eitaa logo
رواق دعبل
413 دنبال‌کننده
727 عکس
273 ویدیو
44 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی به دنیا می دهد بی تابیِ گهواره پیغامی غریبیِ پدر را می زدی فریاد با گریه گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی گلویت از زبانت زودتر واشد ، نمی بینم سرآغازی از این بهتر ، از این بهتر سرانجامی تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی تورا از واهمه در قامت عباس می بیند اگر تیر سه شعبه کرده پیشت عرض اندامی الا یا قوم ان لَم ترحمونی فارحمو هذا.... برید این جمله را ناگاه تیرِ نا به هنگامی چنان سرگشته شد آرامش عالم که بر می داشت به سوی خیمه ها گامی... به سوی دشمنان گامی برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی چه خواهد کرد با این حلق اگر ناگاه سر نیزه... چه خواهد کرد با این سر اگر سنگ از سر بامی... کنار گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می برد با دست خون آلوده، پیغامی
۲ آخرین نقش غمِ خویش به تصویر کشید دست از معرکه و قبضه ی شمشیر کشید صحبت از آب شد و کار به تدبیر کشید حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید طفل خود را طرفِ لشکر نامرد گرفت زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب ندادند! دلِ مرد گرفت حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید فدَکش سوخت و از برگ و برش هیچ نماند دیگر از حُرمَت نام پدرش هیچ نماند از سپیدیِ گلوی پسرش هیچ نماند حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید مُتحیّر وسط خیمه و میدان مانده به دلش حسرت یک قطره باران مانده خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده! نرخ یک جرعه ی این آب مگر چند شده؟ سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده! حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید شیشه در غائله ی سنگ مُکسّر گردد خاطر خیمه از این حرف مُکدّر گردد از خجالت نتواند به حرم برگردد حرمله! خیر نبینی! جگرش تیر کشید
۳ گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر خداحافظ – خداحافظ – بخواب اصغر، بخواب اصغر به شب تا مادرت گیرد ببر- قنداقه خالیت بگریند اختران شب¬ها به لالای رباب اصغر تو با رنگ پریده غرق خون – دنیا بمن تاریک کجا دیدی شب آمیزد- شفق با ماهتاب اصغر برو سیراب شو – از جام جدت ساقی کوثر که دنیا و سرآبش ندیدی جز سراب اصغر گلوی تشنۀ بشکافته – بنمای با زهرا بگو که – زهر پیکانها بما دادند آب اصغر الا – ای غنچه نشکفته، پژمرده – بهارت کو؟ چه در رفتن به تاراج خزان کردی شتاب اصغر خراب از قتل ما شد – خانة دین مسلمانان که بعد از خانة دین هم – جهان بادا خراب اصغر عمو سقای عاشورا – خجالت دارد از رویت که بی دست از سر زین شد- نگون پا در رکاب اصغر به چشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست بلی در شیشه ماند- یادگار- ازگل، گلاب اصغر الا- ای لاله خونین- چه داغی آتشین داری جگرها میکنی – تا دامن محشر کباب اصغر توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد- بدو – ناطق الا ای طلعت تأویل آیات کتاب، اصغر خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
علی_اصغر ۴ بست روی سر عمامه پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟ باغهامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه نامه نامه لک لبیک اباعبدالله حرف هاتان همه از ریشه و بن و باطل بود چشمه هاتان همگی از ده بالا گل بود باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهره آیینه کسی شرمنده که شکم ها همه از مال حرام آکنده بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست چه بگویم به شما هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست چون ابالفضل به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد با همان گریه خود غسل شهادت می کرد گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد عمق این مرثیه را اشک و علم می دانند داستان را همه اهل حرم می دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟ اصغر از فرط عطش سوخت خدا می فهمد می رسد ناله آن مادر عاشورایی زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی کودک من به سلامت سفرت آهسته می‌روی زیر عبای پدرت آهسته پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام پسرم شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد اصغر از فرط عطش سوخت،خدا می فهمد داغ در چهره ی تو چند برابر گشته طفل سیراب شده، خنده کنان برگشته شعر از:سیدحمیدرضابرقعی
۵ آه! از آن ساعت که طفل تشنه‌لب         لب گشود از خنده در اوج طلب   بلبلان چَه‌چَه ز ماتم می‌زنند         روز و شب از کربلا، دم می‌زنند   هر نظر بر غنچه‌ای تر می‌کنند         یادی از غوغای اصغر می‌کنند   هر زمانی می‌روم در باغ‌ها         می‌گدازد دل ز یاد داغ‌ها   غنچه می‌بینم، دلم پر می‌زند         بوسه بر قنداق اصغر می‌زند گفت: یا مولا‍! منم قربان تو         جان من گردد بلاگردان تو   گفت: بابا! بی‌برادر مانده‌ای؟         بی‌کس و بی‌ یار و یاور مانده‌ای؟   گر تو تنهایی، بگو من کیستم؟         اصغرم، امّا نه، اصغر نیستم   ای پدر! حرف مرا در گوش گیر         خیز و این قنداقه در آغوش گیر   خیز و اسماعیل را آماده کن         سجدۀ شکری بر این سجّاده کن   خیز و با تعجیل، میدانم ببر         بر سر جسم شهیدانم ببر   تا بپیوندم به خیل لاله‌ها         تا نسوزم بیش از این از ناله‌ها   من مگر سبط پیمبر نیستم؟         از جوانان تو کم‌تر نیستم   تشنه‌ام امّا نه بر آب فرات         آب می‌خواهم ولی آب حیات   آب در دست کمان دشمن است         تیر آن نامرد، احیای من است   می‌سزد فرزند، قربانی کنی         تیر را دعوت به مهمانی کنی   آتش، اقیانوس را آواز داد آخرین ققنوس را پرواز داد