eitaa logo
داستان مدرسه
673 دنبال‌کننده
542 عکس
347 ویدیو
165 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 توی خونه با متکای سفید و زیر پایی های سفید و قرمز پر شده بود در عین سادگی همه چیز نو بود .بوی خوبی توی خونه میومد و نشون از ناهاری بود که این خانم مهربون پخته بود..اون روز رو توی خونه ی اون زن که حالا میفهمیدم اسمش شریفه است موندم و شب رو با کلی غم و غصه سرم رو گذاشتم روی بالش و به اینده و فردای نامعلومم فکر میکردم که بازهم برم سراغ جواهر و التماسش کنم که اجازه بده بیام تو خونه اش..نیمه های شب یا دم دم های صبح بود که احساس کردم صدایی داره توی اتاق کناریم میاد صدا واضح نبود و انگار ی نفر داشت ی چیزی زیر لب میخوند..یه لحظه به خودم نهیب زدم فیروزه پیرزن بدبخت بهت جا و مکان داده فضولی دیگه نکن و دوباره رفتم خوابیدم فردا صبحش بازهم روونه ی خونه ی جواهر شدم ولی دست از پا درازتر برگشتم...جواهر رفتم تو حس شرمندگی سرشکستگی همه وجودمو گرفته بود حس مزاحمت داشتم پیرزنه گفت بیا دخترم تو هم مثل آسیه من یه دختر دارم ماه عین خودت الان میاد اینجارو رو سرش میزاره پیرزنه حس کرده بود من خجالت میکشم این حرف های میگفت من به اصطلاح یخم آب شه من معذرت میخام بخدا خانوم کنیزتونو میکنم من معذرت میخام ببخشین این حرف ها رو پشت سر هم میگفتن ولی اون با مهربونی دلسوزی نگام میکرد عزیزکم منم مثل مادرت بهم بگو خاله راستی عزیزم اسمت چیه تیکه داده بودم به پشتی ولی سرم پایین بود آروم گفتم فیروزه سرمو بلند کردم با نگاه خیره مرد سپاهی روبرو شدم وقتی نگاهم گره خورد به نگاهش سریع سرشو پایین انداخت هول شد پیره زنه گفت به به چه اسم زیبایی فیروزه جان مادرت فوت شده؟؟شنیدم جواهر خانوم میگفت زن بابات شرمم میشد بگم نه زنده اس خنده دار ترین چیز تو عمرم فقط همین بود که زنده مادرم شرمنده بشم گفتم نه طلاق گرفت از بابام رفت با کسی دیگه ازدواج کرد منو کلا فراموش کرد بغضم شکست پلکی زدم رودی از اشک از چشام جاری شد مرد سپاهی گفت مادر من میرم بیرون چیزی لازم نداری که پیرزنه گفت نه و مرد رفت پیرزنه دستمو گرفت قربونت بشم عزیزکم من هستم منم مادرتم اصلا خاله نگو بگو مادر نه مادر هم نگو بگو مامان بین خودمون بمونه من همیشه دوست داشتم بچه هام بهم بگن مامان ولی نشد میگن مادر زیادم صمیمی بشن میگن ننه بعد اخم تصنعی کرد آخه نگاه دخترم بهم میاد من ننه باشم یهو بین اون همه غم کوهی از غصه یه خنده ریز به لبم اومد افرین دخترم بخند خنده خوشگلترتر میکنه چقدر خوب و مهربون بود پس آدمای مهربون هم تو زندگی من پیدا میشه یلد اوایل منیژه افتادم که مهربون بود آهی کشیدم بغض کردم دلم برای پسرکم تنگ بود دلم میخاست ابراهیم نفرین کنم ولی ..... آه پی در پی میکشیدم پیرزنه که حالا بش میگفتم مامان شریفه بهم گفت پاشو بریم اتاقتو نشونت بدم استراحت کن تا آسیه میاد بعدش دیگه نمیتونی دلم خواب عمیق میخاست از اون خواب های که چشاتو میبندی دیگه باز نمیکنی پشت مامان رضوان رفتم ساکمو گذاشتم کنار تخت دراز کشیدم مامان شریفه رفت بیرون حالا تنهای تنها بودم میتونستم یه دل سیر گریه کنم به اشکام اجازه جاری شدن دادم چقدر تنها بودم ایقدر باریدم ت‌ا بیهوش شدم نمیدونم چند ساعت شد با درد عجیب سینه ام بیدار شدم دیدم سینه ام پر شیر شده باد کرده درد عجیبی تو وجودم پیچیده بود انگار این درد دوباره یادم انداخت چقدر بدبختم میخاستم جیغ بکشم ولی زبونم قفل شده بود با چشای از حدقه دراومده به مرد رو ب روم خیره بودم هزارتا فکر خیال سرم اومد ولی توانایی تکون دادن خودمم نداشتم که یهو در با تقی باز شد اون مرد سپاهی وارد شد اول نگاهی به چشای ترسیدم کرد زیر لب چیزی شبیه معذرت خواهی گفت دست مرد هیکلی گرفت گفت بیا داداش بیرون بیا ولی مرد هیکلی چرت پرت میگفت مرد سپاهی کشون کشون برد بیرون در این هنگام مامان شریفه که تازه بیدار شده بود و دختری جوانی که فک کنم آسیه بود شاهد ماجرا بودن از صدای دو مرد بیدار شده بودن انگاری مامان شریفه دستی به سرش زد وای بر من تو ذلیل شده چرا رفتی تو اتاق مهمون شرم کن کریم باز مرد هیکلی که توی کارش ناکام مونده بود که الان فهمیدم اسمش کریمه داد میزد میگفت مادر من به تو چه بگیر بخواب این لندهورت هم بگو ولم کنه بعد داد زدابوذر ولم کن تازه فهمیدم فرشته نجات من اسمش ابوذر دست کریم گرفت برد بیرون آسیه که بخودش اومده بود اومد جلو تو..... فیروزه توای مادرم از سرشب از زیبایت و خانوم بودنت تعریف میکنه لبخندی زدم مامان شریفه گفت دخترم ببخش کریم سرش هوا داره دیونه اس تقصیر منم هست اجازه دادم تنها بخوابی باید مامان دختری باهم بخوابم آسیه خانوم شب بخیر بعد دستی بهش تکون داد دستمو گرفت باهم رفتیم تو اتاق لحظه ای بعد آسیه با پتو و بالش اومد تو ...بیا مادر من شب بخیر.. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
29.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
34.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📜 مامان شریفه کنارم دارز کشید برای اولین بار بود حس مامان داشتن حس میکردم یه مامان مهربون دلسوز سینه ام باز درد میکرد مامان شریفه بیچاره تا صبح نخوابید دستمال گرم میکرد میزاشتم رو سینه ام کمی التیام پیدا می‌کرد نزدیکای صبح خوابم برده بود نمیدونم کی خوابیده بودم که با صدایی آسیه بیدار شدم که می‌گفت آبجی پاشو مهمون داری من کی صاحب خونه شدم که الان برام مهمون میاد بیدار شدم یه آبی بصورتم زدم سینه ام سفت سفت شده بود هنوزم درد میکرد ولی مثل دیشب نه شاید خنده دار باشه ولی من درد نفس بر سینمو دوست داشتم آخه یادگار پسرکم بود با یاد پسرم بغض کردم مامان شریفه صدام زد رفتم ببینم کیه با ورودم ابراهیم دیدم لحظه ای کوپ کردم اینجا چکار میکرد ابوذر با حرص نگاهش میکرد خبری از کریم نبود ابراهیم تا منو دید سلام دادم جوابشو دادم کنار مامان شریفه نشستم ابرهیم پرسید خوبی؟؟ سؤالش چه بی معنی بود جواب ندادم همین جواب ندادنم باعث شد ابراهیم کمی عصبانی بشه دوباره پررو شد فیروزه باید تو اتاق باهات حرف بزنم بخودم جرات دادم گفتم حرف بزنی من شش ماه قسمت دادم باهام حرف بزنی نه شش ماه نه درست یه سال الان اومدی دنبال حرف ببینم منیژه دلخور نشه ؟؟؟ ابراهیم دهنی کج کرد گفت دلم تنگت نشده که ،منیژه منو فرستاده بعد شیردوش از گوشه کتش نشونم داد بخاطر این قلبم پر کشید پس پسرم گشنشه بمیرم برات مادر بمیرم خاستم بلند شم شیردوش بگیرم یهو مامان شریفه مانع ام شد نخیر آقا ‌...فیروزه شیری نداره بده برو شیر خشک بخر حرف مامان شریفه تموم شده نشده ابراهیم گفت...به شما ربطی نداره تا این گفت انگار مهدی منفجر بشه با صدای بلند گفت آقا به اصطلاح محترم بی‌غیرت ...زن جوانتو در ب در کردی بعد با یه شیشه برداشتی اومدی طلبکارم هستی بفرما بیرون بفرما دست ابراهیم گرفت به بیرون اشاره کرد عصبی شد داد زد شمااااا چکاره زن منی؟؟؟؟؟؟مهدی خیلی خونسرد لبخندی زد گفت بفرما ابراهیم حرصی نگاهم کرد رفت بیرون با رفتنش بغضم شکست با صدا گریه کردم مهدی گوشه ای ایستاده بود نگاهم میکرد مامان شریفه اشکامو پاک کرد گفت ببین فیروزه این گیسو تو آسیاب سفید نکردم روزگار سفید کرده ابراهیم برمیگرده اینبار با شیردوش نه با پسرت محمد برمیگرده من مطمعنم مادر خدایا ینی میشه پسرمو بغل کنم دوباره اشکامو با پشت دستم پاک کردم گفتم راست میگی مامان شریفه قربون صدقه ام میرفت از گلم اره عزیزم مهدی که ساکت به حرف ما گوش میداد گفت چرا پسرتون نمیگیرین قانونا باید حداقل تا دوسالگی پیش شما باشه مهدی خبر نداشت از لحظه تولدش فقط یبار بغلش کردم گفتم چحوری من نه درآمدی خونه ای ندارم مهدی گفت ینی هیچ حرفه ای بلد نیستی خیاطی آشپزی آرایشگری پریدم بین حرفش گفتم خیاطی بلدم خب ولی کار ندارم اشکال نداره مادر خانوم بزرگمهر یادتونه تولیدی داشت زنگ بزن ببین نیروی جدید نمیخان از خوشحالی زبونم گرفت ینی میشه ذوق زده گفتم مامان شریفه باهام میای طلافروشی یه ذره طلا دارم ولی مهریه امو بفروشم برم خونه اجاره کنم مزاحم شمام نشم بعد برگشتم سمت ابوذر گفتم آقا ابوذر من ایشالله برم تولیدی خونه هم بگیرم میتونین پسرمو بگیرین گریه ام گرفت گفتم بخدا هفته ای یبار هم بغلش کنم هم خوبه میشه تورخدااااا چرا هفته ای یبار ؟؟پسر شما باید پیش مادرش باشه با یکی از دوستام که وکیل خوبیه حرف میزنم چقدر خوب میشد مثل یه رویا که بتونم پسرمو بغل کنم با این خیال لبخند زدم همراه با لبخند من مامان شریفه و ابوذر هم خندیدن سریع پاشدم مامان بریم ؟؟ کجا میخاین برین بدون من ؟ مامان شریفه و ابوذر همزمان به جمله آسیه خندیدن گفتن حسود خانوم نگا آسیه نشست کنار مامان شریفه گفت مامی جونم منم بهت میگم مامی خب منم عین آبجی فیروزه لوس کن گناه دارم مامان شریفه بوسه ای دلچسبی به گونه آسیه کاشت من ته ته قلبم حسودی که نخ و غبطه خوردم چرا من هیچ وقت بوسه مامانمو درک نکردم نچشیدم چجوری چه مزه ای ،درست من نچشیدم ولی به کمک خدا میتونم پسرمو غرق بوسه کنم آروم گفتم من برم حاظر شم بریم مامان شریفه گفت کجا دخترم بیا یه چیزی بخور بعد از این همه محبت و مهربونشون شرمنده میشدم امیدوارم یه روز جبران کنم آسیه سریع رفت سفره زیبا و مفصلی صبحونه پهن کرد میلی نداشتم فقط دلم میخاست زودتر طلاهارو بفروشم برم سرکار تا پسرمو بتونم خودم نگهدارم چقدر خوب بود حامی داشتن مامان شریفه و ابوذر حامی من شده بودن نشستم سر سفره کمی نان و مربا خوردم دیگه نتونستم مامان شریفه پاشد حاظر شد گفتم منم حاضر شم رفتم اتاق چادر سیاهمو برداشتم سرم کردم رفتم بیرون ابوذر گفت تا سر بازار من میرسونمتون •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
980.1K
کتاب صوتی کودک🧚‍♂ گوینده { سعیده بیات 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
625.6K
هرشب یک شعر 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت کتاب بازها 😍 خدایش خیلی زیبااااااااست😍 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
1_5082671625300607051.mp3
26.72M
فصل دهم 🦋 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_6005660427923490293.mp3
6.46M
📚 قسمت-۱۶ ✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن گوينده:طيبه نجفى 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d بنا به اصرار دوستان گروه پایه دهم مختص رشته تجربی https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64 گروه پایه دهم مختص رشته انسانی https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550 گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
مجموعه کانالهای بانوان و کودکان مطالب مفید علمی و فرهنگی پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی @madrese_yar ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpaziibaham یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب با ما خلاق شو @khalaghbashh هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh