eitaa logo
دعبلانه
406 دنبال‌کننده
707 عکس
268 ویدیو
43 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ ماه اگرچه مدار می خواهد سرِ خورشید، دار می خواهد نو به نو بودنِ کرامت تو سائل کهنه کار می خواهد سر قبرت زیارت دائم مادری بی مزار می خواهد عبدِ محمِل سوار هر جا هست ربّ نیزه سوار می خواهد ابی عبداللَه است و عبدُالله... عاشقی یار غار می خواهد تا که شه بانگ عاشقی سر داد پسر کوچک حسن سر، داد آگهم کرده شورِ عبدالله که شکسته غرورِ عبدالله بوی نون و قلم دهد اکنون قلب همچون تنور عبدالله بین دریای خون و تیغ افتاد ماهی حق به تور عبدالله جمعشان جمع شد در آن گودال با ظهور و حضور عبدالله بکِشد بار کوثر و عباس بازوان غیور عبدالله عطر باد صبا، خداحافظ! پسر مجتبی، خداحافظ!
۳ کشته‌ی دوست شدن در نظر مردان است  پس بلا بیشترش دور و بر مردان است  یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد  در دل کودک این‌ها جگر مردان است  همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند  این پسربچّه‌ی خیمه پدر مردان است  بست عمّامه همه یاد جمل افتادند  این پسر هرچه که باشد پسر مردان است  نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست  دست بر دست گرفتن هنر مردان است  بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند  حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است  گرچه «ابنُ‌الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله  بنویسید مرا «یابنَ‌اباعبدالله»  (علی اکبر لطیفیان) 
◼️ شب ششم ◼️ حضرت قاسم بن الحسن 👇👇👇
۱ تقدیم به ساحت قاسم بن الحسن آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانهء رها شده از پیرهن شده است او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت همواره باز بود درِ خانه ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد" اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات می رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی صدا شکست این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...
۲ من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری
۳ بازم از واقعه دشت بلا یاد آمد  خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد  در شگفتم ز چه درهم نشد اجزای وجود  ز آن همه ضعف که بر علت ایجاد آمد  وای از آن دم که شه دین به هزاران تشویش بر سر قاسم ناکام به امداد آمد دید آغشته تنش چون گل سیراب به خون آهش از آتش اندوه ز بنیاد آمد گه به زانو سر حسرت که مر این صید ضعیف  به چه جرمی هدف ناوک صیاد آمد  گه به دندان لب حیرت که گه جلوه گری  چشم زخمی که بر این حُسن خداداد آمد  پس چو جان پیکرش از لطف در آغوش کشید  رو به سوی حَرَم آورد و به فریاد آمد  کی عروس حسن از بخت شکایت منما حجله حُسْن بیارای که داماد آمد
آسمان خیره به ناخوانده ترین مهمان بود لشکری منتظر جشن حنابندان بود گذر صاعقه بر شاخه ی شمشاد افتاد اضطرابی به دلِ مادر داماد افتاد ماه داماد حرم، درد به جانش می ریخت اشک از چشمِ عروس نگرانش می ریخت کوفه با زخمِ زبان گفت مبارک بادش! عاقبت ارث پدر را به پسر پس دادش عمه اش خواست اانگو بدهد، طوفان شد سفره عقد لگدکوبِ سُم اسبان شد تازه داماد حرم، پیرهنی خاکی داشت بهتر این است بگویم کفنی خاکی داشت نعل ها سرمه کشیدند و حنایش بستند گوشه ای با عجله، حجله برایش بستند جای سالم به تنش، زخم نیابد، ای وای! نیزه ای خواست سرش قند بسابَد، ای وای! تیغ ها رقص کنان جام عسل آوردند زهر تلخی به تلافیِ جمل آوردند کینه ها داشت به دل از پدرش آن لشکر نُقل سنگ از همه سو ریخت سرش آن لشکر دشنه ها دیر رسیدند حنابندانش کِل کشیدند کنار بدن بی جانش
◼️ شب هفتم ◼️ حضرت علی اصغر 👇👇👇
۱ نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می دهد بی تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد ، نمی بینم سرآغازی از این بهتر ، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی تورا از واهمه در قامت عباس می بیند اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی الا یا قوم ان لَم ترحمونی فارحمو هذا.... برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می داشت به سوی خیمه ها گامی... به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه... چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی... کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می برد با دست خون آلوده، پیغامی
۲ آخرین نقش غمِ خویش به تصویر کشید دست از معرکه و قبضه ی شمشیر کشید صحبت از آب شد و کار به تدبیر کشید حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید طفل خود را طرفِ لشکر نامرد گرفت زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب ندادند! دلِ مرد گرفت حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید فدَکش سوخت و از برگ و برش هیچ نماند دیگر از حُرمَت نام پدرش هیچ نماند از سپیدیِ گلوی پسرش هیچ نماند حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید مُتحیّر وسط خیمه و میدان مانده به دلش حسرت یک قطره باران مانده خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده! نرخ یک جرعه ی این آب مگر چند شده؟ سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده! حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید شیشه در غائله ی سنگ مُکسّر گردد خاطر خیمه از این حرف مُکدّر گردد از خجالت نتواند به حرم برگردد حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید
۳ گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر خداحافظ – خداحافظ – بخواب اصغر، بخواب اصغر به شب تا مادرت گیرد ببر- قنداقه خالیت بگریند اختران شب¬ها به لالای رباب اصغر تو با رنگ پریده غرق خون – دنیا بمن تاریک کجا دیدی شب آمیزد- شفق با ماهتاب اصغر برو سیراب شو – از جام جدت ساقی کوثر که دنیا و سرآبش ندیدی جز سراب اصغر گلوی تشنۀ بشکافته – بنمای با زهرا بگو که – زهر پیکانها بما دادند آب اصغر الا – ای غنچه نشکفته، پژمرده – بهارت کو؟ چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر خراب از قتل ما شد – خانة دین مسلمانان که بعد از خانة دین هم – جهان بادا خراب اصغر عمو سقای عاشورا – خجالت دارد از رویت که بی دست از سر زین شد- نگون پا در رکاب اصغر به چشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست بلی در شیشه ماند- یادگار- ازگل، گلاب اصغر الا- ای لاله خونین- چه داغی آتشین داری جگرها میکنی – تا دامن محشر کباب اصغر توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد- بدو – ناطق الا ای طلعت تأویل آیات کتاب، اصغر خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
علی_اصغر ۴ بست روی سر عمامه پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟ باغهامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه نامه نامه لک لبیک اباعبدالله حرف هاتان همه از ریشه و بن و باطل بود چشمه هاتان همگی از ده بالا گل بود باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهره آیینه کسی شرمنده که شکم ها همه از مال حرام آکنده بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست چه بگویم به شما هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست چون ابالفضل به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد با همان گریه خود غسل شهادت می کرد گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد عمق این مرثیه را اشک و علم می دانند داستان را همه اهل حرم می دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟ اصغر از فرط عطش سوخت خدا می فهمد می رسد ناله آن مادر عاشورایی زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی کودک من به سلامت سفرت آهسته می‌روی زیر عبای پدرت آهسته پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام پسرم شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد اصغر از فرط عطش سوخت،خدا می فهمد داغ در چهره ی تو چند برابر گشته طفل سیراب شده، خنده کنان برگشته شعر از:سیدحمیدرضابرقعی