسان ها را در زیستن بشناس
نه در گفتن.
در گفتار همه آراسته اند!!
👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
شاید هیچ وقت نمی تونیم نحوه رفتار مردم یا حرف هایی که می زنند را متوقف کنیم، اما می تونیم عکس العمل خودمونو در قبال اون آدم ها تغییر بدیم.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
خاصیت #کلم_قرمز
🔹تقویت چشم: لوتئین،زئاکسانتین
🔹بهبود هضم غذا: تولید صفرا
🔹سلامت قلب: پتاسیم
🔹کاهش کلسترول بد: گوگرد
🔹کنترل دیابت: انسولین طبیعی
👈سرشار از آنتی اکسیدان (ضد سرطان)
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂ڪیوے ضد استرس🍁
🍃مرڪبات و❗️ڪیوے سرشار از ویتامین C مے باشند ڪه تولید هورمونهاے استرس زا را در بدن ڪاهش مے دهد.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
خواص آب نارنج
🔹️درمان سرما خوردگی
🔹️آب نارنج به دلیل داشتن ویتامین C فراوان برای پیشگیری و درمان سرماخوردگی، و درمان سینوزیت بسیار مفید می باشد.
🔹️با مصرف آب نارنج سیستم ایمنی بدن تقویت می شود.
🔹️در صورت ابتلا به سرماخوردگی ، مصرف آب نارنج ، روند درمان را سریعتر می کند.
🔹️آب نارنج یک ضدعفونی کننده است که مصرف آن در زمان گلو درد تاثیر بسیاری دارد.
🔹️برای رفع تورم گلو و حلق ، می توان آب نارنج را غرغره کرد.
🔹️همچنین می توان نصف لیوان آب نارنج را با یک قاشق عسل ترکیب کرده و بعد از غذا میل کرد.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
خیار بدلیل داشتن میزان قابل توجهی پتاسیم برای کنترل فشار خون توصیه میشود اما بدون اضافه کردن نمک.
آب خیار برای بیماران مبتلا به آرتروز و نقرس مفید است و اگزما را التیام می بخشد. 👌
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️به غذاها گاهی فلفل سیاه اضافه کنید زیرا موجب :
➰کاهش وزن
➰سلامت و شادابی پوست
➰کاهش خطر ابتلا به سرطان
➰سلامت مغز
➰تسکین سیاه سرفه
➰کاهش درد مفاصل می شود
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✅ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_ششم
با صدای کوبیده شدن در اتاقم وحشت زده از جا پریدم که عینک و کتابم هر کدام به سمتی پرتاب شد .
با چشم های ریز شده به رو به رو خیره شدم اما با خستگی چشم و عینکی که نزده بودم نتوانستم چیزی ببینم دستم را روی زمین چراخاندم و دنبال عینکم گشتم که موجود رو به رویم جلو آمد و شیئی را برداشت و روی چشمم گذاشت آنقدر به خط های کتاب عادت کرده بودم که ثمین را میان خط هایی از نوشته های کتاب میدیم .
ـ بسه هانا ! پاشو کشتی خودتو .
ـ سلام ، تو کی اومدی ؟
ـ سلام به روی زشتت . هر چی صدات کردیم نشنیدی ....
+ عمه ، عمه دون ( عمه جون )
با صدای سلاله آرامشی عجیبی جانم را فرا گرفت : جانم ، بیا اینجا جون دلم .
+ عمه ؟ مامانی کول داده بیایم ایندا میتونم باجی بچونم ... ( مامانی قول داده بیایم اینجا میتونم بازی بکنم )
ـ معلومه بازی میکنیم قربونت بشم
+ پاسو پاسو ...
و دستم را کشید و به خیال کودکانه اش میتواند مرا بلند کند .
ـ باشه عمه جون من برم صورتمو بشورم یکم خستگیم در بره ، ثمین ؟ ساعت چنده ؟
ـ ۷ شبه .۴ ،۵ ساعته نشستی پای این پاشو کور شدی
ـ باشه میام الان .
به سرویس اتاقم رفت صورتم را شستم وقتی در آینه به خودم نگاه کردم متوجه چشم های خسته و ورم کرده ام شدم که بشدت قرمز شده بود ، مهدا معتقد است حتی در راه رسیدن به حق هم نباید نعمت هایش را تباه کرد باید فدا کرد و برای من ابتدایی خیلی سخت بود که تفاوتش را بفهمم ، اما انگار چشم هایم مصداق تباهیی بود که بخاطر رضای خدا بود ولی برای رضایت او نبود ....!
نمازم را میخوانم ، لباس مرتبی میپوشم و پایین میروم همه دور میز منتظر من بودند لحظه ای شکه به صحنه ی رو به رویم خیره ماندم همه چیز نشان از یک جشن کوچک خانوادگی میداد ، ناهار خوری بزرگ و با ویو باغمان برای من تزیین شده بود و با کتاب هایی با عنوان سرخ " محافظ عاشق من " رخ نمایی میکرد .
با لبخند به خانواده ام نگاه کردم کسانی که دیر فهمیدم چقدر ارزشمند هستند .
بقول مهدعلیا : جشن وقتی خوش میگذره که تو دلت جشن به پا کنی ، با زرق و برق و تجملات تو هیچ دلی جشن به پا نمیشه فقط یه ظاهره جشنی که دلو خوش نمیکنه .... جشن با مهمان های بیشتر خیلی قشنگ تره ولی وقتی ساده برگزار نشه عذابه برا همه ، برای اونی که خرج کرده چون قطعا جشن های بهتری برگزار میشه و برای مهمانی که باید جبران کنه و دل خوشی نمیمونه ... ولی یه جشن با اعضای خانواده و در شرایط یه شام و ناهار مامان پز خیلی بیشتر از مهمونای های رنگار بدون سادگی کیف میده ...
راست میگفت هیچ وقت با دلی خوش مهمانی نرفتم و این نگرانی ها همیشه با من و اطرافیانم بود حالا اگر بخواهیم این فخر فروشی ها را عادت بشمار آوریم خسته کننده نیست چون همیشه موضوعی هست که تو را به برتری طلبیدن دعوت کند ..... !
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_هفتم
رو به جمع گفتم : چه کردین !!! مرا شگفت زده کردید عالی جنابان ...
هیربد : کار خان داداشته وگرنه اینا اصلا بو بخاری ندارن ....
بابا : هیربد تو دوباره جوگیر شدی ؟
هیراد : جدیش نگیرین ، یکم خودنمایی تو ذاتشه
مامان : اِ بسه شماها همش باید ته تغاری منو اذیت کنین
سلاله : بابایی ؟ تو چلا از اینا نیستی ؟
ـ از چی بابا ؟
ـ همینا ته مامان بزلگ بخاطلش عمو اینهمه دوس داله ( همینا که مامان بزرگ بخاطرش عمو اینهمه دوست داره)
همه خندیدیم که هیربد گفت : عمو جون فقط یه نفر میتونه ته تغاری باشه اونم بچه آخره اوکی ؟
سلاله گنگ به هیراد زل زد که ثمین گفت : وای آقا هیربد بچم گیج شد ...
ـ به این واضحی براش توضیح دادم زن داداش
مامان : خب حالا بیاین شمامونو بخوریم بعدش کادو های دختر گلمو بدیم
ـ ممنون ....
بعد از خوردن شام شاهانه ای که زینت خانم پخته بود ، هر کدام هدیه هایشان را دادند که رو به هیربد گفتم : هیربد چرا اینهمه کتاب خریدی ؟
ـ اینهمه کجا بود به تعداد اعضای خانواده است همه مشتاقن بخونن منم به تعداد همه خریدم
ـ مگه کتاب مسواکه
ـ حالا بیا خوبی کن
ـ فکر درختای.....
ـ آغا ببخشید اصلا برمیدارم میبرم دانشگاه میدم به رفقا ، اون روز مرصاد میگفت خیلیا مشتاقن کتاب به چاپ برسه
ـ باشه این جوری خوبه
مامان : خب بذار اول بخونیم بعد ببر
من : خب پس اگه خواستن ازت بخرن قیمت نصفش بیشتر نگیر
همه میدانستند این حرف من به چه معناست و از کجا آب میخورد ....
بابا برای اینکه جو بوجود آماده را احیا کند گفت : هیربد ؟ چه خبر از مرصاد شرکتش خوب پیش میره ؟
ـ آره ، خیلی کارش گرفته ، البته کمک های آقا سجاد هم بنظرم کمک بزرگی براش بوده
مامان : چه خبر از خانومش ؟ حالش بهتره ؟
ـ والا مرصاد دوس نداره زیاد راجب مشکلاتش حرف بزنه ولی یکی از بچه ها میگفت خیلی حالش جالب نیست ...
ـ خدا به جونیشون رحم کنه ، مگه این دختر چندسالشه اینجوری بلا سرش اومده
ـ منم گاهی از اینهمه استقامتی که مرصاد داره تعجب میکن
منم با این که از من کوچک تره ولی حس میکنم سال ها ازم بزرگتره ، همه ی مشکلاتش به کنار اگه برا زنم چنین اتفاقی میافتاد که خودم توش نقش داشتم دیوونه میشدم
ـ خدا کمکش کنه دختر انگار دسته گله
ـ خیلی خانومه ، چند بار رفتم خونشون اصلا بنظر نمیرسه چنین مشکلاتی براش پیش اومده ، طوری به مرصاد احترام میذاره که آدم انگشت به دهان میمونه
هیراد : خواهر نداره ؟
همه خندیدیم که حس کردم هیربد برای اولین بار در عمرش خجالت کشید و سرخ شد ؛ پس واقعا خواهری در کار است .....
ـ آره خواهر داره ، من راهنمای پایان نامشم .
من : فقط راهنمایی یا ....
مثل بچه ها شروع به اعتراف کرد : نه بخدا من اصلا نگاهش هم نمیکنم ، اینقدر محجوبه آدم اصلا دلش نمیخواد ناراحتیشو ببینه
مامان با عشق لبخند زد و گفت : واجب شد یه زنگ بزنم احوال محدثه رو بپرسم
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_هشتم
از عالم و آدم جدا شدم به سمت کتابم پرواز کردم .
« قرار بود اولین روز دانشگاه را آغاز کند . مثل همیشه لباس مرتبی را پوشید و از اتاقش حسنا را صدا زد : حسنا ؟ امروز کلاس داری ؟
ـ آره ، مهدا میاد دنبالم .
ـ نمی خواد بگو نیاد ، باهم میریم .
حسنا وارد اتاق برادرش شد و ادامه داد ؛ امروز چهلم خواهر یکی از همکلاسی های منو امیرحسینه ، مهدا گفت اونم میاد یه پروژه مشترک داشتیم با مهدا اینا ، هم کلاسیمم بود برا همین مهدا هم میاد
ـ خیلی خب پس من برم تو خودت میای ؟
صدای تلفنش مانع از پاسخ دادن به برادرش شد ؛
الو ، جانم . سلام ... باشه اومدم ... ماشین نداااااری ؟! ... آره ، کلاس داشتن معلولین ذهنی ... ماشین مامانمم نیست ... صبر کن !
ـ محمد ؟ ما هم میبری ؟
محمدحسین کلافه سری تکان داد و گفت : باشه
حسنا لبخندی به برادرش زد رو به فرد پشت خط گفت : الو مهی ؟ داداشم میرسونتمون ... نه بابا چه مزاحمتی من و امیر همیشه با شما میایم ... نمیخواد معذب باشی .... تو که رو کم کن عالمی ... برو بابا ... پایین منتظر میشی تا بیام ، فهمیدی ؟! .... آفرین
ـ ممد بریم !
ـ حالا چرا اینقدر اصرار میکنی ...
حسنا انگشت تهدید را بسمت محمدحسین گرفت و گفت : این نیم وجبی خط قرمز منه ، اوکی ممد جان ؟!
ـ اون انگشتتو بیار پایین چشمو درآوردی !
.ــــــــ ♥ ـــــــ.ــــــــ ♥ــــــــ.ـــــــــ.
ـ سلام مهی جون
ـ سلامو ....
ـ آتشی نشو عشخم ، مهدعلیا
ـ خدا بگم تو و فاطمه رو چیکار کنه ، آغا یه مهدا گفتن اینقدر سخته ؟!
ـ ها والا .
+ سلام
با صدای محمدحسین هر دو بسمتش برگشتند .
ـ سلام ، ببخشید مزاحم شما شدیم
+ نه خواهش میکنم ، بفرمایید .
به دانشگاه که رسیدند با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سمتی رفتند ، مهدا تا شروع کلاسش ۵ دقیقه وقت داشت به سرعت به کتابخانه رفت و کتابش را تحویل داد و سپس به سمت کلاسش رفت .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_نهم
وارد کلاس شد و همان جای همیشگی نشست . جزوه جلسه قبل را بررسی کرد و توجهی به کنجکاوی های اطرافیانش نسبت به آقای متفاوت نکرد .
با ورود استاد همه در جای خود قرار گرفتند و استاد بعد از حضور و غیاب گفت : از امروز یه نفر به کلاس ما اضافه شدن ، امیدوارم با ایشون همکاری لازم رو داشته باشین ، خب آقای دکتر خودتون رو معرفی کنین
- سلام عرض میکنم خدمت شما و دانشجو های عزیز ، سید محمد حسین حسینی هستم دانشجوی دکتری دانشگاه صنعتی شریف و قراره یه مدت مزاحم شما بشم ، امیدوارم اوقات خوبی در کنار هم داشته باشیم .
بچه ها تک تک تبریک گفتند که استاد گفت : بچه ها یه نفر جزوه ی سه جلسه اخیر رو بده به آقای دکتر
ثمین : من میدم بهشون
- جزوتون کامله ؟ یادمه غیبت داشتید جلسه قبل
ثمین از اینکه ضایع شده بود عصبانی بود که با حرف استاد فوران کرد .
استاد : خانم فاتح ؟ شما می تونید جزوتون رو بدید به آقای حسینی ؟
- بله چشم استاد .
- ممنون دخترم .
رو به محمدحسین با سری افتاده گفت : بعد از کلاس تشریف داشته باشین میدم خدمتتون .
- اگر لازم ...
- فعلا نیازی بهش ندارم .
- متشکرم
آرام خواهش میکنمی گفت و به تدریس گوش سپرد . بعد از اتمام کلاس گوشه ی کلاس منتظر محمدحسین شد .
- این صفحات که علامت زدم صفحاتی هست که استاد تاکید بیشتری داشتن به اهمیتش ، صفحه آخر هم مطالعه خودمه و ضمنا اونایی که با خودکار مشکی نوشتم تحلیل خودمه نه صرفا برداشت مستقیم از توضیح استاد .
- بله ، متشکرم .
ثمین : همیشه اینقدر برای همکلاسی هات وقت می ذاری ؟
- شما احاطه کامل به احوالات همکلاسی ها داری
- خیلی زر زر میکنی مهدا خانوم
- بنظر خسته میاین بهتره استراحت کنین .
و رو به محمدحسین گفت : اگر سوالی داشتین ...
- هوی عجوزه بفهم چی میگی
بی توجه به ثمین ادامه داد ؛ از نوشتار جزوه وقت کلاس در خدمتم و آرام تر گفت ؛ تا شروع میان ترم لازمش ندارم بعدش ممنون میشم بدینش به حسنا .
- بله حتما ، متشکرم ازتون .
و به کلاسی که با مهراد داشت راه افتاد ، ثمین با خشونت بسمتش رفت چادرش را در دست گرفت و گفت ؛ چه لذتی میبری منو عذاب بدی ؟! هان ؟ مگه یه جزوه چی بود عقده ای ؟!
- هیچ علاقه ای ندارم باهات بحث کنم ، دیدی که استاد ازم خواست ، اصلا نمی فهممت ثمین ...
و چادرش را از دست های از خشم مشت شده ی ثمین گرفت و بسمت کلاس رفت .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_چهلم
منتظر ماند اغلب دانشجو ها وارد کلاس شوند تا لیست را اعلام کند جلسات قبل رفتن به آزمایشگاه لغو شده و به جلسات بعد موکول شده بود و مهراد از مهدا خواست این جلسه به بچه ها اطلاع دهد تا خود را برای همکاری با هم آماده کنند .
- ببخشید لطفا چند لحظه
همه ی کلاس منتظر نگاهش کردند .
- استاد از من خواستن با توجه به شناختی که از هم داریم یه گروه بندی انجام بدم ضمنا نتایج رو به ایشون گزارش کردم و ایشون موافق بودن ، لیست رو می خونم تا هم گروهی های خودتون رو بشناسید ، 6 گروه 4 نفره و یک گروه 3 نفره
- .
.
.
.
و امیر رسولی ، ثمین ناجی ، مهدا فاتح
ثمین : زرشک ! اون وقت طبق کدوم شناخت منو تو باید همگروه باشیم ؟!
- معیار من فقط سلیقه فردی نبوده و از جنبه سطح علمی و تفاوت دیدگاه نظریه پردازی هم بهش توجه کردم و خواستم عدالت و توازن رعایت بشه و ارائه بهترین پروژه فقط مرهون تلاش خود افراد باشه
- برو بابا من این ترم بیافتمم نمیخوام با تو همگروه باشم
- می سپارم به تصمیم استاد ،خب کسی اعتراض نداره ؟!
+ مهدا خانوم ؟
- بله
- میشه منو لطفا با محسنی جا به جا کنی ؟
- آقای پارسایی حس کردم به دیدگاه عمیق شما در اون گروه نیاز هست و راحت تر بتوانید با اعضای گروه تبادل داشته باشین ، اما اگر آقای محسنی و اعضای گروهشون راضی هستن مشکلی نیست فکر نمیکنم استاد هم مخالفتی داشته باشن .
- نه ولش کن نمیخواد همین گروه خوبه ، دستت طلا دختر .
- کاریه که استاد ازم خواستن ، لطفی نبوده .
امیر رسولی : خدایی این زبون تندت ، به هیچ کس رحم نمیکنه
همه خندیدند که گفت : مزاح کافیه ، کسی جز خانم ناجی مشکلی با گروهش نداره .
+ ببخشید خانم فاتح ؟
- بفرمائید
+ من چطور ؟!
- احتمالا با گروه سه نفری هم گروه می شید آقای حسینی ، باز با استاد مطرح میکنم .
+ متشکرم
با ورود استاد همه از جای خود بلند شدند . استاد بعد از حضور غیاب گفت : آقای دکتر خوش اومدی!
- ممنون استاد
- اختیار داری ما در کنار شما جرات اظهار نظر نداریم
- لطف داری مهراد جان
- خانم فاتح اعلام کردید به بچه ها ؟
+ بله استاد ، فقط استاد آقای حسینی هم در گروه بندی قرار بدم ؟
- بله هر گروهی جا داره بذارینشون ، محمدحسین اگه مشکلی داشتی بگو به خانم فاتح تا اصلاح کنن
- چشم ممنون استاد .
+ و استاد یه مورد دیگه اینکه خانم ناجی گروهشون راضی نیستن .
- دیگه چیه خانم ناجی ؟
- من که مشکلی ندارم با گروه استاد اگه این مهدا نباشه!
- مهدا خانوم در همین گروه باقی میمونن و مدیر گروه هم هستن شما مشکلی دارین جا به جاتون میکنیم .
- اما استاد ....
- محمدحسین جان جسارت نشه ، خانم فاتح به این موارد وارد هستن به همین دلیل ایشون مدیر هستن
- نه خواهش میکنم ، من مشکلی ندارم از گروه هم راضیم .
- خداروشکر �
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
یا حضرت معصومه مدد مدد.mp3
10.45M
▪️یا #حضرت_معصومه مدد...
نوای حاح محمود کریمی
#کریمه_اهل_بیت
🔴آیا کسانی که به دار آویخته میشوند یا به هر نحوی جسدشان از بین میرود، فشار قبر دارند؟!
🔹در واقع #فشار_قبر این نیست که دیوارهای قبری که در گورستان حفر شده به هم نزدیک شوند و #جسد میت را در تنگنا قرار دهند!
🔸بلکه مقصود #فشار نامرئی و غیر محسوسی است که بر روح و جسد #برزخی میت وارد می آید، و او را به شدت ناراحت می کند...
🔹در مورد #انسان به دار آویخته، از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند،
🔸حضرت فرمود:
آری، پروردگار زمین همان پروردگار #هوا است، خداوند به هوا وحی می کند، هوا او را سخت تر از فشار #قبر، فشار می دهد...
🔹طبق بعضی از #روایات، امام صادق (علیه السلام) فرمود:
کسی که از #مومنان، بعد از ظهر #پنجشنبه تا قبل از ظهر روز #جمعه از دنیا برود، خداوند او را از فشار قبر، پناه می دهد.
🔸#شهیدان نیز در عالم قبر، مورد باز خواست و رنج و #زحمت قرار نمی گیرند،
🔹راز این #مطلب را شخصی از امام #صادق (علیه السلام) پرسید، آن حضرت در پاسخ فرمود:
همان جای #شمشیری که در سر بر سر او هست (که بر اثر زخم آن، به #شهادت رسیده) برای زحمت او کافی است.وطبق بعضی از #روایات، گنهکار ناپاک، آنچنان سخت در فشار قبر قرار می گیرد که از شدت فشار، مغز سرش از ناخونهای پاهایش #خارج می گردد.
🔸ابوبصیر می گوید، به امام #صادق (علیه السلام) عرض کردم:
آیا هیچکس از #عذاب قبر، نجات می یابد؟
🔹فرمود: پناه می برم به خدا از #عذاب قبر، چقدر اندکند کسانی که از عذاب قبر #ایمن باشند...
📙معادازنظر روح وجسم، ج1،ص 261.
📙بحار، ج 6، ص 270
📙همان ص 242، و 221
📙وسائل الشیعه ج 11، ص 14
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #به_مردان_اندرز_ندهید
💠مردان دوست دارند که #مشکلات را به تنهایی حل کنند.
💠 اگر مشکلی را #مخفی میکنند یعنی #مایل هستند به تنهایی موضوع را حل کنند و خود را برای حل آن #قادر میدانند.
💠 پس کتمان برخی مشکلات یا مسائل توسط آنها نشانه #بیاعتمادی به شما نیست.
💠 آنها در صورت لزوم با شما در میان میگذارند. وظیفه شما خانمها این است که بعد از مطلع شدن، مرد را #نصیحت نکنید و حتی احساس درونی او را #تایید نمایید. مثلا بگویید: من مطمئنم که قادر هستی این مشکل را حل کنی!
💠 با شناخت تفاوتهای #روانشناسی یکدیگر ،
مانع ایجاد بگو مگو
و #مشاجرات لفظی شویم!
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرداری
✅چرا برای اموات حمد میخوانیم
🍃 قیصر روم برای یکی از خلفای بنی عباس ، در ضمن نامه ای نوشت: ما در کتاب انجیل دیده ایم که هرکس از روی حقیقت، سوره ای بخواند که خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام میکند ، و آن هفت حرف عبارتند از: « ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف »
🍃 ما هر چه بررسی کردیم ، چنین سوره ای را در کتاب های تورات و زبور و انجیل نیافتیم ، آیا شما در کتاب آسمانی خود ، چنین سوره ای را دیده اید؟
🍃خلیفه عباسی دانشمندان را جمع کرد، و این مسئله را با آنها در میان گذاشت، آنها از جواب آن درماندند، سرانجام این سوال را از امام هادی علیه السلام پرسیدند.
آن حضرت در پاسخ فرمودند:
آن سوره ، سوره « حــمد » است، که این حروف هفتگانه در آن نیست... پرسیدند: فلسفه ی نبودن این هفت حرف، در این سوره چیست؟
حضرت فرمودند:
❶حرف «ث» اشاره به «ثبور» (هلاکت)
❷حرف «ج» اشاره به «جحیم» (نام یکی از درکات دوزخ)
❸حرف «خ» اشاره به «خبیث» (ناپاک)
❹حرف «ز» اشاره به «زقوم» (غذای بسیار تلخ دوزخ)
❺حرف «ش» اشاره به «شقاوت» (بدبختی)
❻حرف «ظ» اشاره به «ظلمت» (تاریکی)
❼حرف «ف» اشاره به «آفت» است
خلیفه ، این پاسخ را برای قیصر روم نوشت.
قیصر پس از دریافت نامه ، بسیار خوشحال شد ، و به اسلام گروید ، و در حالی که مسلمان بود از دنیا رفت.
📚 شرح شافیه ابی فراس ، مطابق نقل منتخب التواریخ ، ص ۷۹٥...
💯 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔙
روزی سه دقیقه به همسرتان
سه وعده 💞 غذای عشق💞 بدهید.
1-توجه
2-عاطفه
3-سپاسگزاری
💕💕💕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸امام صادق (ع):
🔹 خداوند حرمى دارد كه مكه است پیامبر حرمى دارد و آن مدینه است و حضرت على (علیه السلام) حرمى دارد و آن كوفه است و قم كوفه کوچک است كه از ۸ درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود. زنى از فرزندان من در قم از دنیا مى رود كه اسمش فاطمه دختر موسى (علیه السلام) است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت مى شوند. ( بحار الأنوار ۴۸ ص ۳۱۷)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا نقاشی خداوند زیباست
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹نماز حاجت روز پنجشنبه🌹
آیتالله بهجت قدسسره اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز حاجت روز پنجشنبه توصیه میکردند و میفرمودند: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
شیوه خواندن نماز از کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس:
چهار رکعت (دو نماز دورکعتی)
در رکعت اول بعد از حمد ۱۱ بار سورۀ توحید
در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱ بار سورۀ توحید
در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱ بار سورۀ توحید
در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱ بار سورۀ توحید
بعد از سلام نماز دوم ۵۱ بار سورۀ توحید
۵۱ بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
و سپس به سجده برود و ۱۰۰ بار «یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛ نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛ همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند.
برگرفته از کتاب بهجت الدعا، ص٣٨٠
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همسرانه
👈یکی از مهمترین نکات همسرداری برای خانمها اینست که زمانی که همسرتان از فشار عصبی رنج میبرد
‼️ سعی نکنید از لحاظ احساسی به او #نزدیک شوید.
👈ممکن است او الان به تنهایی نیاز داشته باشد
✍باید قلق او را بدست اورید.
‼️ اگر برای صمیمیت و نزدیک شدن به او فشار آورید فقط او را عصبانیتر کرده و از خود دور میکنید.
✍زمانی که استرس او کم شود به حالت عادی خودش بر میگردد.
❤️💫❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_زیارتی
از من مپرس در شب جمعه کجاست دل
بی خانه است ، زائر شهرِ خداست دل
«هرگز وجودِ حاضرِ غائب شنیده ای؟»
درشهرِ خویش هستم و درکربلاست دل
التماس دعا
یا علی 🌹
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_چهل_یکم
بعد از اتمام آخرین کلاس مهدا به محمدحسین گفت : میرم دنبال حسنا ، به مرصاد و امیرحسین سپردم بیان دنبالمون برای ختم ، شما تشریف ببرید .
ـ باشه ممنون بابت جزوه ها
ـ خواهش میکنم ، سلام برسونین . روز خوش .
ـ حتما شما هم همین طور ، یاعلی .
مهدا بعد از پیدا کردن حسنا به فاطمه زنگ زد تا با او هماهنگ کند ، فاطمه گفت مرصاد دنبالش رفته و در راه دانشگاه هستند .
ـ فاطمه بود ، میگه داره با بچه ها میاد
ـ اوکی ، مهی بریم یه چیزی بزنیم ؟
ـ باشه بریم ، ضمنا ...
ـ مهدا هستی میدونم
ـ بچه پرو
ـ لطف داری ، مهدا چی میخوری ؟
ـ کیک و نسکافه .
ـ اوه اوه ، حاج خانوماااا
یک از همکلاسی های حسنا ، دوست همان پسری که قرار بود برای ختم خواهرش بروند بدون اجازه سر میز آنها نشست و گفت :
ـ جواب سلام واجبه ها ، میدونین که خواهرا !
مهدا : سلام نکردین
ـ وَاووو بلی بلی ، سلام عرض شد ، احوال بانو ؟
ـ سلام
ـ احوال پرسی کردم دور از ادب نیست ؟!
ـ قابل جواب دادن نیستین ...
ـ خیلی دور بر میداری امل جان ، چی فک کردی ؟! از اینکه هیچ پسری محل سگ بهت نمیدن مشکلی نداری ؟!
مهدا پوزخندی زد و بی توجه به او به حسنا گفت : زنگ بزن ببین امیرحسین نیومد
پسر مزاحم رو به مهدا گفت : قیافه هم نداری ، من میدونم همه ی این اخلاق سگی هات برا اینکه یکی نگات کنه داری چراغ سبز میدی ولی کسی آدم حسابت نمیکنه !
+ بهتره گند تر از دهنت حرف نزنی دوزاری !
ـ تو کی باشی ؟!
مهدا از حضور فرد مقابلش نگران به او نگاه کرد میدانست میتواند دعوایی شود که به نفع هیچ کس نیست .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_چهل_دوم
ـ بهتره بری پی کارت !
+ نخوام برم ؟ ببین این قضیه هیچ ربطی به تو نداره ! مزاحم نشو
ـ الان باید بری سر ختم عشقت باشی اومدی چش چرونی کثافت ؟
+ تو چی ؟ تو که ادعای عاشقیت زمین و آسمونو گرفته بود اینجا چیکار میکنی ؟ عاشق پولش بودی نه خودش وقتی مرد فراموش شد پس ببند گاله اتو ، اصلا بهتر که سَقَط شد ، دیگی که برا من نمیجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه اون دختره .... اگه فهم داشت منو قبول میکرد نمی رفت دنبال اون ریشوی ...
ـ بسه حالمو بهم زدی ، قبلا بهت گفتم دور مهدا خط بکش ! نگفتم ؟!
+ چیه نکنه میخوای این چندشو بگیریش ؟!
با شنیدین این حرف مشت محکمی به صورتش خواباند .
ـ اینو زدم تا حرف دهن نجستو بفهمی ...
پسرک مزاحم دستی به بینی پر از خونش کشید و گفت : خفه شو عوضی !تو بخاطر این کلاغ زشت منو زدی ؟!
ـ آره بازم زر بزنی بدتر میخوری
پسر به سمتش هجوم برد که همه شروع به جیغ و داد کردند و این وسط فقط یک نفر نسبت به این اتفافات بی تفاوت بود ، ثمین ناجی .
حسنا : ولش کن وحشی وای خداا ، یکی بیاد اینا رو جدا کنه
مهدا هر چه میخواست با گفت و گو آنها را متقاعد کند ، نتوانست و هیچ کس نمیخواست و نمی توانست آنها را جدا کند .
مهدا میدانست ساکت بماند دو پسر مقابلش همدیگر را سالم نمیگذارند .
کلاه سویشرتش را گرفت و با تمام توان بسمت خودش کشید ، می توانست هر دو را بزند او یک نظامی بود اما این قضیه را هیچ کس نمیدانست پس طوری وانمود کرد که این کار برایش خیلی زحمت داشته و با او خودش هم روی زمین نشست و با خشم گفت :
بسه آقای با غیرت میخواید بکشینش یا خودتونو به کشتن بدین ؟!
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan