🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
#یاد_یاران
نحوه ترور #شهید_قرنی
به روایت راننده و محافظ #شهید
یک روز متوجه شدم یک گروه نقاش به خانه ایشان آمده تا جاهایی از منزل را رنگ کنند. به آنها گفتم شما که دارید اینجا کار میکنید، مواظب باشید که یکوقت در حیاط را باز نکنید.
کُلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم.
یکی از نقاشها روی نردبان بود و دیگری هم داشت نقاشی میکرد.
یک پسربچه هم همراهشان بود که سطلها را تمیز میکرد.
#سپهبد_قرنی یک سینی چای آورد.
گفتم اینها که بالا نشستهاند، مدام دارند ما را کنترل میکنند؛ منظورم کسانی بودند که از بالکن یکی از اتاقهای هتل واقع در روبهروی خانه مشرف بودند.
#شهید_قرنی گفت: تو چقدر به اینها گیر میدهی.
حدود ساعت ۹ صبح بود، همینطور که داشتیم چای میخوردیم در خانه را زدند، تا من بلند شوم که در را باز کنم، پسربچهای که کمک نقاشها بود، بیاختیار دوید و در را باز کرد، تا من بیرون برسم، یکی از فرقانیها، اسلحه کلاشینکف را زیر گلویم گذاشت، کُلتم که کالیبر ۴۵ داشت را از من گرفت و با ضربهای خشابش را بیرون پراند و خشاب را گوشه باغچه انداخت و کُلتم را پرتاب کرد طرف دیگر حیاط.
مهاجمین مرا هُل دادند و به رویم رگبار بستند، من هم اشهدم را خواندم و به دیوار چسبیدم، فقط مدام میگفتم تو را به خدا به #سپهبد_قرنی کاری نداشته باشید، آدم خوب و خیرخواهی است.
گفتند ساکت شو حرف نزن و بعد داخل خانه دویدند، دو تیر شلیک کردند و سوار موتور شدند و به سرعت از محل رفتند.
دو گلوله به سینه و پای قرنی اصابت کرده بود، جسم وی با وانتی به بخش جراحی بیمارستان مهر منتقل شد، اما سرلشکر قرنی چند لحظه بعد از انتقال به بخش جراحی به #شهادت رسید .»
#سپهبد_شهید
#محمدولی_قرنی
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 #امیر_سرلشگر #خلبان_شهید #محمد_زارع_نعمتی #قسمت_دوم ظهر ۳۱ شهریورماه ۵۹ بود که جنگندههای
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#محمد_زارع_نعمتی
#قسمت_آخر
روایت #شهید_لشکری از #شهید_محمد_زارع_نعمتی
امیر سرلشکر خلبان #شهید_حسین_لشکری خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به #شهید_محمد_زارع_نعمتی اشاره میکند و میگوید:
در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم #شهید میشوم و #شهادتین خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشمهایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمیتوانستم ببینم! کمکم حالم بهتر شد و حس کردم در دهمتری من، عدهای مرا در محاصره گرفتهاند! دستهایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم.
در میان نیروهای محاصرهکننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد، بعد دستها و چشمهایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود.
لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کمکم سِر میشد و بیش از پیش احساس درد میکردم و تعادلم را از دست میدادم.
در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بیهوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم.
بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان #زارع_نعمتی را که اسیر شده بود به من نشان داد تا او را شناسایی کنم.
من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان #زارع_نعمتی است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🇮🇷🌹🕊🇮🇷🕊🌹🇮🇷
#دلنوشته
شبی که موشکها رفتند!
آن شب که موشکها با صدایی مَهیب از جا کنده شدند و سمت دیار کُفر رفتند، خیلیهامان با صدای زوزههایشان از خواب پریدیم و گیج و منگ به دنبال منبع صدا گشتیم!
نفسهایمان به شماره افتاد؛ با خود گفتیم: نکند سقفی فرو ریخت! نکند دزدی از دیواری پرید! نکند جایی منفجر شد!
اما وقتی خبر پرواز موشکها را شنیدیم و خیالمان از خودیبودن آنها راحت شد، استرسمان جایش را به غروری شیرین داد...
غروری که خون هزاران شهید برایمان به ارمغان آورد؛ غروری که دانایی و ذکاوت پدری دلسوز و باتدبیر برایمان آورد؛ غروری که شب بیداری و تلاش هزاران دانشمند در سنگر علم، برایمان آورد!
صبح فردا دیدیم مثل هر روز همه چیز آرام و سر جایش است. صدای حرکت ماشینهاست که هر کدام سمت کار و بارشان در حرکت روانند؛ صدای بچههای شادی است که سمت مدرسه راهیاند؛ صدای کِرکِرهی مغازهداری است که با شوخی و خنده دُکانش را باز میکند. صدای...
چقدر طعم شیرین امنیت به دلمان نشست؛ نه از خرابی خبری بود و نه از آوارگی؛ نه از شهید کفن کردهای، نه از شیون زنی خانهخراب و نه از کاسهی چه کنم!
همهجا خبر فتح و پیروزی بود. ایران با همهی تحریمها، اولین و قدرتمندترین کشور جهان شده است و کسی توان چپ نگاهکردن به مردمش را ندارد!
اکنون نمکنشناسی است اگر باز هم روزی صد بار حرف از گرانی بزنیم و یک بار شُکر امنیت و اقتدار نکنیم...
✍️ یاس
#وعده_صادق
#امنیت
#اقتدار
ارسالی از اعضاء
🇮🇷 @dashtejonoon1🕊🇮🇷
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
یاد باد
یاد جبهه ها
یاد دفاع مقدس
#یاد_شهدا
ارسالی از اعضاء
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊