eitaa logo
دفتر شعر من
93 دنبال‌کننده
11 عکس
17 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
از زمستان وجودت، دل من مجروح است گل من ثانیه ای بی تو، چو عمر نوح است راز دل ، بعد تو من با که بگویم زهرا؟ به جز از چاه، برایم چه دری مفتوح است بی تو در سینه نفس همره جان شد محبوس بازدم عقده گشا بر نفس این روح است  چون نبی رفت دگر خوش به تو بودم زهرا آخرش هر چه کند شاد مرا، مذبوح است من، چه گویم ز بلایی که خریدم بر جان که همه عهد من و نامه ی نا مشروح است عسکری، جام بلا بیش به آن کس بدهند که مقرب تر و شایسته تر و ممدوح است  سال نود و سه آخرین بازنگری ۱۳ آذر ۱۴۰۲
امشب ز غصه قامت مردی خمیده است کز او فلک فقط ز شجاعت شنیده است در حال غسل حضرت زهرا چو دیده است آن را که تا کنون به دو چشمش ندیده است می ایستد ز کار و به دیوار سر نهد گرید که بر حوالی بازو رسیده است اسما سوال کرد چه باشد سبب بر این آتش ز فوت یار به جانت دویده است؟ گفتش نه آمده است هر آنکس در این جهان یک روز نیز طعم سفر را چشیده است پرسید غصه بهر یتیمان خود خوری از بعد مادری که به عالم وحیده است گفتش نه سوز من ز یتیمان خویش نیست زیرا خدا کفیل به هر آفریده است اسما ببین که فاطمه دردانه ی رسول بهر ولا به جان چه بلایی خریده است وجه و کمر میانه ی بازو و سینه اش هر جا که دست می کشم آنجا خلیده است این بغض را علی نتواند نهان نمود از آن لب و لباس به دندان گزیده است باید گریست بر غم این مرد عسکری سی سال بعد یار چه رنجی کشیده است بیست و سوم بهمن نود و پنج
سخت باشد تصورش حتی آنچه شد با عزیز پیغمبر هیچ آن قول بضعةُ منی در دل امتش نکرد اثر یک نفر طعنه می زند زهرا بزند ضجه روز یا که به شام ما از این وضع می کشیم عذاب خسته گشتیم از این عزای مدام یک نفر غصب می کند حقش می کند ضبط ملک او با قهر بر پیمبر دروغ می بندد تا بماند به جا به جورِ به جهر بهر اثبات دعوی از زهرا خواست شاهد حکومت تزویر نپذیرفت او شهادت را از مصادیق آیه ی تطهیر یادشان می رود ز روز غدیر می کنند از قرار و عهد عدول کودتا می کنند بهر شهی که بود غرق غسل و دفن رسول بر سر عهد خویشتن باقی است بین امت فقط همین یک زن بر عدو عامل پریشانی است چونکه باشد دلیل او متقن راه او را به کوچه می بندد ناجوانمرد جار گشته اجیر خورد سیلی و ماند بهر حسن تا دم مرگ آن صدای صفیر سوی بیتش هجوم آورده است تا به بیعت شود علی وادار بازوان علی چو در بند است هارب جنگ گشته مشعل دار با لگد باز آن دری شد که به سلام رسول عادت داشت میخ بابی که واسط اذن است از جنایت سند به سینه نگاشت بین دیوار و در گلی پژمرد زان جفا گشت غنچه اش پرپر گفت آن لحظه باغبان را او که پس از او چه آمدش بر سر ظاهراً از برای دلجویی ضاربان آمدند محضر او چون مهیای پر کشیدن بود گل به آنها نکرد حتی رو گفت من را رسول پاره ی تن خواند این را شنیده اید آیا خشمگین می کند مرا آنکس که شود خشمگین از او زهرا هر که در خشم آورد من را حضرت حق از او به خشم آید هر کسی خشمگین کند حق را کی به غیر از جهنمش شاید؟ رفت زهرا و با وصیت خود شد شبانگاه و در خفا مدفون تا برایش نماز هم حتی نگزارد جماعت ملعون قبر او گشت زان جهت مخفی که بماند پیام او جاوید ابرهای سیه اگر بروند روشنی می دهد به ما خورشید بیست و یکم بهمن نود و پنج ۱۳ آذر ۱۴۰۲
چشم گریان ز چه رو بهر محارم دارد آنکه یک روح به حق عاشق عازم دارد گر چه بر امت خود کرده سفارش بسیار از چه بر عترت خود دیده ی حازم دارد بیعت از خلق ستانده است برای حیدر ولی این قوم بس ابلیس مخاصم دارد هبه فرمود به فرزند خودش گر چه فدک ولی این قوم یکی غاصب حاکم دارد گوید ای بضعةُ منی تو نخستین نفری که سفر از پی پیغمبر خاتِم دارد ای که از کوچه به همراه پسر می گذری بر حذر باش که آن کوچه مزاحم دارد بعد از جار دگر صحبت ثم الدار است گویی این قوم که یک جنگ مداوم دارد آنکه می گفت چرا احمد ما غمگین است بعد او آل نبی این همه خادم دارد پس بیاید و ببیند که از این خادم ها دخترش بر تن خود نقطه ی سالم دارد؟! حق فرستاد رسولی که فقط گفت ز مهر پس چرا امت او این همه ظالم دارد گویی ازبابت این عقده فراوان دارد که چنین کینه از این تیره ی هاشم دارد حق ستانده است چو از شیر خدا عهد سکوت او هم از بهر خدا یک دل کاظم دارد قصه را هارب میدان احد فهمیده است قوم کی این همه نامرد مهاجم دارد؟ رفت زهرا جگرم سوخت به حال حیدر او که یک عمر غم لومةَ لائم دارد نفس پیغمبر حق خانه نشین می گردد پادشاهی که به خود کوه مکارم دارد عسکری کاش ظهور گل طاها برسد که دوای دل ما حضرت قائم دارد بیست و یکم اسفند نود و چهار آخرین بازنگری۱۳ آذر ۱۴۰۲ 
گفتمش نقاش را نقشی تو از غربت بکش زود تصویری ز بیت دخت پیغمبر کشید دختر دردانه ای در حزن از فوت پدر جای عرض تسلیت قومی شماتتگر کشید نقشی از یک رهزن بی رحم را مشعل به دست خانه‌ای و هیمه ای و آتشی و در کشید گفتمش بس کن دگر طاقت ندارم بیش از این بی ترحم نقشی از یک غنچه ی پرپر کشید او ز دیواری کشید و هم ز مسمار و لگد از رسن از دست های بسته ی حیدر کشید نقشی از یک کودک و یک کوچه و یک کوردل پنجه ای و مادری و صورتی احمر کشید گفتمش مُردم از این غربت نباشد بیشتر عسکری چاهی کشید و شاه بی یاور کشید فروردین نود و چهار  آخرین بازنگری۲۳ اردیبهشت۹۹
وقتی که یاس در دل طوفان جدا فتاد یاسی دگر سپر شدش از جور تند باد خیل کلاغها همه در فکر جان خویش آنجا کبوتری به رهش بال خویش داد می گفت یاسشان به کجا می روی فلان نام فلان و نام فلان را کشید داد او بر زوال سوز زمستان وقوف داشت می خواست نامشان به خیانت شود نماد آخر بناست تا به جسارت علم شوند آنها که از خطر به گریزند مثل باد آخر بناست حمله به یاسی دگر برند بر دل گرفته اند از او کینه ی زیاد ای عسکری مگو که فلان و فلان بد است در شهر خویش با تو نمایند چون عناد ۳ آبان ۹۷ 
تا در شود از خاطرش حیدر به هر در می زند پروا کنان از هر دری بر چاه غم سر می زند سنگ صبورش رفته ،او مانده است و خلقی سنگدل چون مرغ عشقی می رود جفتش چه پرپر می زند داغ برادر تازه بود افزون شدش داغی دگر گه ناله از زهرا گهی هم از پیمبر می زند ای وای از آن دم که بر دیوار او سر می نهد یا بر جبین از دیدن بازوی همسر می زند وقتی امانت را به دستان پیمبر می دهد بهر شکایت دم از آن قوم ستمگر می زند سی سال حیدر زندگی باید نماید مرگ را بی یار تیری هر نفس بر قلب حیدر می زند فزت و رب الکعبه را فریاد آرد عسکری در وصل یار آنکس که او دائم به هر در می زند ۱ اسفند ۹۶ 
باید که ز یادآوری داغ حذر کرد گر هست گذر هم ز دگر راه گذر کرد بر سوخته سوزنده بود رؤیت آتش شهری است اگر دم به دمش فکر مفر کرد بر عامل آن حادثه هر کس که نظر کرد بی شک دل خود را هدف زیر و زبر کرد از سارق و طرار بپوشند گهر را بر چهره ی قاتل که نبایست نظرکرد ای وای اگر یک نفر از عالم و آدم هم شکوه ز دیو و دد و دیوار و ز در کرد ای عسکری آنکس که ز در خاطره دارد باید ز دلش از چه ره این درد به در کرد؟ سی سال گذر کرد علی بر در غمبار تا جانب محبوبه ی خود عزم سفر کرد دوازدهم اسفند نود و پنج آخرین بازنگری ۲۳ اردیبهشت۹۹ 
باز چه شد ای دل ویرانه ام این همه لرزان شده این شانه ام باز شدم قصه ای از سوختن در دل آتش پر پروانه ام پنجه ی شیطان و رخ گل کجا میخ در و سینه ی ریحانه ام ضرب در و بضعه ی پاک رسول کشته عدو محسن دردانه ام صحبت ثقلین تو در یاد بود سوخت عدو خانه و کاشانه ام گر چه تو گفتی به همه خلق من مثل تو یک رهبر فرزانه ام با من اگر جنگ ز تو حکم بود تا بکشندم همه خصمانه ام هیچ نمی گشت از این بیشتر جور و جفا بر حرم و خانه ام فاطمیه ۱۴۱۷ آخرین بازنگری ۱۹ اردیبهشت ۹۹
بر آن دمی تو آه کشیدی که محتشم کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا آن دم که من همیشه به آن فکر می کنم صدها هزار بار فزون است از این بلا زهرا به کوچه خورد چو سیلی از آن زمان هی ظلم کرد دشمن حیدر علا علا زیرا یقین نمود علی می کند سکوت پیمان به صبر بسته چو این عاشق خدا دستی که بست دست علی را ندیده ای نقشش چگونه گشت در این جرم بر ملا تکبیر و آتشی که به بیت علی زدند این بار هم زدند به انگیزه ی طلا آن خشت ها که کج بنهادند بر بنا محصول داد این همه دلهای بی ولا کردی تو باز صحبت مولا و عسکری یک کربلا به پا بنمودی به کربلا بیست و چهارم مهر نود و چهار  آخرین بازنگری ۲۸ اردیبشت ۹۹
رفت چو زهرا دل حیدر شکست مرگ بر این دیر جفاکار پست حبس که در سینه شدش آه و جان بهر خلاصی علی هر سو دوان از پس آن شام علی ماند و چاه قصه ی او قصه ی تکرار آه خیر نباشد به جهان بی بتول او چه کند عمر کشد گر به طول رفت اگر یار شد عشقش فزون عاشق سرگشته چه سازد کنون فاطمه چون رفت شد از غم رها نوحه گر از درد علی گو به ما کی بتوانی به غمش پی بری یار علی فاطمه بود عسکری  فروردین نود و چهار آخرین بازنگری۲۴ اردیبهشت۹۹ 
ای وای بر عاشق اگرش یار سفر کرد بی یار چه سخت است که یک عمر به سر کرد گر در همه ی دهر یکی فهمدت او هم چون برگ خزان دیده ز نزد تو گذر کرد ای وای از آن حالت محزون نگاهش آن بغض که در شستن بازو و کمر کرد آید چه بر آن شیر قوی پنجه ی در بند روباه چو در حیطه ی او فتنه و شر کرد ای قله ی دانش چه شدت حال دمی که دورت پشه ای صحبت از زیر و زبر کرد مولا تو به امداد جهان آمده بودی بردی ز برش دست ولی از تو حذر کرد سخت است به قدرت برسد هارب از جنگ از یاد رود آنکه به هر حرب خطر کرد ای وای به خار بصرت، تیغ به حنجر فریاد سکوتی که به تاریخ سمر کرد این عسکری توست که قربان بشود بر آن ناله که تنها به دل چاه اثر کرد ششم اسفند نود و چهار  آخرین بازنگری ۲۱ اردیبهشت۹۹