eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
96 ویدیو
7 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 داستان کوتاه شهید علم 🌟 شهید دانشمند مجید شهریاری ، 🌟 معروف به شهید علم ، 🌟 فوق العاده هوای مادرش را داشت 🌟 یکی از دلایلی که او را ، 🌟 از فکر تحصیل در خارج از کشور ، 🌟 منصرف ساخت ، 🌟 رسیدگی به پدر و مادرش بود . 🌟 وقتی مادرش را می دید 🌟 دست و پایش را می بوسید . 🌟 موقع غذا خوردن ، 🌟 اولین لقمه را ، 🌟 در دهان مادرش می گذاشت ، 🌟 سپس خودش غذا می خورد . 🌟 سر کلاس درس ، 🌟 تنها تماسی را که جواب می داد ، 🌟 تماس مادرش بود 🌟 و راحت با او ترکی صحبت می کرد 🌟 مادرش دو سال مریض بود . 🌟 اگر کار بیمارستان ، 🌟 برای مادرش پیش می آمد ، 🌟 همه می دانستند که به خاطر مادر 🌟 همه قرارها و برنامه هایش را 🌟 منحل می کرد . 🌟 روزی قرار بود با فرد مهمی 🌟 دیداری داشته باشیم ، 🌟 به خاطر کار مادرش زنگ زد 🌟 و عذرخواهی کرد . 📚 کتاب استاد ؛ صفحه ۶۰ 📚 شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات ، صفحه ۳۲ 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📚 حکایت دانشمند و ثروتمند 🌟 در کشور مصر ، 🌟 دو شاهزاده زندگی می‌کردند . 🌟 یکی از آن‌ها ، 🌟 به دنبال تحصیل علم و دانش رفت 🌟 و شاهزاده دیگر ، 🌟 مال و ثروت جمع می کرد . 🌟 بعدها ، اولی ، 🌟 بزرگترین دانشمند زمان خودش 🌟 و دومی ، 🌟 ثروتمندترین آدم در مصر شد . 🌟 ثروتمند به دانشمند گفت : 👑 من پادشاه شدم ؛ 👑 اما تو هنوز فقیر هستی . 🌟 دانشمند گفت : 😇 من باید خدا را شکر کنم ؛ 😇 زیرا علم به دست آوردم 😇 و علم از پیامبران به جا مانده است 😇 اما تو ثروت و پادشاهی پیدا کردی 😇 که میراث انسانهای بد ، 😇 مثل فرعون و هامان است . 📚 @dastan_o_roman
📙 داستان کوتاه عظمت علم ✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم 🌟 روزى امیرالمومنین على علیه السلام 🌟 در زمان خلافتش ، 🌟 بالاى منبر رفت و فرمود : 🔮 قبل از آنكه از ميان شما بروم 🔮 هر سؤالی داريد بپرسيد ، 🔮 چرا كه من به راه هاى آسمانها ، 🔮 آگاهتر از راههاى زمين هستم . 🌟 يک نفر از حاضران برخاست و گفت : 🍃 جبرئيل در كجاست ؟ 🌟 امیرالمومنین علیه السلام 🌟 به آسمان و مشرق و مغرب نگاه كرد 🌟 و بعد از چند لحظه به او فرمود : 🔮 همه جا را ديدم ، 🔮 ولى جبرئيل را نديدم ، 🔮 پس جبرئيل تو هستى . 🔮 سوال کننده گفت : 🍃 حقّا كه تو در سخن خود راستگویی 🌟 ناگهان آن سؤال كننده غیب شد 🌟 و مردم با ترس و تعجب ، 🌟 به امیرالمومنین نگاه می کردند . 📚 ناسخ التواريخ على علیه السلام 📖 ج ۵ ، ص ۵۷ 📚 @dastan_o_roman
📙 داستان کوتاه معلم جبرئيل ✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم 🌟 روزی جبرييل ، 🌟 نزد پيامبر صلی الله عليه و آله ، 🌟 مشغول صحبت بود 🌟 كه امیرالمومنین علی عليه السلام 🌟 وارد مجلس شد . 🌟 جبرييل چون آن حضرت را ديد 🌟 به احترام ایشان از جا برخاست 🌟 و به ایشان تعظيم نمود ‌. 🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود : 🦋 يا جبرييل ! 🦋 چرا به اين جوان تعظيم می كنی ؟ 🌟 جبرئیل عرض كرد : 🦢 چگونه تعظيمش نكنم ؟! 🦢 او بر گرد من ، حق تعليم دارد 🦋 پیامبر فرمود : چه تعليمی ؟ 🌟 جبرئیل گفت : 🦢 زمانی كه حق تعالی مرا خلق كرد 🦢 از من پرسيد : 🕋 تو كيستی و من كيستم ؟ 🦢 من در جواب متحير ماندم ، 🦢 و مدتی ساكت بودم 🦢 كه اين جوان در عالم نور ، 🦢 به من ظاهر گرديد ، 🦢 و جواب را به من تعليم داد 🦢 و گفت : 💎 تو پروردگار جليل و جميلی 💎 و من بنده ذليل و جبرييلم 🦢 از اين جهت وقتی او را ديدم 🦢 تعظيمش كردم . 🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله پرسيد : 🦋 مدت عمر تو چند سال است ؟ 🌟 جبرئیل عرض كرد : 🦢 يا رسول الله ! 🦢 در آسمان ستاره ای هست 🦢 كه هر سی هزار سال ، 🦢 يک بار طلوع می كند ، 🦢 من او را سی هزار بار ديده ام 📚 تحفه المجالس ، ص ۸۰ 📚 @dastan_o_roman
📙 علم امام در فرق سگ و گوسفند 🌟 مردی اعرابی 🌟 از امیرالمومنین علیه السلام پرسید 🌴 سگ و گوسفندی با هم ازدواج کردند 🌴 بچه ای از آنها به دنیا آمد 🌴 آن بچه جزو سگان خواهد بود 🌴 یا جزو گوسفندان ؟! 🌟 امیرالمومنین علیه السلام فرمود : 🕋 او را در خوراكش ‍ آزمایش كن ، 🕋 اگر گوشتخوار بود سگ است 🕋 و اگر علف خوار بود ، گوسفند . 🌟 اعرابی گفت : 🌴 او را دیده ام گاهی گوشت خورده 🌴 و گاهی هم علف . 🌟 علی علیه السلام فرمود : 🕋 او را در آب آشامیدن آزمایش كن ، 🕋 اگر با دهان آب می خورد 🕋 گوسفند است 🕋 و اگر با زبان می خورد سگ است . 🌟 اعرابی گفت : 🌴 هر دو جور آب می خورد . 🌟 علی علیه السلام فرمود : 🕋 او را در راه رفتن آزمایش كن ، 🕋 اگر دنبال گله می رود سگ است 🕋 و اگر وسط یا جلوی گله می رود 🕋 گوسفند است . 🌟 اعرابی گفت : 🌴 گاهی چنین است و گاهی چنان . 🌟 امام علی علیه السلام گفت : 🕋 او را در كیفیت نشستن ملاحظه كن 🕋 اگر بر شكم می خوابد گوسفند است 🕋 و اگر بر دم می نشیند سگ است . 🌟 اعرابی گفت : 🌴 گاهی به این ترتیب می نشیند 🌴 و زمانی به آن ترتیب . 🌟 امام فرمودند : 🕋 او را ذبح كن ، و اگر در شكمش ، 🕋 شكنبه دیدی گوسفند است 🕋 و اگر روده وامعاء دیدی سگ است. 🌟 اعرابی از شنیدن این نكات دقیق 🌟 و علم والای امیرالمومنین 🌟 متحیر و مات و مبهوت شد . 📚 قضاوتهای امير المومنين(ع) / محمد تستری 📚 @dastan_o_roman
📙 داستان کوتاه غرق مطالعه 🌟 ابو علی سینا ، در سن نوجوانی ، 🌟 به مطالعه علم طبیعیات و الهیات 🌟 مشغول بود 🌟 و روز به روز درهای علم و معرفت 🌟 به رویش باز می شد . 🌟 بعد از این دو علم ، 🌟 به سراغ علم طب رفت . 🌟 و کتاب ها و نوشته های زیادی 🌟 در مورد طب مطالعه کرد . 🌟 و فهمیدم که این علم نیز ، 🌟 از علوم دیگر مشکل تر نیست 🌟 و بعد از مدت کوتاهی ، 🌟 در آن تبحر یافت . 🌟 به حدی که اطبای مشهور آن زمان 🌟 نزد او این علم را می آموختند . 🌟 در کنار این علم ها ، 🌟 کتب فقه را نیز مطالعه می کرد . 🌟 آن زمان فقط ۱۶ ساله اش بود . 🌟 سپس به علم منطق و فلسفه ، 🌟 روی آورد . 🌟 و به مدت یک سال و نیم ، 🌟 منطق و فلسفه خواند . 🌟 و در تمام این مدت ، 🌟 شب و روز مشغول مطالعه بود . 🌟 شب تا صبح بیدار بود 🌟 و روز تا شب نمی آسود . 🌟 و جز فراگرفتن آن علوم ، 🌟 به کار دیگری نمی پرداخت . 🌟 شب ها ، چراغ را روشن می کرد 🌟 آنقدر کتاب می خواند و می نوشت 🌟 تا خواب بر او غلبه می کرد 🌟 حتی گاهی یادش می رفت 🌟 که چیزی بخورد یا بیاشامد 🌟 تا اینکه ضعف و کوفتگی ، 🌟 او را از پا در می آورد . 🌟 آن وقت است که مقداری نوشیدنی 🌟 و شربت می خورد 🌟 تا نیروی تازه به دست آورد 🌟 و دوباره 🌟 به خواندن کتاب ادامه می داد . 📚 @dastan_o_roman 👌🏻
📙 داستان کوتاه زیر نور ماه 🌟 آن قدیما ، در گرمای تابستان ، 🌟 وقتی طلاب ، 🌟 شب ها به بام مدرسه می رفتند ، 🌟 سیدنعمت الله جزایری ، 🌟 در حجره اش می ماند 🌟 و تا اذان صبح ، مطالعه می کرد 🌟 بعد از نماز صبح ، 🌟 صورتش را بر روی کتاب می گذاشت 🌟 و لحظه ای می خوابید 🌟 تا آفتاب طلوع می کرد 🌟 سپس تا ظهر ، 🌟 به دانش آموزانش درس می داد 🌟 و بعدازظهر هم 🌟 به سراغ درس خودش می رفت 🌟 و درس می خواند . 🌟 بیشتر وقتها ، غذای کامل نمی خورد 🌟 بلکه از سر راه نانی می گرفت 🌟 و می خورد . 🌟 آن زمان برق و لامپ نبود 🌟 و چراغها ، 🌟 با نفت و روغن کار می کردند 🌟 و از آنجایی که دستش تنگ بود 🌟 و پول خرید نفت و روغن نداشت 🌟 اتاقی بلند گرفت 🌟 که درهای متعدد داشت 🌟 تا بتواند زیر نور ماه کتاب بخواند 🌟 و زمانی که ماه دور می زد ، 🌟 در دیگری که رو به ماه بود را ، 🌟 باز می کرد . 📚 @dastan_o_roman 👌🏻