eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بہ محض خروج از بیمارستان مہرداد را دیدم ڪہ سوار ماشینش شد. لبخند مهربونے زد و گفت _سلام خانم دڪتر اگر ماشین ندارے برسونمت؟ _سلام نہ ممنون ماشین آوردم ،مزاحم نمیشم خداحافظ مہرداد آرام گفت :هیچ وقت مزاحم نیستے ازپارڪینگ بیرون اومدم ، باران شروع بہ باریدن ڪرد. من عاشق هواے بارانیم. شیشہ را پایین دادم . طبق عادت هر روزم از آینہ بہ عقب نگاهے انداختم، دوباره پژو نوڪ مدادے اما اینبار ماشین تمیزتر و چہره طوفان واضح تر بود یڪ هفتہ از پایان محرمیت ما گذشتہ بود و در این یڪ هفتہ هر روز از بیمارستان تا خونہ دو ماشین تعقیبم میڪردند ،بہتر بگویم اسڪورتم میڪردند. یڪ روز پژو ۲۰۶سفید و سہ روز بعدے پژو پارس نوڪ مدادے. درستہ در این چہار روز، چہره راننده را نمیدیدم ولے حدس اینڪہ باید طوفان باشد سخت نبود.چون ڪسِ دیگہ اے با من ڪاری نداشت. خستہ شده بودم .با تمام وجودم جہاد با نفسم میڪردم . طوفان برخلاف این چند روز ڪہ ڪارے بہ ڪارم نداشت،اینبار مرتبا چراغ میداد ڪہ بایستم. "چرا من از دست تو نمیتونم نفس بڪشم؟ آخہ تا ڪِے این بازے ادامہ داره ؟خستہ ام خستہ میفہمے ؟ " برافروختہ شدم . ماشین را گوشہ اے نگہ داشتم. طوفان هم پشت سرم توقف ڪرد . با عصبانیت پیاده شدم وچادرم را سفت گرفتم و بہ سمتش رفتم. شیشہ اش را پایین داد تقریبا داد زدم : _چرا دنبالم راه افتادید؟چرا دست از سرم برنمیدارید؟ یڪ هفتہ است محرمیتمون تموم شده .تازه دارم فراموشِت مےکنم. چے از جونم میخواے؟ اولش تعجب ڪرده بود بعد با درد چشماشو بست. سیدطوفان _فڪر میڪردم... برات مهمم دادزدم _بسہ آقاے خوش غیرت...بسہ خوشے زده زیر دلت،آره؟ اونہم دوتا دوتا ؟... مگہ چند روزه دیگہ عروسیت نیست .چرا یہ هفتہ است دنبالم راه افتادے و تعقیبم میڪنے؟ از ماشین پیاده شد و روبہ روم ایستاد قدم تا سر شونہ اش میرسید ، باران شلاق وار میبارید وچادرم خیس خیس شده بود. متعجب نگاهم ڪرد سیدطوفان_ چے میگے حُسنا یہ هفتہ ڪجا بود؟ من امروز تو رو دیدم . _تو نہ و شما .حُسنا نہ و خانم حڪیمے میدونے ڪہ نامحرمیم . یہ روز قبل عید بهتون پیام داده بودم گفتم همہ چیز تموم شده چرا دوباره دنبالم راه افتادید؟ از موهایش آب میچڪید ، قطرات باران محاسنش را خیس ڪرده بود و با چشمان مشکیش نگاهم میڪرد، دوباره دلم لرزید . بہ عقب برگشتم . طوفان محرمِ من نیست. سیدطوفان_ڪدوم پیام؟ من قبل عید گوشیمو گم ڪردم. شماره ات تو گوشیم بود، زنگ زدم دڪتر بہرامے رفتہ بود خارج ،پرسنل بیمارستان هم شماره ات رو بہم ندادن. البتہ نمیخواستم مزاحمت بشم الان هم اتفاقے دیدمت. _بہ فرض ڪہ حرفاتون درست باشہ، حالا چے میخواے ، چرا نمیزارے زندگے ڪنم؟ دست بہ سرش ڪشید ، ڪلافہ نگاهم ڪرد _من نمیخوام مزاحمت باشم .فقط...فقط نگرانتم _نگران؟ نمیخوام نگرانم باشے.من نیاز بہ ترحم ڪسے ندارم سیدطوفان_حُسنا ...خانوم !مےدونم چے میگے لطفا بهم فرصت بده خودمو پیدا ڪنم . اشکم چڪید.عاجزانہ نگاهش ڪردم _من طاقت ندارم ، بزار فراموشت ڪنم، طوفان ما سہم هم نیستیم. عصبانے شد سیدطوفان_نمےتونم ...دِ نمیتونم لعنتے چطورے فراموشت ڪنم؟شب وروز دارم عذاب میڪشم. _چے شده ؟؟؟؟ سر برگرداندم .مہرداد ...اینجا چیڪار میڪرد؟ مہرداد_ جریان چیہ ؟این آقا مزاحمت شده ؟ سیدطوفان با خشم بہ طرفش چرخید _بہ شما ربطے نداره آقا، تو ڪار خانوادگے دخالت نڪن مہرداد یقہ سید طوفان را گرفت .قدش از طوفان کوتاهتر ولے جثہ اش تنومند تر بود. _ از کِے تا حالا حُسنا خانواده تو شده؟ طوفان با دستش بہ سینہ ے مہرداد ڪوبید و او رابہ عقب هل داد _شما چہ ڪاره باشے؟ اسمشو با چہ حقے بہ زبون میارے؟ اے واے تو رو خدا دعوا نڪنید هیچڪدام صداے مرا نمیشنیدند مہرداد عصبانے شد _من چہ ڪارشم ؟ من ...من نامزدشم وااااااے نهههههه ، الان وقتش نبود. دست بہ زانو گرفتم . طوفان جا خورد .بہ ماشین تڪیہ داد سیدطوفان _ ازڪِے؟ ... گفتم از ڪِے نامزدتہ مہرداد_خیلے وقتہ. اصلا بہ تو چہ ...تو چیڪاره باشے؟ رو بہ من ڪرد درمانده پرسید _این... این راست میگہ؟ آره؟ داد زد : آرههههه؟ من اما زبانم قفل شده بود. دهانم باز میشد اما هیچ آوایے از آن خارج نمیشد. حالاڪہ اینجورے پیش رفت بہتر ،تا باور ڪند همہ چیز تمام شده. سڪوت مرا ڪہ دید دو دستش را بہ سرش گرفت. تحمل نگاه دردمندش را نداشتم.سرم را پایین ا _بےوفا میذاشتے یہ ڪم بگذره بعد ... تازه یہ هفتہ است . تو مرا بےوفا خطاب میڪنے و من تو را ... من خطا نڪردم طوفان. چشمہایم سیاهے میرفت وتمام بدنم مے لرزید.دست بہ زمین گرفتم.دو مرد بہ این سمت میدویدند _طوفان چے شده؟ _هیچے سعید برو ...فقط برو از اینجا طوفان رفت .بدون ماشین هم رفت . آن مرد تنہا رفت.آن مرد قلبش شڪست و در باران رفت... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 حُسنا با تنے خستہ و قلبے رنجور بہ خانہ رسید. دلش گرفتہ بود. این جور مواقع آرامش دل را ڪجا میتوان یافت ؟ الابذڪر الله ...تطمئن القلوب وضو گرفت سجاده اش را پہن ڪردو ڪمے گلاب بہ دست وصورتش زد تا غمش فرو ڪش ڪند. تسبیح تربت را برداشت و عمیق بوڪشید و بوسید. قران را روے قلبش گذاشت.تا نیروے ماوراءیے قرآن بہ قلبش نفوذ ڪند. _هرجورے بشہ ، تو با منے و من غصہ ندارم. آشوب هم ڪہ باشم ، آرامشم تنہا تویے، اڪسیر حیاتم چنگ زدن بہ ریسمان محبت توست. بہ سجده رفت و با خداے خودش عاشقانہ خلوت ڪرد. در اتاق چند ضربہ خورد و چند ثانیہ بعد الہام وارد شد. حُسنا را ڪہ در آن حال دید ، دلش گرفت. روے تخت نشست و بہ حالِ خوب حُسنا غبطہ خورد . شانہ هایش لرزید و اشڪ گونہ هایش را خیس ڪرد. از ڪارے ڪہ ڪرده بود هم خوشحال بود و هم ناراحت. حُسنا سر از سجده برداشت.با چشمہاے قرمز و پف ڪرده و صورت خیس بہ خواهرش نگاهے انداخت. الہام دلش آغوش خواهرانہ میخواست. آغوشے ڪہ مرهم دل تنگش باشد. حُسنا حالش را فهمید ،دستش را دراز ڪرد و او ڪہ منتظر همچین لحظہ اے بود خودش را در آغوش خواهرش انداخت. گریہ ڪرد ،سرش را روے زانوے خواهر بزرگش گذاشت و حُسنا موهاے تہ تغارے خانہ را با محبت نوازش میڪرد. الہام_ خوش بہ حالت با خدا میتونے حرف بزنے. _تو هم میتونے عزیزم ، فقط یہ دل شڪستہ میخواد ڪہ تو دارے و یہ جاے خلوت الہام_بعضے وقتہا از دستش عصبانے میشم چرا همہ چیز اونجورے ڪہ ما میخوایم نمیشہ ؟ حُسنا لبخند زد و نگاهش را بہ پنجره دوخت _مادر وقتے خیلے بچہ اش رو دوست داره ، بچہ مریض ڪہ میشہ دوست نداره بیماریشو ببینہ ، اما بچہ اصرار میڪنہ بستنے و شڪلات و هر چیزے ڪہ براے مریضیش مضره میخواد. پاهاشو بہ زمین میڪوبہ ،گریہ میڪنہ مادر دلش میسوزه ولے نمیخواد تب و رنج بیشتر بچہ اش رو ببینہ . واسہ همین اجازه نمیده بخوره. بچہ اولش ڪلے گریہ میڪنہ ،قہر میڪنہ حتے دلش میشڪنہ ، وقتے حالش خوب شد مامانش بہش همہ اونہا رو میده ، بعدها ڪہ بزرگتر شد متوجہ میشہ تو اون زمان بہترین ڪار ، نخوردن اون چیزها بود. حالِ ما هم همینطوره ، اگر خالق خودمون رو عاقل تر از خودمون میدونیم ، باید بزاریم ڪارشو انجام بده ، فقط ما یہ ڪم باید صبور باشیم. هرچیزے در زمان خودش اتفاق میفتہ . الہام_خیلے سختہ تحملش ، خیلے درد داره ، آرزوهایے ڪہ همیشه داشتے بهشون نرسے . _میدونم ، منم حرفتو ڪاملا درک میڪنم، خودم هم با تو همدردم ناگہان حُسنا یاد چیزے افتاد ... _خدایا منو ببخش ، راهنماے تو جلوے منہ و من دنبال ریسمان نجات میگردم . _ الہام یادتہ یہ بار بہت گفتم تو سختے ها نامہ امام علے بہ امام حسن رو بخون. همون وصیتشون ... میدونے اونجا علے براے پسرش چے نوشتہ؟ الہام_نہ، چے؟ _چرا خودم فراموش ڪردم ؟ حُسنا انگار انرژے دوباره گرفتہ بود _ این نامہ طولانیہ ،فقط ابتداے جملہ شون خیلے مهمہ بہ این مضمون میفرماید :"این نامہ از پدرے ڪہ رو بہ رفتن از این دنیاست بہ پسرے ڪہ هیچ گاه بہ آرزوهایش نخواهد رسید ..." بیا اینجورے بهش نگاه ڪنیم ، علے و پسرش ڪہ اختیار تمام ڪائنات بہ دستشون هست میتونند هر چیزے رو فقط اراده ڪنند تا داشتہ باشند اما اون بہ فرزندش میگہ تو این دنیا قرار نیست حتے تو کہ بعدمن امام میشے هم بہ آرزوهات برسے. این بہ معنے نا امید شدن نیست. ما باید براے اهدافمون تو زندگے تلاش ڪنیم فقط باید بدونیم اگر بہ آرزوهامون نرسیدیم ڪم نیاریم. میدونے بہ نظر من هرجوان یا نوجوانی اگر اینو الگو خودش قرار بده وقتے بہ هدفش یا حتے عشقش نرسید ، دست بہ خودڪشے نمیزنہ، معتاد نمیشہ ، افسرده نمیشہ ... ما باید از بچگے یادمیگرفتیم زندگے یعنے سختے و رنج ...با رنجہ ڪہ بعدا لذت معنا پیدا میڪنہ .باید بہ بچہ هاے آینده یاد داد. الہام_تا حالا اینجورے بہش نگاه نڪرده بودم .یہ ڪم سختہ ولے شاید بشہ راجع بہش فڪر ڪرد ... بلند شد و نشست الہام_میگم حُسنا تو یہ پا مشاورے براے خودت ...از این بہ بعد بیام پیش تو هر دو خواهر خندیدند . خوبہ ڪہ غصہ ها همیشگے نیست. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎وقتی ۵۲ نقطه فرهنگی ترامپ در بین اپوزیسیون اختلاف می اندازد! فقط اونی که میگه زیر دانشگاه‌ها جمهوری اسلامی یه عالمه موشک قایم کرده😂 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ افشاگری مهم یک نماینده مجلس: 🔺با افکار و برنامه های حسام الدین آشنا بیشتر آشنا شوید! 🚫 از شهادت حاج قاسم چه کسانی بیشترین سود را بردند⁉️ آقای رئیسی به داد ایران برس❗️❌ خیییییلی مهم ببیند و نشر دهید 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بعد خواستگارے اون شب، قرار بود حبیب و زهرا باهم صحبت ڪنند تا با درونیات هم بیشتر آشنا شوند. حبیب نگاهے بہ ساعت انداخت یازده و نیم شب، با خودش فڪر ڪرد این وقت شب یعنے بیدار است؟ موبایلش را برداشت و براے زهرا پیام فرستاد _سلام زهرا خانوم ! بیدارید ؟اگر موقعیت دارید میخواستم تماس بگیرم زهرا در اتاقش دراز ڪشیده بود و پاے اینترنت، دنبال مدل لباس میگشت با دیدن پیام حبیب هیجان زده شد و نشست . _سلام بلہ بیدارم حبیب شماره زهرا را گرفت ، بعد از چند بوق ، تماس وصل شد حبیب _سلام زهرا خانم ،خوب هستید؟ _سلام ممنون ...شما خوبید؟ زهرا صدایش میلرزید ، خودش هم نمیدانست چرا با وجود یڪ متر زبانے ڪہ بقول حُسنا دارد با شنیدن صداے حبیب ، دست وپایش را گم ڪرده است. حبیب_مزاحم ڪہ نیستم زهرا_نہ مراحمید ڪاش همہ مزاحمت ها از سمت تو باشد. هر دو ساڪت بودند حبیب ڪہ تا قبل از آن ڪلے سوال قرار بود بپرسد باشنیدن صداے زهرا همہ را از یاد برد. حبیب_حقیقتش خیلے حرف براے گفتن داشتم ، نمے دونم چرا فراموش ڪردم . زهرا در دلش قند آب میشد و لبخند از لبش ڪنار نمے رفت. حبیب نفس عمیقے ڪشید و گفت : هیچ وقت فڪر نمیڪردم بتونم حتے براے چند دقیقہ باهاتون صحبت ڪنم چہ برسہ بہ خواستگارے و آشنایے اون روز هم برام مثل معجزه بود . زهرا_چرا؟ حبیب_آخہ فڪر میڪردم اگر پا پیش بزارم جواب رد میدید زهرا_چطور همچین فڪرے ڪردید؟ حبیب_میگفتم خب شما با این پرستیژ اجتماعے بہرحال پزشڪے گفتن ،احتمالا پیش خودتون منِ مهندس مڪانیڪِ یہ لا قبا رو آدم هم حساب نمیڪنید . حبیب نمیدانست ڪہ زهرا خیلے وقت است دلش ،در خانہ دوستش حُسنا جا مانده . زهرا_اشتباه فڪر میڪردید. حبیب _پس یعنے منو قبول داشتید؟ چہ اشڪال داشت زهرا حقیقت را بگوید با خجالت گفت : _بله _میتونم بپرسم از ڪِے؟ زهرا_نہ دیگہ نمیشہ حبیب خندید و زهرا دلش با شنیدن خنده هاےِ مردِ پشت خط ڪمے لرزید . حبیب_خداروشڪر خیالم راحت شد حالا وقت اقرار ڪردن منہ . روزهایے رو یادمہ ڪہ یہ دختر خانم چادرے خیلے شاد وسرزنده با دوستش تو خیابون بستنے میخوردن،اون دختر اصلا حواسش نبود ڪہ دایے دوستش پشت سرشون داره راه میره ، میگفت :"حُسنا چقدر دایے ات گنده دماغہ ...انگار از دماغ فیل افتاده ، دلم میخواست اونروز ڪہ جامون گذاشت با ڪفش بزنم تو اون ڪلہ اش .حیف ڪہ دخترم و شرم وحیا نمیزاره " منم از پشت سر گوش میدادم و میخندیدم .فقط نفهمیدم ناغافل چرا دستشو عقب پرت ڪرد و بستنے بہ لباس من خورد. بعد هم ڪہ با جیغش دو متر از جا پریدم. زهرا از پشت گوشے لبش را بہ دندان گرفتہ بود ، بادستش بہ سرش زد و با خودش گفت خاڪ بہ سرم هنوز یادشہ ‌، وااے ڪہ چہ ڪار احمقانہ اے ڪردم . حبیب_ نميدونم چے شد بعد اون روز دوست داشتم یہ جورایے سر بہ سرش بزارم و تلافے کارشو جبران ڪنم . زهرا_خوب هم جبران ڪردید وقتے تو حیاط منتظر حُسنا بودم و شما داشتید ماشین میشستید، نفهمیدم چطور از پشت سر یہ سطل آب و کف روم ریختہ شد. حبیب دوباره خندید و گفت :مثل موش آب ڪشیده شده بودید فقط وقتے نگاهتون رو دیدم واقعا از ڪارم پشیمون شدم .دوست داشتم یہ جورایے از اونجا فرار ڪنم. زهرا _براے همین شلینگ آب رو روے خودتون گرفتید؟ حبیب_آره میخواستم احساسِ همدردے ڪنید. خلاصہ اینڪہ منو ببخشید . همہ ے این ڪارها براے این بود ڪہ بگم برام مهم هستید،...خیلے وقتہ دلم گیرِ یڪے بود و اسمش ڪہ میومد دلم مے لرزید. زهرا خانوم... من خیلے وقتہ دلم پیش شما گیره ، میدونم عاقبتم با شما بہ خیره ..من سختے هاے زیادے ڪشیدم ، بدون پدر ومادر تا اینجا رسیدم ،فقط خواهرم حوریہ ڪنارم بود . زهرا ...خانوم ...میشہ مایہ ے آرامش من باشید؟ زهرا دست روے قلبش گذاشت ، احساسِ داغے میڪرد. دستاش میلرزید . با خودش گفت یعنے همہ با شنیدن این حرفہا حالشون دگرگون میشود یا من فقط اینجورے ام خودش را جمع و جور ڪرد و گفت : _ان شاء اللہ، فقط مواظب باشید ڪہ سرتون بہ باد نره... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ _خب خواهرے بگو بینم چیڪار ڪردے تونستے خودتو نگہ دارے بہ ڪامران زنگ نزنے؟ الہام_ آره سیم ڪارتم رو عوض ڪردم .چند روز اول خیلے سخت بود. بہتر بگم برام درد داشت .هنوز هم همینطورم خوبہ این مدت سرگرم مهمونے بودم ولے بازهم وقتے سرم خلوت میشہ یادش ڪہ میفتم ،قلبم درد میگیره باورت میشہ بوے هر عطرے ڪہ میاد من یاد اون میفتم؟ احساس میڪنم همہ عطر اونو بہ خودشون زدن. الہام نمیدونست ڪہ قلب خواهرش جایے در بین همین آدمہا گیر است. الہام_وقتے با عقلم میسنجم متوجہ میشم اصلا معیارهایے ڪہ من میخوام رو نداره ، یہ جورایے مامانیہ ،مستقل نشده هنوز .من دوست ندارم مرد اینقدر ضعیف باشہ .تمام بحث و دعواهامون هم سر همین چیزها بود همیشہ. اما دلم ...هنوز گیره _این حالتہا طبیعیہ ،بهرحال خاطرات با هم بودنتون هست .دلبستگیہ ... یہ ڪم صبورے ڪن حل میشہ ڪاش ما آدمہا قبل از دل بستن ، با عقل پیش میرفتیم بعد دل میبستیم . الہام _بلہ اے ڪاش ... **** بعد از آن شب بارانے سیدطوفان تندخو وعصبے شده بود.حالش خوب نبود ابہامات زیادے ذهنش را درگیر ڪرده بود. ڪلافہ در حیاط خانہ پدرے اش راه میرفت. انگار معادلات هندسہ تحلیلے حل میڪرد. بہ حُسنا فڪر میڪرد و بہ نامزدیش... _ امڪان نداره حُسنا بہ این زودے نامزد ڪنہ.اون خودش مقیده، میدونہ تو عدّه نمیشہ عقد ڪرد.خب شاید در حد خواستگارے باشہ... یعنے مہرداد همہ چیز رو مےدونہ؟ ڪلافہ بود. طوفان حُسنا را مال خودش میدید. مےدانست ڪہ رویش تعصب دارد. فڪر اینڪہ مرد دیگرے او را تصاحب ڪند عذابش میداد. در این چند روز هر وقت فاطمہ سمتش میرفت نمیتوانست درست او را ببیند. همہ چیز را حُسنا میدید . در دست حتے چشمہاےفاطمہ، حُسنا را میدید نمیخواست بہ این دختر بیچاره خیانت ڪند ،اما ناغافل دلش جاے دیگرے گیر ڪرده بود. ڪاش میتوانست فاطمہ را ناامید ڪند. اما نمیتوانست دلے را بشڪند آنہم دلے ڪہ با هزار آرزو بہ او تکیہ ڪرده بود. نسبت بہ هر دو نفرشان عذاب وجدان داشت. لب حوض فیروزه اے نشست شیر آب را باز ڪرد آستین لباسش را بالا زد و شروع بہ وضو گرفتن ڪرد. بہ مسح سر ڪہ رسید ذهنش بہ این جملہ متوقف شد. _چرا حُسنا گفت چہار روزه تعقیبم میڪنے؟یعنے ڪے دنبالشہ؟ سریعا دست بہ جیب برد و گوشیش را در آورد. شماره سعید را گرفت .بعد از یڪ بوق جواب داد: سعید_جانم سید ، بگو _سلام، سعید این چندروز شما یا بچہ هاتون طرف بیمارستان یا...( برایش سخت بود اسم حُسنا را ببرد ) سمت خانم حڪیمے نرفتید؟ سعید_سلام ، نہ بہ جز همون یہ بار دیگہ نرفتیم. _مطمئنے هیچڪس اونو تعقیب نمیڪنہ؟ _آره طوفان ذهنش علامت سؤال شده بود. سعید_چیزے شده طوفان ؟ _نمےدونم سعید_مربوط بہ شب بارونیہ؟ _شاید، نمےدونم. میگفت چہار روزه دارے تعقیبم میڪنے ولے من نبودم .نمےدونم ڪیہ ڪہ دنبالشہ. دستے بہ موهایش ڪشید _نگرانشم سعید سعید_نگران نباش چیزے نیست ڪسے بہ اون ڪارے نداره .تو ڪلاه خودتو بپا باد نبره سعید نمیدانست در دل این مرد چہ طوفانے بہ پاست. مادر از پشت پنجره پسرش را تماشا میڪرد. طوفان وقتے از سفر ڪربلا برگشت ،جور دیگرے شده شاید ڪمے صحبت ڪردن وادارش ڪند علت تغییر رفتارش را بفہمد. با سینے چاے بہ حیاط رفت و روے تخت چوبے نشست . مادر_سیدطوفان بیا مادر یہ استڪان چایے بخور ... طوفان وضو گرفت و ڪنار مادرش نشست . مادر_ طوفان! مادر ،چرا گرفتہ اے؟همش تو فڪرے؟ از وقتے برگشتے یہ جورے شدے، امروز هم ڪہ فاطمہ با چشماے اشڪے از اینجا رفت. طوفان _چیزے نیست مامان ،یہ ڪم درگیرم ، فاطمہ هم ... شرایط منو درڪ نمیڪنہ هے گیر میده ڪے عروسے بگیریم ؟ مادر_خب مادر راست میگہ ، تو ڪہ پات خوبہ الحمدلله، براے چے نمیرید دنبال ڪارهاتون؟ طوفان_ مادر ِمن چہ عجلہ اے دارید آخہ؟ گفتید زن بگیرم گفتم چشم ، گفتید دختر داییت دلش با توئہ ، دلشو نشڪن گفتم باشہ فقط در حد نامزدے... گفتید خوب نیست نامزد باشید عقد ڪنید. الان گیر دادید داییت پابہ قبلہ است ، آرزو بہ دلہ عروسے دخترشه ، زودتر عروسے بگیریم. حاج خانوم ! من اصلا آمادگیشو ندارم. مادر_چرا آمادگیشو ندارے؟ ۳۰سالتہ، یعنے هنوز زوده؟ طوفان_بحث این چیزها نیست، احساس میڪنم فاطمہ... هنوز بچہ است . خودش هم میدونست این حرفہا بہانہ است مادر_وااه این حرفا چیہ میزنے ؟ من ۱۶ سالم بود زن سید رحمان شدم . فاطمہ ۲۲ سالشہ، بچہ است؟ طوفان_من چے میگم شما چے میگید . هیچے مادر جون ...من غلط ڪردم . فقط یہ ڪم بہم وقت بدید. اللہ اڪبر ... صداے اذان مسجد بلند شد .آستین لباسش را پایین داد و دڪمہ هایش را بست. بہ سمت مسجد راه افتاد تا شاید این آتش درونش قدرے فروڪش ڪند . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
36.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖊 افشاگری های امید دانا از سرطان اصلاح طلب: ✔️ راس جریان نفوذ، حسن روحانی است ✔️ اعتماد به نفس ترور سردار سلیمانی را روحانی و ظریف به آمریکائیها دادند
🔴 از رفراندوم حاج قاسم تا رفراندوم ابومهدی 🔹واقعیت این است جوامع اسلامی طی دو سه قرن گذشته، بعلت گرفتاری به حکام فاسد و بی‌عرضه در مواجهه با تمدن جدید غرب و نظام‌های استعماری، دچار انفعال و وابستگی شدید سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شده‌اند. 🔸تفکر و تز "توسعه وابسته" نه فقط در ایران که در سراسر کشورهای مسلمان همچون مصر، ، حجاز و عربستان، ترکیه و سایر ممالک اسلامی نهادینه شده است و طیفی در جوامع اسلامی شکل گرفته است که عمدتاً دانش‌آموخته دانشگاه‌های اروپایی است و معتقد است برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی راهی جز پیروی از غرب و نسخه‌های غربی و کپی برداری از ساختارهای غربی نیست! 🔹جمهوری اسلامی با هدف قرار دادن همین تز، ایده جدیدِ "ما می توانیم" را مطرح ساخت و موجب امیدواری سایر ملت‌ها شد و این ما می‌توانیم را در خیلی از عرصه‌ها به نمایش گذاشت. اما آن تفکر بیمارگونه، هنوز در دنباله‌های غرب در ایران جاری و ساری است تا جائیکه امروز نماینده این طیف در کسوت ریاست جمهوری ایران بعد از دستاویز شدن ۶،۷ ساله به غرب، به صراحت می‌گوید: " بدون ارتباط با دنیا[آمریکا و اروپا] مشکلات اقتصادی کشور را حل کنم"! 🔸سالهاست ما در ایران گرفتار این جریان فکری هستیم؛ با همین نظر ، از قدرت هسته‌ای کشور عبور کردند و سالها حرف از رفراندوم می‌زدند برای عبور از قدرت موشکی و اقتدار منطقه‌ای ایران پیشنهاد رفراندم می‌دادند! 🔹تشییع چندده میلیونی به عنوان نماد اقتدار بین‌المللی و نفوذ منطقه‌ای ایران نشان داد که مردم ایران به هیچ وجه از اقتدار دفاعی و منطقه‌ای خود نخواهند گذشت و در احترام به نماد این سیاست راهبردی تمام قد می‌ایستند! 🔸بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس فرمانده حشدالشعبی، نه تنها ایران بلکه حس انتقام از آمریکا را در سراسر جهان اسلام بالاخص عراق بوجود آمد. مطالبه خروج آمریکا از عراق به مطالبه اول گروه های سیاسی عراق تبدیل و طرح آن در مجلس تصویب و دولت ملزم به اجرای این تصمیم شد. 🔹تجمع میلیونی مردم عراق علیه حضور نظامی آمریکا در این کشور را می‌توان رفراندوم ابومهدی دانست. حاج قاسم و ابومهدی رفراندوم بزرگی در ایران و عراق برگزار کردند که دولت‌ها و خاک کشورهای مسلمان، نباید وابسته به آمریکا و قدرت‌های استکباری باشد. آیا این رفراندوم را می‌بینید؟ 🔸آیا غرب‌گرایان ایران و عراق حاضرند و این تنفر عمومی ملت‌ها از آمریکا را ببینند؟ ✍ 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
جانم فدای رهبر
🌹تصویری از سپهبد شهید و در تظاهرات ضد آمریکایی بغداد 📝دلنوشته یک کاربر برای سردار سلیمانی : ▫️امروز در بغداد دیدمت! به شکل یک میلیون چهره عراقی. و صدایت را شنیدم که از هزاران حنجره عربی فریاد میزدی آمریکا گمشو بیرون! ▫️این سه هفته که ما گیج عزای تو بودیم، تو خودت لحظه‌ای نایستادی. شهر به شهر رفتی. ذهن‌ها را بیدار کردی! مقاومت علیه اشغال را ترسیم کردی...و سربازان تازه نفس به سپاهت آوردی! ▫️این سه هفته که ما ایستادیم تا اشکهایمان را پاک کنیم، تو بیشتر از همیشه فرماندهی کردی! تو، زنده‌ترین سردار! 👆
پیام فاطمیه چیست⁉️ این است که حتی اگر دستت راشکستند دست از یاری برنداری❗️ منِ فاطمه، برای امام زمانم، امیرالمؤمنین جان دادم. شمابرای پسرم مهدی چه کردید⁉️ ~┄┅┅✿❀🖤❀✿┅┅┄~ http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی برای زندگیمان یک رژیم بنویسیم: رژیم که مختص "چاقی یا لاغری" نیست گاهی باید یک رژیم خوب برای روح و افکارمان بگیریم مثل: رژیم کمتر "حرص خوردن" رژیم کمتر "غصه خوردن" رژیم بی اندازه "مهربان بودن" رژیم بی ریا "کمک کردن" رژیم بی توقع دوست داشتن رژیم "دوری از افکار منفی" رژیم دوری از "رفتارهای منفی" بیایید رژیم آرامش بگیریم🙏🙏🙏🌹🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ تفاوت ، و درڪجاست؟ ❌ ایشاالله: یعنے خدا را بـہ خاڪ سپردیم. (نعوذبالله) (استغفرالله) . ❌ انشااللہ : یعنے ما خدا را ایجاد ڪردیم.(نعوذبالله) (استغفرالله) . ✅ ان شاءالله: یعنے اگر خداوند مقدر فرمود.(بـہ خواست خدا) . انتشار دهیم تا اشتباه نڪنیم. http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 از آن روز بارانے مہرداد ، سوالے ذهنش را مشغول ڪرده بود .دوست داشت از حُسنا بپرسد و تہ توے ماجرا را درآورد. دوتا قہوه سفارش داد . یہ دستہ گل هم خریده بود . بہ حُسنا پیام داد _پشت بیمارستان ،زیر درخت بہارنج ڪنار نیمڪت چوبی منتظرتم (مہرداد ) حُسنا پیامش را خواند و باخودش گفت: یعنے چیڪارم داره ؟ چادرش را پوشید و بہ سمت درخت بہارنارنج رفت. روے نیمڪت ڪنار مہرداد نشست . _سلام با من ڪارے داشتید؟ مہرداد_سلام ... آره . از خودت بگو ... از اون پسره اون شب ...اون ڪے بود؟ حُسنا جاخورد از اینڪہ چطور پسر خالہ اش اینقدر راحت در مورد زندگیش ڪنجڪاوے میڪند. _فڪر نمیڪنم دلیلے داشتہ باشہ در موردش حرف بزنیم. مہرداد_ چند وقت باهم بودید؟ مثل اینڪہ حُسنا نمیتونست قِصر در برود. _همسفر ڪربلام بود . تموم شد . مہرداد_از تو خوشش میاد. روت غیرتے میشہ .این ها نشونہ هاے علاقہ است. _مہم نیست ما راهمون از هم جداست. مہرداد_ چرا راهتون از هم سواست؟ ... _ بلند شد و دست بہ جیبش ڪرد . _چرا نمیخواے بگے چے شده؟چے تازه یڪ هفتہ گذشتہ؟اون وقتے شنید من گفتم نامزدتم ، حالش دگرگون شد. حُسنا ساڪت بود و حرفے برای گفتن نداشت. مہرداد_ پس بہتره خودم برم سراغش .... حُسنا بلند شد _شما حق ندارید تو زندگے من دخالت ڪنید، تازه... تازه دارم فراموشش مےکنم . چرا میخواے پاشو تو زندگیم باز ڪنے؟ مہرداد نفس حبس شده اش را بیرون داد مہرداد_ من دوست ندارم ناراحت ببینمت حُسنا الان یہ هفتہ است اصلا تو خودت نیستے. بعد اون شب هر وقت میبینمت حواست پرتہ .با خودت درگیرے ... نمیزارم اون یا ڪسے دیگہ اذیتت ڪنہ وقتے سڪوتش را دید گفت چند دقیقہ صبر ڪن الان میام. همین جا بمون ... چند دقیقہ گذشت و حُسنا در فڪر بود. ڪہ دستہ گلے روبہ روے صورتش قرار گرفت. مہرداد _بفرما این گلہا براے شماست متعجب یہ نگاه بہ گل و یہ نگاه بہ مہرداد ڪرد . _ممنون ...اینہا براے چیہ؟ مہرداد_گل دادن بہ بانویے مثل شما دلیل میخواد؟ البتہ بے دلیل بے دلیل هم نیست. دستاشو بہم قفل ڪرد حُسنا میدونست میخواد چیزے بگہ ، چیزے ڪہ خوشایندش نیست. استرس داشت . _من ...من گذشتہ خوبے نداشتم .خیلے گناه ڪردم، تاوانش هم دادم از این زندگے خستہ شدم .دلم میخواد روبہ راه شم _خب از من چہ ڪمکے برمیاد ؟ سرشو بالا آورد و گفت: _شما رو ڪہ میبینم حالم خوب میشہ یہ حس پاڪے ،معنویت سراغم میاد مےدونم تو گذشتہ گند زدم ولے ازت میخوام...ازت میخوام بہم یہ فرصت بدے خودمو بہت ثابت ڪنم ... اگر واقعا ڪسے تو زندگیت نیست . بہم یہ فرصت بده با چشمای از حدقہ بیرون آمده نگاهش میڪرد. "مہرداد از من چہ میخواست؟ من الان در وضعیت مناسبے نیستم. من نمیتونم الان بہ هیچ ڪسے فڪر ڪنم." بلند شد و چادرش را سفت گرفت _ممنون بابت گلہا بدون گفتن حرف دیگرے از آنجا دور شد. "این حرفہا، این محیط براے من سنگین است. خدایا ڪمڪم ڪن مقاوم باشم." ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
📕 در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد... خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم... ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!! با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!! آنها با نظر عجیبی به من می نگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما در کشور ما، گول زدن به عنوان روش تربیتی استفاده می شود. 📚 چرا عقب مانده‌ایم 👤 علی محمد ایزدی http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ ❥● روزهای بسیار دور ؛ پیرزنی بود که ؛ هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ... کنار پنجره می نشست ؛ وبیرون را تماشا می نمود.. گاهی؛ چیزهائی از کیف خود در می آورد و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود یکی از مسئولین قطار کنار ایشان آمد و با تحکم پرسید که: پیرزن چکار میکنی؟! پیرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم آن مرد با تمسخر و استهزا ، گفت : درست شنیدم ؛ تخم گل در مسیر می افشانی؟! پیرزن جواب داد ؛ بله تخم گل ... مرد خنده ای کرد و گفت : اینرا که باد می برد ؛ بنده خدا ؟ پیرزن جواب داد ؛ من هم می دانم که باد می برد... ولی مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاک آنها را می پوشاند مرد که خیال میکرد پیرزن خرفت شده است گفت: با این فرض هم آب می خواهند . پیرزن گفت : افشاندن دانه با من .. آبیاری با خدا.. روزی خواهد رسید که گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد کرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساکنین و مسافرین نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن مسیر لذت خواهیم برد ... مرد از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت با تمسخر و خندیدن به عقل آن پیرزن ؛ سرجای خود برگشت ... مدتها گذشته بود که ؛ آن مرد دوباره سوار قطار شد و کنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می کرد که یک دفعه متوجه بوی خاصی شد.. کنجکاو که شد؛ دیدکه رنگ مسیر هم عوض شده است و از کنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند آن مرد ؛ نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت ؛ ولی..... جایش خالی بود سراغش را از دیگران گرفت ؛ گفتند : چند ماه است که ؛ از دنیا رفته است اشک از دیدگان آن مرد سرازیر شد و به نشانه احترام به آن همه احساس بلند شد و تعظیم نمود *** آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نکرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم کرد همیشه عشق و محبت و مهربانی به دیگران هدیه بده ؛ روزی خواهد رسید که آنکس که به او محبت میکنی با انگشت اشاره از شما به نیکی یاد خواهد کرد... *بیا تا جهان را به بَد نَسپَریم* *به کوشش همه دستِ نیکی بریم* *نباشد همی نیک و بَد پایدار* *همان بِهْ که نیکی بُوَد یادگار* فردوسی بزرگ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹فلســـفه داشتن رفیق شهــــید🌹 اصلا رفیـــق شهیــــد یعنی چــــی؟ چه ســـودی داره؟؟ ایــــنــــ سوالیه کــه خیلیــها از من میپرســـن چرا هـــی تو کانال از رفیق شهیــد حرف میزنین؟ بــــریم جواب؟😊👇 ما بچـــهــ مذهبیــــا یـــه رفیـــق شهیـــد داریــــم سعــــی میکنیـــم خودمـــون رو شبیـــه اون شهیـــد کنیـــم👍 کـــه ببیــنیم اون شهیـــد چیـــکار کـرده کــــه خدا الان خریدتــش؟ سعــی میکنیم که👇 مثــل اون نماز اول وقـــت بخونیـــم و قرآنــــ تلــاوت کنیـــم😻 تـــو زندگیمـــون ازش کمک میخوایـــم چون میدونــیــم که شهیـــدا زنده انـــد و پیـــش خــــدا روزی دارن💗💓 شهیــــدا پیـــش خدا عزیــــزن و حرفشـــون خریـــدار داره خودم به شخصه خیلی از رفیق شهیدم کمک خواستـــم و واقـعا بارهـــا دستمــو گرفته و کمکم کـــرده💚 اصلا اینجوری متـــوجه یه چیــز خیلی بــزرگ میشی کــم کــم میرسی به خـــدا❤️ اصلا شهیــد یه بهــونست برای رسیدن به خــــــــــدا خــدایـــی که همیشــه و همـــه جا همراهمـــون بوده و در همـــه حال کمـکمـــون کرده در حقیقت👇 دوستــی با شهید‌ مســـاویـــ با رسیدن به خــــدا🌹😊 http://eitaa.com/cognizable_wan ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
آقای عزیز ✅ قرار نیست همه دخترا مثل مادرت سازش داشته باشن، زمونه فرق کرده ✅ سعی کن بدون اینکه کسیو تغییر بدی ، دوستش داشته باشی ✅ عشق ورزیدن بدون پول ممکنه اما خوب خیلی سخته ✅ قبول کن میزان درآمدت برا دختر و خانوادش خیلی شرطه ✅ یاد بگیر که نوازش همسرت باعث انگیزه زندگی اون میشه ✅ یادت باشه هیچ زنی از محبت همسرش سیر نمیشه ✅ لطفا راجع به روابط جنسی با همسرت، تحقیق و مطالعه کن، چون نقش اصلی رو تو داری ، بلد نباشی آسیب میبینه ✅ حواست باشه زندگی مشترک یعنی خیلی چیزا مشترک: تفریح، گردش، خواب، خوراک، غم.... ✅ کافیه همسرتو مطمئن کنی دوسش داری ، زندگیت شیرین میشه ✅ باید قوی باشی چون قدرت زن و بچه هات ، به قدرت تو، توی مواقع بحرانی بستگی داره ✅ زن ها تو فشار عصبی و ناراحتی مثل مردا نیستن که نیاز به تنهایی داشته باشند، اونا به یه همدم نیاز دارن 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت. یک لاک پشت حسود... او یک روز نامه ای به هزارپا نوشت : ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت. هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود . http://eitaa.com/cognizable_wan
😍 😍 دخترخاله من یه بار بدون آرایش میره خونه، تا سه روز باباش میگفته: این پسره تو خونه ما چیکار میکنه؟! خالم هم با چادر تو خونه میگشته!😂😂 شاااااااااااااادباااااااااااااااشین✋ http://eitaa.com/cognizable_wan
شوهرتان زن میخواهد نه مادر! 〽️جمله هایی مثل: « عزیزم با این لباس بیرون نرو، سرما میخوری »، « غذا خوردی؟ حتما بخور ضعف می کنی » 〽️یکی از معمول ترین و مخرب ترین عادات ارتباطی ما با مردها است. به گونه ای با آنان رفتار می‌کنیم، گویی کودکی بیش نیستند باید به او اعتماد کنید و مانند یک شخص توانا و قابل اعتماد با او رفتار کنید.. 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی انقد یهویی حالت بد میشه که ... فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد 🤦‍♀ http://eitaa.com/cognizable_wan
جلوی بعضی خاطره باید نوشت آهسته تر به یاد آورده شود... خطر ریزش اشک 💔 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 مہرداد با درماندگے تمام بہ خونہ برگشت . حانیہ خانم_ رفتے صاف و مستقیم بہش گفتے؟ مہرداد_ مستقیمِ مستقیم هم نہ ...یہ چیزهایے گفتم ولے فڪر ڪنم اشتباه ڪردم ، تو موقعیت خوبے نبود. حانیہ خانم_اے بابا ،من گفتم یہ ڪم بیشتر باهم صحبت ڪنید بعد بہش بگو مہرداد_ترسیدم پاے یڪے دیگہ در میون باشہ ‌ حانیہ خانم_یعنے خبریہ؟ مہرداد_ نمي دونم حانیہ خانم _فردا میرم با خالہ ات صحبت میڪنم . مہرداد_حُسنا حق داره منو نخواد، اون یہ دختر مجرده با عقاید مذهبے ، حقشہ با ڪسے مثل خودش زندگے ڪنہ نہ یڪے مثل من ، با اون گذشتہ و زندگے ڪہ من داشتم ... بلند شد و غصہ دار بہ اتاقش رفت. از خودش و زندگیش ناراحت بود. حانیہ خانم دلش بہ حال پسرش میسوخت ، باید برایش ڪارے میڪرد. ★حُسنا حرفہاے مہرداد تو این شرایط اصلا بہ مزاقش خوش نیامد. با خودش فڪر میڪرد _شاید اگر در شرایط دیگہ اے بودم بہتر میتونستم فڪر ڪنم. چون موقعیت ما مثل هم هست و هر دو یہ تجربہ تلخ داشتیم. فڪر طوفان رهایش نمیڪرد. معتقد بود اگر قرار است با ڪسے زندگے ڪنم باید تماما فڪر و ذهنم معطوف بہ شریڪ زندگیم باشد . بہ سرگیجہ هایش ، ضعف و گاهے سردرد هم اضافہ میشد. ڪلافہ شده بود .شماره زهرا را گرفت بعد از چندین بوق و قبل از قطع شدن جواب داد زهرا _الو سلام حُسنا_علیکِ سلام ، پارسال دوست امسال غریبہ ...از وقتے دایےِ مارو گیر انداختے دیگہ حالے از ما نمیپرسے خانم دڪتر زهرا_اوه اوه چہ توپش هم پره ، یواش یواش ... اولا ڪہ شما تاج سرے ، دوما خانم خانما حواسشون معلوم نیست ڪجاست ڪہ مارو نمیبینن. نو عروسے گفتن ... _بابا رو رو بِرَم ، هنوز نہ بہ باره نہ بہ دار ، خانم خودشو عروس ڪرد و رفت .خدا شانس بده زهرا_حسودے نڪن ،این جمعہ دیگہ نمیتونے بگے نہ بہ باره نہ بہ دار . درضمن نوبت خودت هم میرسہ ، اما بیچاره اونے ڪہ گیر تو بیفتہ ، دو روزه با این اخلاق گندِت طلاقت میده _دیگ بہ دیگ میگہ روت سیاه .خودتو یادت نمیاد راه بہ راه میخواستے گردن دایے مارو بزنے. زهرا_ اون فرق میڪرد ..."اگر با دیگرانش بود میلے/ چرا ظرف مرا بشکست لیلے " _اوه اوه چہ عاشقانہ ...خودتون رو لیلے و مجنون هم ڪردید .اَه اَه حالمو بہم زدین ... اینہا رو ولش ڪن . میگم زهرا هنوز حالم بده اصلا خوب شدن تو ڪارم نیست انگار . همون ضعف و بیحالے و سرگیجہ ...بہ نظرم یہ چیزیم هست.حدسم اینہ تومورے چیزے دارم. صبح ها ڪہ از خواب پا میشم مزه دهانم تلخ تلخہ زهرا_زبونتو گاز بگیر دیوونہ ، خدا نڪنہ اینڪہ دهانت صبح ها تلخہ بہ ڪبدت مربوط میشہ از علایم غلبہ صفراست _مگہ استاد فیروزے نگفت از تز سنتے ها بیاید بیرون و روے درمان جدید ڪار ڪنید. زهرا_حالا اون یہ چیزے گفت . ببین حُسنا بہ نظرم بیا برو پیش فرزانہ یہ آزمایش ڪامل خون بده .پلاڪت و گلبول هات باید چڪ بشہ ، با این مقدار خونے ڪہ تو از دست دادے شرایط جسمیت خیلے بہم ریختہ _شاید هم مشکل خونے باشہ .. پیش فرزانہ ...باشہ اگر امروز فرصت ڪردم میرم ببین پشت خطے دارم مامانہ ، بعدا زنگ میزنم .خداحافظ پشت چراغ قرمز نگہ داشت.تو ماشین گرم بود شیشہ رو پایین داد _سلام مامان جون خوبے؟ ...آره دارم میام...ڪجا ...باشہ میخرم ... خالہ تنہا میاد؟ باشہ باشہ ... همان موقع یہ موتورسوار با لباس و کلاه کاسڪت مشڪےیڪ برگہ از شیشہ بہ داخل ماشین انداخت و رفت. _آره باشہ خداحافظ برگہ را ڪہ روی پایش افتاده بود برداشت و بہ صندلے عقب انداخت و گفت : چقدر تبلیغ آخہ چراغ سبز شد و مسیرش بہ سمت آزمایشگاه را پیش گرفت. آزمایش داد و موقع برگشتن بہ خونہ خریدهاے تاکید شده مادرش را انجام داد. خالہ حانیہ احتمالا موضوع مہرداد را پیش خواهد ڪشید با خودش جملات را بالا و پایین ڪرد تا جواب درستے بہ همہ بدهد. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
پيرمرد به زنش گفت :بيا يادي از گذشته هاي دور بکنيم ، من ميرم تو کافه منتظرت و تو بيا سر قرار بشينيم حرفاي عاشقونه بزنيم..! 😂😂 پيرزن قبول کرد. فردا پيرمرد به کافه رفت ،دو ساعت از قرار گذشت ولي پيرزن نيومد وقتي برگشت خونه ديد پيرزن تو اتاق نشسته و گريه ميکنه ، ازش پرسيد : چرا گريه ميکني؟ پيرزن اشکاشو پاک کرد و گفت : بابام نذاشت😂😂😂 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮سبزی های ضد سرطان را بشناسید✨🔻 🍀رزماری، آویشن، ریحان، نعنا، مریم گلی و تمام سبزی های معطر، غذاها را خوش عطر کرده و خواص ضد سرطانی دارند. 🍏 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوردن مخلوطی از شوید و عسل مسمومیت را از بین می برد ☘خوردن تره با عسل پادزهر سموم، مخصوصا مسمومیت های غذایی می باشد. http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺻﺒﺢ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺮﻑ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﺑﺮﻑ ﺍﻭﻣﺪﻩ!؟ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﻪ! ﻣﮕﻪ ﻗﺪﯾﻤﺎ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ، ﺧﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ؟! ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﻑ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺧﯿﻠﯿﻢ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺘﻪ...😬😬😬 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan