📙 داستان کوتاه شهید علم
🌟 شهید دانشمند مجید شهریاری ،
🌟 معروف به شهید علم ،
🌟 فوق العاده هوای مادرش را داشت
🌟 یکی از دلایلی که او را ،
🌟 از فکر تحصیل در خارج از کشور ،
🌟 منصرف ساخت ،
🌟 رسیدگی به پدر و مادرش بود .
🌟 وقتی مادرش را می دید
🌟 دست و پایش را می بوسید .
🌟 موقع غذا خوردن ،
🌟 اولین لقمه را ،
🌟 در دهان مادرش می گذاشت ،
🌟 سپس خودش غذا می خورد .
🌟 سر کلاس درس ،
🌟 تنها تماسی را که جواب می داد ،
🌟 تماس مادرش بود
🌟 و راحت با او ترکی صحبت می کرد
🌟 مادرش دو سال مریض بود .
🌟 اگر کار بیمارستان ،
🌟 برای مادرش پیش می آمد ،
🌟 همه می دانستند که به خاطر مادر
🌟 همه قرارها و برنامه هایش را
🌟 منحل می کرد .
🌟 روزی قرار بود با فرد مهمی
🌟 دیداری داشته باشیم ،
🌟 به خاطر کار مادرش زنگ زد
🌟 و عذرخواهی کرد .
📚 کتاب استاد ؛ صفحه ۶۰
📚 شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات ، صفحه ۳۲
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#سیره_شهدا #خاطره #شهدا #علم
#احترام_به_والدین #شهید_علم
📚 حکایت دانشمند و ثروتمند
🌟 در کشور مصر ،
🌟 دو شاهزاده زندگی میکردند .
🌟 یکی از آنها ،
🌟 به دنبال تحصیل علم و دانش رفت
🌟 و شاهزاده دیگر ،
🌟 مال و ثروت جمع می کرد .
🌟 بعدها ، اولی ،
🌟 بزرگترین دانشمند زمان خودش
🌟 و دومی ،
🌟 ثروتمندترین آدم در مصر شد .
🌟 ثروتمند به دانشمند گفت :
👑 من پادشاه شدم ؛
👑 اما تو هنوز فقیر هستی .
🌟 دانشمند گفت :
😇 من باید خدا را شکر کنم ؛
😇 زیرا علم به دست آوردم
😇 و علم از پیامبران به جا مانده است
😇 اما تو ثروت و پادشاهی پیدا کردی
😇 که میراث انسانهای بد ،
😇 مثل فرعون و هامان است .
📚 @dastan_o_roman
#حکایت #داستان_کوتاه #علم
📙 داستان کوتاه عظمت علم
✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
🌟 روزى امیرالمومنین على علیه السلام
🌟 در زمان خلافتش ،
🌟 بالاى منبر رفت و فرمود :
🔮 قبل از آنكه از ميان شما بروم
🔮 هر سؤالی داريد بپرسيد ،
🔮 چرا كه من به راه هاى آسمانها ،
🔮 آگاهتر از راههاى زمين هستم .
🌟 يک نفر از حاضران برخاست و گفت :
🍃 جبرئيل در كجاست ؟
🌟 امیرالمومنین علیه السلام
🌟 به آسمان و مشرق و مغرب نگاه كرد
🌟 و بعد از چند لحظه به او فرمود :
🔮 همه جا را ديدم ،
🔮 ولى جبرئيل را نديدم ،
🔮 پس جبرئيل تو هستى .
🔮 سوال کننده گفت :
🍃 حقّا كه تو در سخن خود راستگویی
🌟 ناگهان آن سؤال كننده غیب شد
🌟 و مردم با ترس و تعجب ،
🌟 به امیرالمومنین نگاه می کردند .
📚 ناسخ التواريخ على علیه السلام
📖 ج ۵ ، ص ۵۷
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #امام_علی
📙 داستان کوتاه معلم جبرئيل
✍ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
🌟 روزی جبرييل ،
🌟 نزد پيامبر صلی الله عليه و آله ،
🌟 مشغول صحبت بود
🌟 كه امیرالمومنین علی عليه السلام
🌟 وارد مجلس شد .
🌟 جبرييل چون آن حضرت را ديد
🌟 به احترام ایشان از جا برخاست
🌟 و به ایشان تعظيم نمود .
🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله فرمود :
🦋 يا جبرييل !
🦋 چرا به اين جوان تعظيم می كنی ؟
🌟 جبرئیل عرض كرد :
🦢 چگونه تعظيمش نكنم ؟!
🦢 او بر گرد من ، حق تعليم دارد
🦋 پیامبر فرمود : چه تعليمی ؟
🌟 جبرئیل گفت :
🦢 زمانی كه حق تعالی مرا خلق كرد
🦢 از من پرسيد :
🕋 تو كيستی و من كيستم ؟
🦢 من در جواب متحير ماندم ،
🦢 و مدتی ساكت بودم
🦢 كه اين جوان در عالم نور ،
🦢 به من ظاهر گرديد ،
🦢 و جواب را به من تعليم داد
🦢 و گفت :
💎 تو پروردگار جليل و جميلی
💎 و من بنده ذليل و جبرييلم
🦢 از اين جهت وقتی او را ديدم
🦢 تعظيمش كردم .
🌟 پيامبر صلی الله عليه و آله پرسيد :
🦋 مدت عمر تو چند سال است ؟
🌟 جبرئیل عرض كرد :
🦢 يا رسول الله !
🦢 در آسمان ستاره ای هست
🦢 كه هر سی هزار سال ،
🦢 يک بار طلوع می كند ،
🦢 من او را سی هزار بار ديده ام
📚 تحفه المجالس ، ص ۸۰
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #معلم #امام_علی
📙 علم امام در فرق سگ و گوسفند
🌟 مردی اعرابی
🌟 از امیرالمومنین علیه السلام پرسید
🌴 سگ و گوسفندی با هم ازدواج کردند
🌴 بچه ای از آنها به دنیا آمد
🌴 آن بچه جزو سگان خواهد بود
🌴 یا جزو گوسفندان ؟!
🌟 امیرالمومنین علیه السلام فرمود :
🕋 او را در خوراكش آزمایش كن ،
🕋 اگر گوشتخوار بود سگ است
🕋 و اگر علف خوار بود ، گوسفند .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 او را دیده ام گاهی گوشت خورده
🌴 و گاهی هم علف .
🌟 علی علیه السلام فرمود :
🕋 او را در آب آشامیدن آزمایش كن ،
🕋 اگر با دهان آب می خورد
🕋 گوسفند است
🕋 و اگر با زبان می خورد سگ است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 هر دو جور آب می خورد .
🌟 علی علیه السلام فرمود :
🕋 او را در راه رفتن آزمایش كن ،
🕋 اگر دنبال گله می رود سگ است
🕋 و اگر وسط یا جلوی گله می رود
🕋 گوسفند است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 گاهی چنین است و گاهی چنان .
🌟 امام علی علیه السلام گفت :
🕋 او را در كیفیت نشستن ملاحظه كن
🕋 اگر بر شكم می خوابد گوسفند است
🕋 و اگر بر دم می نشیند سگ است .
🌟 اعرابی گفت :
🌴 گاهی به این ترتیب می نشیند
🌴 و زمانی به آن ترتیب .
🌟 امام فرمودند :
🕋 او را ذبح كن ، و اگر در شكمش ،
🕋 شكنبه دیدی گوسفند است
🕋 و اگر روده وامعاء دیدی سگ است.
🌟 اعرابی از شنیدن این نكات دقیق
🌟 و علم والای امیرالمومنین
🌟 متحیر و مات و مبهوت شد .
📚 قضاوتهای امير المومنين(ع) / محمد تستری
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #علم #امام_علی
📙 داستان کوتاه غرق مطالعه
🌟 ابو علی سینا ، در سن نوجوانی ،
🌟 به مطالعه علم طبیعیات و الهیات
🌟 مشغول بود
🌟 و روز به روز درهای علم و معرفت
🌟 به رویش باز می شد .
🌟 بعد از این دو علم ،
🌟 به سراغ علم طب رفت .
🌟 و کتاب ها و نوشته های زیادی
🌟 در مورد طب مطالعه کرد .
🌟 و فهمیدم که این علم نیز ،
🌟 از علوم دیگر مشکل تر نیست
🌟 و بعد از مدت کوتاهی ،
🌟 در آن تبحر یافت .
🌟 به حدی که اطبای مشهور آن زمان
🌟 نزد او این علم را می آموختند .
🌟 در کنار این علم ها ،
🌟 کتب فقه را نیز مطالعه می کرد .
🌟 آن زمان فقط ۱۶ ساله اش بود .
🌟 سپس به علم منطق و فلسفه ،
🌟 روی آورد .
🌟 و به مدت یک سال و نیم ،
🌟 منطق و فلسفه خواند .
🌟 و در تمام این مدت ،
🌟 شب و روز مشغول مطالعه بود .
🌟 شب تا صبح بیدار بود
🌟 و روز تا شب نمی آسود .
🌟 و جز فراگرفتن آن علوم ،
🌟 به کار دیگری نمی پرداخت .
🌟 شب ها ، چراغ را روشن می کرد
🌟 آنقدر کتاب می خواند و می نوشت
🌟 تا خواب بر او غلبه می کرد
🌟 حتی گاهی یادش می رفت
🌟 که چیزی بخورد یا بیاشامد
🌟 تا اینکه ضعف و کوفتگی ،
🌟 او را از پا در می آورد .
🌟 آن وقت است که مقداری نوشیدنی
🌟 و شربت می خورد
🌟 تا نیروی تازه به دست آورد
🌟 و دوباره
🌟 به خواندن کتاب ادامه می داد .
📚 @dastan_o_roman
👌🏻 #داستان_کوتاه #کتاب #علما #علم
📙 داستان کوتاه زیر نور ماه
🌟 آن قدیما ، در گرمای تابستان ،
🌟 وقتی طلاب ،
🌟 شب ها به بام مدرسه می رفتند ،
🌟 سیدنعمت الله جزایری ،
🌟 در حجره اش می ماند
🌟 و تا اذان صبح ، مطالعه می کرد
🌟 بعد از نماز صبح ،
🌟 صورتش را بر روی کتاب می گذاشت
🌟 و لحظه ای می خوابید
🌟 تا آفتاب طلوع می کرد
🌟 سپس تا ظهر ،
🌟 به دانش آموزانش درس می داد
🌟 و بعدازظهر هم
🌟 به سراغ درس خودش می رفت
🌟 و درس می خواند .
🌟 بیشتر وقتها ، غذای کامل نمی خورد
🌟 بلکه از سر راه نانی می گرفت
🌟 و می خورد .
🌟 آن زمان برق و لامپ نبود
🌟 و چراغها ،
🌟 با نفت و روغن کار می کردند
🌟 و از آنجایی که دستش تنگ بود
🌟 و پول خرید نفت و روغن نداشت
🌟 اتاقی بلند گرفت
🌟 که درهای متعدد داشت
🌟 تا بتواند زیر نور ماه کتاب بخواند
🌟 و زمانی که ماه دور می زد ،
🌟 در دیگری که رو به ماه بود را ،
🌟 باز می کرد .
📚 @dastan_o_roman
👌🏻 #داستان_کوتاه #کتاب #علما #علم