eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هشتاد و هشتم: حورالعین یا قاطر؟! با سید جلال ابراهیمی از بچه های مشهد خیلی صمیمی بودم و بعضی وقتا با هم سوره‌هایی رو که حفظ کرده بودیم، مرور می کردیم. من یه آیه می‌خوندم سید آیۀ بعد. البته راستشو بخاید سید تنبلی می‌کرد و تو جلسۀ مرور همیشه گیر داشت و خوب تمرین نمی‌کرد، ولی من همیشه با آمادگی میومدم سرِ جلسۀ مرور. منم هی سرزنشش می‌کردم که سید چرا تنبلی می کنی و حسابی تمرین نمی کنی؟! این جوری که فایده نداره و هر بار وعدۀ جلسه بعد رو می‌داد که بیشتر تمرین می‌کنه. یه روز داشتیم سوره الرحمن رو با هم مرور می‌کردیم و من یه آیه ،و سید یه آیه. تا رسیدم به این آیه :« متکئین فیها یدعون فیها بفاکهه کثیره و شراب» ،سید هم بلافاصله گفت « و فیهن قاطرات الطرف» بحث آیات نعمتای بهشتی‌هاست و آیه‌ای که من خوندم یعنی بهشتیا در اونجا تکیه زدن و هر گونه میوه و نوشیدنی که بخوان در اختیارشونه. و ترجمه آیه ی سید هم این میشه که زنان جوان و زیبایی که جز به شوهرشون به کسی دیگه فکر نمی‌کنن در اختیارشونه. سید هول شد و بجای قاصر که بمعنای زن زیبا و جوونه گفت قاطر. من اینقد خندیدم که اشکام درومد و گفتم دستت درد نکنه سید! حالا دیگه بجای حورالعین به من قاطر حواله میدی؟ این شده بود نُقل و نبات جلسات مرور ما و یه اشتباه ناخواسته حال و هوای ما رو عوض کرد و تا مدتها شده بود جوک و لطیفه بین ما. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 نواهای ماندگار حاج صادق آهنگران نوحه دفاع مقدسی 🔴 فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان باید شود آزاد قدس از از چنگ دژخیمان کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خوشا به حال شما که این احساس مسئولیت رو دارید و بدا به حال کسانی که از خون شهدا پله ساختن برای اهداف دنیایی خود
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
⚜🔅⚜ 🔅⚜ ⚜ چــــراغ از خنده ات گيرم كه راهِ صبح بگشايم .. 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب "روز‌های بی‌قرار" خاطرات دفاع مقدس سرتیپ دوم علی مولوی حقیقی  نویسنده: مریم جهانگشته  انتشارات : طنین قلم  خاطرات دفاع مقدس سرتیپ دوم علی مولوی حقیقی در کتاب «روز‌های بی‌قرار» تدوین شده است. این اثر در فاصله پنج ماه از چاپ نخست، اکنون از سوی نشر طنین قلم به چاپ چهارم رسیده است. مریم جهانگشته، نویسنده اثراز چاپ چهارم کتاب «روزهاي بي‌قرار: خاطرات سرتيپ دوم پاسدار علي مولوي حقيقي» خبر داد و گفت: برای نگارش کتاب با راوی، همسر وی و محمد قائنی، پسر عموی شهید حسین قائنی گفت‌وگو کردم.  وی درباره چرایی انتخاب روایت خاطرات شهید قائنی برای تکمیل خاطرات راوی افزود: آن‌ها نسبت فامیلی دوری با هم داشتند و از سوی دیگر، شهید قائنی بیشترین حضور را در خاطرات مولوی حقیقی داشت. ثبت و ضبط این خاطرات نزدیک به دو ماه زمان برد و راوی اثر بر مراحل کار نظارت داشت.  جهانگشته درباره قالبی که در نگارش کتاب از آن بهره برده است گفت: این اثر در قالب خاطره - داستان به نگارش درآمده است و دلیل انتخاب این قالب، حساسیت‌های موجود در بازگویی حوادث جنگ تحمیلی عراق علیه ایران برای مستند بودن خاطرات است. همین اتفاق باعث شد تا از قالب ادبی رمان که بیشتر زاده تخیل نویسنده است فاصله بگیرم و قالب ادبی خاطره - داستان را انتخاب کنم.  🔅 کتاب «روزهای بی‌قرار: خاطرات سرتيپ دوم پاسدار علی مولوی حقيقی» در قطع رقعی و 376 صفحه و با بهای 100 هزار ریال در فاصله پنج ماه از نخستین چاپ از سوی نشر طنین قلم به چاپ چهارم رسیده است. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 8⃣7⃣ خاطرات رضا پورعطا همه موهای بدنم سیخ شد، یک جورهایی حرفهای او را قبول داشتم، چون چیزی را که من دیده بودم، باور کردنش سخت بود. قطره اشکی از گوشه چشمم غلتید و پایین افتاد. علی هم دست کمی از من نداشت. او هم به شدت تحت تأثیر صحنه قرار گرفت. نگاهش را از من دزدید و به سمت دیگری رفت. نمی خواست گریه اش را کسی ببیند. نجواکنان گفتم: یا زهرای اطهر! در دنیایی از وهم و خیال و واقعیت به صحنه ملکوتی دشت که پر از رمز و راز بود نگریستم و در فکر فرو رفتم. کمی دورتر بچه ها در حال کندن خاک اطراف یک دسته استخوان بودند که مابین دو کانال قرار داشت. یک دفعه یادم آمد که این استخوانها مربوط به مجروحی است که توی کانال دوم افتاده بود. خودم بدن زخمی او را تا بالای کانال کشاندم. بنده خدا رنگ به چهره نداشت. گفتم: باید هر طوری شده مسیر را طی کنی وگرنه از این مهلکه جان سالم بدر نخواهی برد. در زیر شلیک بی امان تیربارچی چند متر جلو رفت اما مورد اصابت تیر قرار گرفت و در همین نقطه برای همیشه متوقف شد. سراسیمه خودم را بالای سر بچه ها رساندم و نام شهید را بر زبان جاری کردم. حرفم تمام نشده بود که پلاکش را یکی از بچه ها از زیر خاک بیرون کشید. سپس برای فهمیدن صحت و سقم حرف من، با دفتر آمار مطابقت دادند. خوشبختانه این هم درست از آب در آمد. صدای صلوات و خنده و شادی در دشت پیچید. علی را صدا کردم و با اشاره دست موقعیت بقیه شهدا را در جاهایی که افتاده بودند نشان دادم و نام آنها را گفتم. سپس به سمت کانال دوم حرکت کردم. نسیم ملایمی در دشت می وزید. آن روز آسمان ابری و گرفته بود. یاد و خاطره آن شب لحظه ای از ذهنم دور نمی شد. به محض اینکه از بچه ها فاصله گرفتم و تنها شدم، فریاد نهفته در خاک دشت من را به هراس انداخت. تحمل دیدن خلوت وهم انگیز دشت را نداشتم. نفهمیدم کی به کانال مخروبه دوم رسیدم. کانال، حال و هوای آن شب را نداشت. همراه باشید @defae_moghadas 🍂