eitaa logo
داستان مدرسه
669 دنبال‌کننده
659 عکس
394 ویدیو
168 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
آپارتمان‌نشین‌ها.pdf
1.43M
نویسنده: 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
داستان مدرسه
📜 #سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوپری. #قسمت_دهم بهش گفتم طلعت توروخدا برای من یه کاری کن من
📜 🩷 . طلعت که دید اشکم دم مشکمه اومد جلوم پشت مهمونا وایساد و به بهونه ی مرتب کردن چادر و لباسم بهم چسبید و دم گوشم گفت نکنه مرتضی چیزی بهت گفته؟؟ تووون حرف زدن نداشتم میدونستم اگه حرف بزنم میترکه بغضم ...سرمو تکون دادم به نشونه ی نه طلعت اینبار عصبی شد و گفت پس چته بگو جون به لبم کردی حبیبه سرمو انداختم پایین و اجازه دادم اشکاییی که تو چشام سنگینی میکرد بیوفته از چشمام طلعت زد رو دستش و گفت خاک به سرم مهمونا دارن نگات میکنن نکن دختر عیب میذارن روت ، طلعت چادر سفیدمو و کشید جلو تر تا صورتم مشخص نشه یه لبخند مصنوعی به مرتضی زد و گفت آرایشش خراب شده الان برش میگردونم.... منو دنبال خودش کشوند تو اتاق و همین که دروبست گفت چته حبیبه مرتضی چی بهت گفته ها؟؟؟ با هق هقی که میزدم گفتم هی ...هیچی ... طلعت عصبانی تر گفت واسه هیچی داری گلوله گلوله اشک میریزی؟؟زود باش بگو چی شده ... گردنبند تو گردنمو نشون دادم و بریده بریده گفتم اعظم ...اعظم خانوم گفت این برا جاریمه فردا ببرم پسش بدم طلعت ... اینبار با صدای بلند تری گریه کردم ... طلعت با دستش زد تو صورتش و‌گفت خاکبسرم دختر تو به خاطر این چیز بی ارزش داری گریه میکنی؟؟ هرکی ندونه با خودش میگه دختره راضی نبود بعدم امد جلو تر و گردنبند و از گردنم بازش کرد و گفت خودم الان میدونم چیکار کنم الانم زود باش اشکاتو پاک کن... گفتم طلعت میخوای چیکار کنی اعظم خانوم بدونه ناراحت میشه طلعت گفت خوبه خوبه خودتو زلیل مادرشوهر نکن از الان بخوای کوتاه بیای سوارت میشن اونم با این پدر مادری که ما داریم.... همین که طلعت درو باز کرد خانوم جونم رو دیدم که عصبانی جلو در وایساده بود همین که من و طلعت رو دید که تو اتاقیم اومد تو اتاق و محکم دروبست افتاد به جون بازوی طلعت و جوری که نخواد کسی صداش رو بشنوه گفت چیه چی داره تو گوشش پچ پچ میکنی ها ؟؟؟زلیل مرده اون از شوهرت که نیومد مراسم و من و آقات رو زشت کرد اینم از تو که داری دختره رو جادو میکنی ... طلعت محکم بازوشو از دست خانوم جونم کشید بیرون و با چشمای عصبانیش داد زد ولم کن بعت صداشو آورد پایین تر و گردنبند و گرفت بالا و گفت از بس زدی تو سر مالت بفرما برداشتن گردنبند جاریشو گردنش انداختن بعد اومد طرف منو چونمو فشار داد اینا چیه رو این دختر؟؟؟اینهممممه آرایش؟؟مگه عروسه که رسوایی همه کردیش؟؟ سرخاب به این‌پررنگی؟ابرو به این باریکی ؟کجا رفت غیرت آقا جونم‌... خانوم جونم زد تو صورتش و گفت زلیل مرده تو داری حسودی میکنی به خواهرت مگه پسره بهمنه که چیزی ندیده باشه اون شهر رفته است اینا رو انجام نده حبیبه میمونه رو دستم طلعت اینبار بلند تر گفت مگه این دختر چن سالشه ها ؟که بخواد بترشه؟؟؟ مادرم نذاشت ادامه حرفشو بزنه و گفت بسه دیگه طلعت هی هیچی بهت نمیگم حبیبه داره عقد میکنه کم از عروس نداره الانم حبیبه رو اماده کن مهمونا کم کم دارن میرن باید بره خونهی. اعظم خانوم جون .... طلعت عصبانی بود دور خودش میچرخید و میگفت اینهممممه مهمون رو چرا اخه دعوت کردی مگه عروسیه کل ده و دعوت کردی ....این دخترو نفرست بره خونه ی اعظم اینا اخر عاقبت نداره از من گفتن بود‌....با دست و پاییی که لرز میکرد رفتن طلعت رو تماشا کردم.... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
37.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
▪️به "یک روز" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند، به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد ▫️به "یک سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند، و آماده می شوند برای فراموش کردنم ، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه! ▪️به "پنج سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛ به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته، و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست! ▫️چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود، برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت، و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد! ▪️چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد، و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم ! ▫️از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم. برای بهتر شدن، برای مفید بودن، برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند ▪️دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد ! وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها؛ بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم ! 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
عقل کمتر ، زور بیشتر ! پادشاهی به شکار می رفت . در همین بین دیوانه ای را دید که کودکان اطرافش را گرفته اند و با او تفریح می کنند . آن دیوانه هم یکی را سنگ می زند ، دیگری را ناسزا می گوید . پادشاه فرستاد آن دیوانه را آوردند. او را با خود همراه نموده و مسافتی را طی نمود . در همان اثناء سوالاتی از او می نمود . دیوانه هم به تمام آن سوالات پاسخ های عاقلانه می داد. شاه که از این قضیه بسیار تعجب کرده بود از او پرسید : " این چه جهت دارد که با من مثل سایر مردم رفتار نمی کنی ؟ " دیوانه گفت : " قربان ! جهتش این است که شما عقلت از من کمتر است و زورت از من زیادتر . می ترسم یک موقع غضبناک شوی و آنگاه فرمان کشتن من را بدهی . از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم . "  📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
37.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
48.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
پکیج دوم تبلیغات با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d بنا به اصرار دوستان گروه پایه دهم مختص رشته تجربی https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64 گروه پایه دهم مختص رشته انسانی https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550 گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
پکیج سوم تبلیغات مجموعه کانالهای بانوان و کودکان مطالب مفید علمی و فرهنگی پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی @madrese_yar ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpaziibaham یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب با ما خلاق شو @khalaghbashh هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
چنین عاشق مریم دوست‌محمدیان باد از هر سو می وزید و خاشاک ها را بین زمین و آسمان می چرخاند. آسمان بقیع، از همیشه تیره تر می نمود. چهار مرد عرب، تابوت را بر لب گور تازه حفرشده نهادند و چهره در دستار پوشاندند. تنها چند زن در پس انبوه تشییع کنندگان دیده می شدند. یکی از آنها پیرزنی بود که زن جوانی همراهی اش می کرد. پیرزن، توان ایستادن نداشت. دست استخوانی اش را به عبای زن جوان گرفت و همان جا روی زمین نشست. زن جوان، زانو زد و زیر بغلهای پیرزن را گرفت. روبنده را کمی بالا زد. سر، در گوش پیرزن نهاد و گفت: «برویم خاله جان؟» پیرزن، از پس خس خس های مداوم صدا رساند: «لختی بیاسایم تا کار تمام شود.» زن جوان گفت: «گویی، سموم می پراکند این هوا! بر جانتان هراس دارم.» صدای پیرزن لرزید و گفت: «تا قرار نور چشمهایم روی این خاک است بمانیم... 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
چنین عاشق(2).pdf
1.45M
نویسنده: 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh