#شب_پنجم
#شب_حضرت_عبدالله ۱
من یتیمم، ولی پدر دارم
دست لطف عمو به سر دارم
رفته میدان عمو و از دوریش
دل خون و دو چشمتر دارم
دست من را رها کنای عمه
به خدا نیت سفر دارم
نگرانم نباش من مَردَم
من کجا ترس از خطر دارم؟
در رگم خون فاتح جمل است
نوهی شیرم و جگر دارم
میروم تا فدای او بشوم
من برای عمو سپر دارم
سمت میدان دوید، اما، آه…
لشکر بی حیا و عبدالله
دید در انتهای یک گودال
گوییا رفته است عمو از حال
آمد و بر سر عمو افتاد
رجز عاشقانهای سر داد
این عموی من است، بی کس نیست
میزنیدش، مگر گناهش چیست؟
برد پیش امام دستش را
تیغ یک بی مرام دستش را…
باز دستی شکست، یاالله
روضه را برد جای دیگر، آه …
مادری در مصاف یک نامرد
دست مادر، غلاف یک نامرد
#مجتبی_خرسندی
#شب_پنجم
#شب_حضرت_عبدالله ۲
ماه اگرچه مدار می خواهد
سرِ خورشید، دار می خواهد
نو به نو بودنِ کرامت تو
سائل کهنه کار می خواهد
سر قبرت زیارت دائم
مادری بی مزار می خواهد
عبدِ محمِل سوار هر جا هست
ربّ نیزه سوار می خواهد
ابی عبداللَه است و عبدُالله...
عاشقی یار غار می خواهد
تا که شه بانگ عاشقی سر داد
پسر کوچک حسن سر، داد
آگهم کرده شورِ عبدالله
که شکسته غرورِ عبدالله
بوی نون و قلم دهد اکنون
قلب همچون تنور عبدالله
بین دریای خون و تیغ افتاد
ماهی حق به تور عبدالله
جمعشان جمع شد در آن گودال
با ظهور و حضور عبدالله
بکِشد بار کوثر و عباس
بازوان غیور عبدالله
عطر باد صبا، خداحافظ!
پسر مجتبی، خداحافظ!
#احمد_بابایی
#شب_پنجم
#شب_حضرت_عبدالله ۳
کشتهی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است
یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک اینها جگر مردان است
همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند
این پسربچّهی خیمه پدر مردان است
بست عمّامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است
نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است
بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است
گرچه «ابنُالحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا «یابنَاباعبدالله»
(علی اکبر لطیفیان)
#حضرت_امام_حسن_مجتبی
#شب_پنجم
#شب_ششم
آئینه جمال و جلال خدا، حسن
مبهوت ذات اقدس حق ز ابتدا، حسن
سرتا به پا تجلی نور هُدا، حسن
پا تا به سر حقیقت در حق فنا، حسن
یک دم خدا «ألَسْتُم» و یک دم «بلیٰ» حسن
******
افتاده دل به دام سیه زلف در شکن
کز عِطر او رسیده نصیبی به هر خُتن
ما را چه جای صحبت از آن شاه پر مِحَن
کو بر دلش نشسته دوصد داغ در وطن
ورد لب غریب به هر کوی یا حسن!
******
مهرش کنار چشمه چشمش روان شده
کوه کرم اَریکه آتش فشان شده
«حُکمش مدار دایرۀ کُنْ، فَکان» شده
خجلت زده سپهر، کران تا کران شده
بر سفره اش نشسته امیر و گدا، حسن
******
او را جمال طلعت شمسش زبانزد است
مه رو، کشیده ابرو و گیسو مُجعّد است
در بُهت رفته عالم و آدم مردّد است
کاحمد حسن وَ یا حسن آیا محمّد است؟
یا مجتبی محمّد و یا مصطفی حسن!
******
خاک درش به فرق شهان تاج افتخار
گوید تبارک اللَه از این خلق، کردگار
چون روی او بدیدم و آن زلف تابدار
«آمنتُ بالّذی خَلَق اللّیلَ و النّهار»
سیّد، زکّی، تقیّ، امین، مجتبی، حسن
******
مست شراب جام ازل، شاه لم یزَل
نامش هزار مرتبه احلیٰ مِن العسل
شمشیر شیر معرکۀ شیر با جمل
خیزد دوباره بانگ فَفِرّوا إلی الجبل
تا میرسد مخاتمه اشقیا، حسن
******
امیرحسین کمال زارع