#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۱
از زبان زینب الکبری سلام الله علیها:
کوفه تا ريخت سرت، معجر من ریخت به هم
خنجری برق زد و مادر من ریخت به هم
بر دلم از لب تو، داغ مناجات گذاشت
خنجری سر به سر خشکی رگهات گذاشت
نیزهها دور و برت قهقه سر می دادند
بابت زخم گلوی تو نظر می دادند
دشت را از سر جنجال به هم ریخته اند
پیکرت را ته گودال به هم ریخته اند
از به هم ریختنت، خیمه به هم ریخت حسین
گلّه ای گرگ گرسنه به حرم ریخت حسین
بهترین خاطره در پنجه ی جلادی رفت
آن النگو که سر عقد به من دادی، رفت..
نشد آخر تن عریان تو مستور کنم
چادرم نیست برایت کفنی جور کنم!
#شام_غریبان
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۲
ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم!
آیا تویی برادر من؟ نیست باورم
با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم
پامال جور و دست خوش کینه ام ببین
ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم
عمرمنی که از کف من رفته ای و من
بی تو، گمانِ بودن خود را نمی برم
ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین
دریاست در کنار من از دیده ی ترم
با کعب نی کنند جدا از توأم وَلیک
از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم
دیشب کنار پیکر پاکت چِها گذشت
کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم؟
دیدم که دستِ ظلم، تو را سنگ می زند
بگذاشتم دو دست خود آنگاه برسرم
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۳
به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من
اگر چشمی به سوگش خشک شد، تر کردنش با من
تو کارت را بکن با شعبه ها من هم حواسم هست
حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من
جواب تیغ را تیر اینچنین از روی زه پَر داد
اگر اصغر بیارد ذبحِ اکبر کردنش با من
اگر که لاله ی عباسی خود را حسین آورد
تو دستش را بزن ای تیغ، پرپر کردنش با من
رها شد نیزه ای و گفت مسئولیت این سر
از اینجا تا شبِ تقدیمِ دختر کردنش با من
صدای نیزه را خاری شنید وگفت بعد از ظهر
زخیمه هرکه آمد سدِّ معبر کردنش با من
یقینا شیشه ی پای رقیه بی ترک مانده
مغیلان را خبر کردم، مشجَّر کردنش با من
همین طور اسبی از آن دور با نُه اسب دیگر گفت:
شبیه قاسمش، چندین برابر کردنش با من
مهدی رحیمی
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۴
هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید
اما تمام حادثه را مادر تو دید
وقتی غریب دید تو را باورش نشد
هی چند بار دست به چشمان خود کشید
باور نداشت مادرِ دریا، حسین او
تنها عقیق با دو لب تشنه میمکید
با زینبش دوید که: یک لحظه صبر کن
یک بوسه از گلوی لطیفت دوباره چید
بارید اشک در پی باران سنگها
سیلی به روی میزد و انگشت میگزید
خون تا محاسنت خبری سرخ برد و بعد
لبهای پیرهن که به پیشانیت رسید،
افتاد چشم مادرت ـ ای وای ـ همزمان
با چشم حرمله به همان نقطه سفید
با تیر قلب نازک او هم دوباره سوخت
گویی دوباره داغیِ میخ دری چشید
قلبت فقط حریم خدا بود و تیر او
اینبار «یا لطیف» ترین سینه را درید
غوغا به پا شد و وسط تیر و نیزهها
تنها صدای ناله و افتادنی شنید
آمد صدای گام نفسگیر و تیرهای
رنگش پرید و با دل زینب دلش تپید
با چشم خون گرفته و با چکمهای سیاه
خنجر کشیده بود و به سمت تو میدوید
شیون کنان زنی لب گودال قتلگاه
میبست رو به منظره چشمان نا امید
از روی مهربانت اگر شرم کرده بود
از پشت ظالمانه سرت را چرا برید؟
با چشم بسته فاطمه فریاد میکشید
ای وای میوهی دل من تشنه شهید
دیگر ندید جسم تو را زیر پای اسب
نوری یگانه دید، به الله میرسید
#قاسم_صرافان
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۵
اولین ضربه، کربلا لرزید
سر گودال مادری افتاد
از حرم یک نگاه پر خواهش
به لب کُند خنجری افتاد
دومین ضربه، شمر میلرزید!
چکمه اش بر گلو ترحم کرد
ناله ی «یا بُنَیَّ» ای آمد
خنجرش دست و پای خود گم کرد
سومین ضربه، غنچه ای پژمرد
لاله در چنگ خار و خس افتاد
سینه ای غرق زخم بود، اما
خنجری کُند از نفس افتاد!
چارمین ضربه، پنجمین ضربه
وضع حنجر وخیم تر می شد
ششمین ضربه، هفتمین ضربه
فاطمه داشت بی پسر میشد
هشتمین ضربه، کعبه هم لرزید
درد بر استخوان مُماس افتاد
نهمین ضربه، خنجر کهنه
پشت گردن به التماس افتاد
دهمین ضربه، کاسه ی صبر
لشکری رفته رفته سر می رفت
زودتر از سر بریده به شام
قاصدی داشت خوش خبر می رفت
نوبت ضربه ای عجیب رسید!
یازده بار آسمان غش کرد
حرمله سمت خیمه ها می رفت
کودکی تشنه ناگهان غش کرد
وای از ضربه ی دوازدهم
ضربه ای که عرب پسندتر است
شمر با دست های لرزان گفت:
چه کسی نیزه اش بلندتر است؟
#وحید_قاسمی
#شام_غریبان
#عاشورا
#شب_دهم
#حضرت_اباعبدالله_الحسین ۶
گفت:
سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س)
اما چه سری؟؟؟؟
سری مُجرّد و تنها، سری که مستقل است
سری که از ازل از تن جدا و مُنفصل است
سری سِرِشته ز نور حریق و نوش رحیق
سری که شأنش اجلّ از حجاب آب و گل است
سری که بسته دو عالم به تاری از مویش
سری که نیّت قَدقامتش به قد قُتِل است
سری که در پی او می دوند انس و ملک
سری که قافله سالارِ کاروانِ دل است
سری که سرزده آمد به خواب ابراهیم
سری که دِشنه برای بُریدنش دودل است
سری عظیم، سرآمد، سری ذبیحُ الله
سری که خود سَرِ یحیی ز دیدنش خجل است
آهای راهب نصرانی! این سرِ عیسی است
که دشت شب ز دَمَش چون تنور مشتعل است
گلاب و مشک و هل آور بشویَش از سَرِ مهر
خود این سر اَر چه معطرتر از گلاب و هل است
محمدرضاطهماسبی
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین
#حضرت_زینب
بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد
بود و نبود این جهان فرقی ندارد
وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد
دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد
دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است
دریا بدون تو برای من سراب است
تو قول دادی آشنای هم بمانیم
شانه به شانه پا به پای هم بمانیم
تا دست دردست عـصای هم بمانیم
تا آخرین لحظه برای هم بمانیم
از روی تل دیدم سوی گودال رفتی
اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی
خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری
تنها شدی و هیچ غمخواری نداری
دور و برت حتی عزاداری نداری
خواهر اسارت میرود کاری نداری
جان برادر صبر هم اندازه دارد
زینب برای چند غم اندازه دارد
انگار خاک کربـلا آتش گرفته
موی تمام بـچه ها آتش گرفته
از تشنگی لبهای ما آتش گرفته
پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته
دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت
دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت
دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت
یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت
با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند
آری سراغ اصغر شـشماهـه رفــتند
خیمه به غارت می رود وقتی نباشی
زینب اسارت می رود وقتی نباشی
بزم جسارت می رود وقتی نباشی
دار و ندارت مـی رود وقتی نباشی
ما را میان سلسله بردند کوفه
همراه شمر و حرمله بردند کوفه
انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد
وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد
صابر خراسانی
#شب_دهم
#عاشورا
#حضرت_اباعبدالله_الحسین
لعنت به تو فرات! به موجت به بسترت
لعنت به قطره قطره آب محقّرت
این ننگ تا قیام قیامت وبال تو
پیش ات حسین تشنه و نوشیده کافرت!
خود را منافقانه "گوارا" مخوان! که خوب
در کربلا عیان شده آن روی دیگرت
"خاک" از شراره های عطش کاست در حرم
ای آب، تف به غیرت از خاک کمترت
تیری که از زیارت شش ماهه می رسید
گفت از گلوی خشک، نشد حیف باورت
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان برابرت
باید از اینکه هست گلآلوده تر شوی
آب فرات... تا به ابد خاک بر سرت!
حسین زحمتکش