eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 حسین: با تقدیم سلام و عرض ادب ، خدمت همه بزرگواران ، سید عزیز و ارزشمند آزاده مقاوم ، مجاهد ، ایثارگر ، جناب آقای سالاری ، خاطرات شما بسیار عالی بود ، خداوند تبارک وتعالی حق شما و سایر همرزمان عزیز و گرامیتان بر ما حلال کند ، شب های زمستانی با خاطرات زیبای شما شیرین بود ، هم از قلم شیوای [نویسنده] تشکر میکنم ، هم از شما برادر بزرگوار ، خاطره شما مرا یاد آخرین عملیات در منطقه جنوب می اندازد ، عملیات بیت المقدس ۷ یا به تعبیری عملیات عطش ، من توفیق حضور در جمع رزمندگان اسلام در آن عملیات رو داشتم ، با اصابت گلوله مستقیم تانک های دشمن به سنگر ما ، من و یک نفر از همرزمان که مشغول آرپی جی زدن بودن بودیم از خاکریز دژ کله گاوی پرتاب شدیم ، البته به طرز معجزه آسایی در اون لحظه ترکش نخوردیم ولی موج انفجار کار خودش رو کرد و ما بشدت بی حال ودر وضعیت بی هوشی قرار گرفته بودیم ، در همون حوالی در سنگری نصف و نیمه افتادیم چند مجروح دیگر هم به جمع ما اضافه شدند ، در همین حال چند نفر از همرزمان به ما رسیدند و گفتند سریع باید از این جا دور بشیم ، گفتیم ما خسته ایم خوابمون میاد ، یکی از بچه گفت بلند شو تنبل وگرنه فردا باید تو عراق رژه بری ، نمی بینی عراقی ها رو ، در حال محاصره شدن بودیم که با همت این برادران از مهلکه نجات پیدا کردیم ،،، وگرنه حالا من هم باید خاطرات اسارت رو می‌نوشتم ،،،، 🔻 یا مهدی: سلام با خاطرات سید حسین‌ این‌ چند روز زندگی کردیم خدا حفظشون کنه ان شاالله از این دست خاطرات بیشتر بزارید جزاک الله خیرا 🔻 عابدی: سلام .من هرشب خاطرات رزمنده سرباز سیدحسین سالاری رابا اشتیاق کامل می خواندم .باتوجه به اینکه بنده هم در آن سال به عنوان سرباز ارتش در منطقه عملیاتی دهلران بودم تا مرز اسارت هم رفتم برای همین برای من تاحدودی تجدید خاطره شد .انشالله خداوند به ما کمک کند بیشتر قدردان جانفشانیهای جانبازان ،آزادگان و رزمندگان دوران دفاع مقدس باشیم 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 جاده ای بسوی بهشت 8⃣ گروهان ابوالفضل(ع) در کربلای پنج! ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ از خیر دست راستم گذشتم و دست چپم رو بالای سرم بردم اما به جای خوردن به بدنه هواپیما به یه مجروح دیگه بالا سرم خورد، گفتم ای بابا پس هواپیما کو؟! دستم رو پایین بردم دستم به مجروح دیگه‌ای خورد، گفتم پس چرا منو گذاشتن تو پرانتز، این هواپیماست یا آسایشگاه رزمنده‌ها که تخت‌های سه طبقه داخلش زدن، بعد دستم رو سمت چپ بردم که باز دستم خورد به یه مجروح دیگه، دست راستم رو که نمی‌تونستم تکون بدم گفتم لابد سمت راستمم یه مجروح دیگه گذاشتن، از پرانتز گذشته انگاری محاصره شدم، کسی رو هم نمی‌شناختم که لااقل از محاصره نجاتم بده، بعد فهمیدم اصلاً این هواپیما مسافربری نبوده و هواپیمای باری ارتشه که حالا برای حمل مجروح طبقه‌بندی کردن تا مجروح بیش‌تری رو بتونن باهاش حمل کنند، انگاری به من نیومده بود که بفهمم هواپیما چه شکلیه. هرچند که این هواپیما مسافربری نبود و باری بود، می‌خواستم بعد به بقیه که سوار هواپیما نشدن پُز بدم و بگم هواپیما چه شکلیه اما حیف که خودمم نفهمیدم، از خیرشناسایی هواپیما گذشتم، دیگه نمی‌دونم خوابم برد یا باز بی‌هوش شدم، تا اینکه با لرزش شدید هواپیما که روی زمین نشست بیدار شدم، توی فرودگاه مهرآباد تهران فرود اومده بودیم، وقتی ما رو از هواپیما پیاده کردن هوا خیلی سرد بود، چشمم که نمی‌دید اما انگاری ما رو با گاری‌های حمل بار به محل سالن‌ها انتقال می‌دادن، اونجا مجروحین رو به بیمارستان‌های مختلفی منتقل می‌کردن، من و تعدادی دیگه از بچه‌ها رو کف اتوبوس گذاشتن و به بیمارستان شهید چمران فرستادن، وقتی رسیدیم منو زیر دوش بردند و هرچند چشمم نمی‌دید اما داشتن با تیغ تاول‌ها رو پاره می‌کردن و پوست اضافه‌شون رو می‌بریدن، صدای بیرون ریختن آب تاول‌ها رو می‌شنیدم که یهو شُره می‌کرد، تا زیر آب بودم هنوز زیاد دردش رو احساس نمی‌کردم، اما به محض بیرون اومدن اون‌قدر دست و صورتم دچار درد و سوزش شد که تمام بدنم به لرزه افتاده بود و توان ایستادن روی پاهام رو نداشتم و سریع من رو روی تخت خوابوندن و مُسکنی قوی تزریق کردن و پمادی دست ساز که تا روز آخری که بستری بودیم فایده چندانی برای بهبودی زخم‌ها نداشت و تنها خاصیتش آروم کردن سوزش جای تاول‌ها بود که روی زخم‌ها می‌مالیدن. البته وضعیت بچه‌ها همه همین‌طور بود، فکر کنم باز بی‌هوش شده بودم یا در اثر مسکن تزریقی به خواب رفته بودم، یادم نیست تا کی خواب یا بی‌هوش بودم، دیگه کار هر روزشون شستن جای زخم تاول‌ها بود و درد کشیدن هر روز ما بعداز شستن، چند روز اول حالم خیلی بد بود، چهار پنج روزی گذشته بود که چشم چپم که آسیب کمتری دیده بود کمی باز شد و تونستم دور و اطرافم رو ببینم، اما چشم راستم هنوز بسته بود و ورم داشت، توی اتاقی که من بودم چهار تخت دیگه هم بود که هنوز نمی‌دونستم کیا هستن، یه مقدار توانایی که پیاده کردم دیگه خودم هر روز می‌رفتم دوش می‌گرفتم و جای زخم‌ها رو می‌شستم، روز پنجم بود که برادر و شوهر خواهرم رو توی اتاقی که بستری بودم دیدم، اونا کنار تخت منم اومدن اما من رو نشناختن، تا اینکه خودم صداشون زدم، وضعیت بد منو که دیدن چشمشون پر از اشک شد و غمگین شدن، گفتم نگران نباشین چیزیم نیست خوب میشم، اونا به خاطر برادرم عبدالحمید به بیمارستان چمران اومده بودن، چون بهشون گفته بودن که عبدالحمید در این بیمارستان بستریه و از بودن من خبر نداشتن، خودشون همین طور گشت زده بودن و به اتاق من اومدن، من هنوز توان بلند شدن از تختم رو نداشتم، شوهر خواهرم گفت: به خاطری که مادر از نگرونی دربیاد بیا تا ببرمت مرکز تلفن با مادرت صحبت کن، به زحمت روی ویلچر نشستم و به خاطر مادرم رفتم و باهاش صحبت کردم، موقعی که می‌رفتیم تلفن بزنیم شوهر خواهرم اتاق icu رو نشونم داد و گفت: عبدالحمید اینجا بستریه، می‌خوای بری ببینیش؟ من که حال درستی نداشتم و از حال روز برادرم هم بی‌خبر بودم گفتم نه بعداً خودم میام می‌بینمش، رفتیم تلفن زدیم و هرچند با سرفه‌های بلند و طولانی با مادرم صحبت کردم و به اتاقم برگشتم، ظاهراً وضعیت وخیم برادرم عبدالحمید رو به شوهر خواهر و برادرم گفته بودن و بهشون تاکید کرده بودن که موندن شما اینجا بی‌فایده است و به شهرتون برگردین که او امروز یا فردا شهید می‌شه، چون همون روز اومدن خداحافظی کردن و به بهبهان برگشتن، البته اونا از وضع برادرم چیزی بهم نگفتن، چند روز بعد که من کمی حالم بهتر شد و توان راه رفتن پیدا کردم به سراغ بخش icu رفتم که برادرم رو ببینم اما وقتی خواستم وارد اونجا بشم، مانع شدن و گفتن.... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ حسن تقی زاده بهبهانی ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 «ملاصالح» در ارتش آمریکا / ۴ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ جالب‌ترین قسمت ماجرا را می‌توان از زبان سپهبد راعد حمدانی فرمانده گارد ریاست جمهوری عراق در مصاحبه‌هایش در دو کتاب مرجع تاریخ شفاهی ارتش آمریکا پیدا نمود که به جریانات پس از آزادی ملاصالح اشاره می‌کند. «در اواخر سال ۱۹۸۵ عراق و ایران تعدادی از اسیران جنگی‌شان را با هم تبادل کردند. عراق در تبلیغاتش می‌خواست نشان دهد که خمینی در جنگ از کودکان استفاده می‌کند. به همین خاطر، صدام در جلوی دوربین رسانه‌ها با ۲۰ اسیر جنگی نوجوان ایرانی دیدار کرد. در آن زمان یکی از نظامیان اسیر ایرانی را برای ترجمه نزد صدام آوردند. اما استخبارات عراق تازه پس از تبادل اسیران بود که فهمید مترجم مزبور از مهره‌های اطلاعاتی ایران بوده و با فریب ضد اطلاعات ما خود را از افسران ارتش ایران معرفی کرده است. وفیق سامرایی به افسر اطلاعاتی اسیر ایرانی اجازه داد همراه با تعدادی از اسیران بیمار به کشورش بازگردد. زیرا قصد داشت از او به مثابه عنصر اطلاعاتی برای عراق استفاده کند. صدام برای جبران این خطای فاحش، سامرایی را از شاخه ایران در استخبارات عراق به اطلاعات لشکر هفتم در فاو منتقل کرد. سرهنگ ایوب به جای سامرایی و محمود شاهین که رییس اطلاعات نیروی زمینی بود منصوب شد، اما وقتی اطلاعاتش در مورد فاو غلط از آب در آمد، صدام او را برکنار و بار دیگر وفیق سامرایی را به جایگاه پیشین بازگرداند.» ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🔻 آغاز خودباوری با مرور جنگ های پرتعدادی که ایرانیان طی پانصد سال اخیر تجربه کرده اند، نگاهمان در هنگامه سوم خرداد ۱۳۶۱، کرختی و ملال را ترک می گوید و به وادی امید می رود. در عملیات بزرگ بیت المقدس، نیروهای رزمی مردمی ایران، تجربه بی سابقه ای را پشت‌سر نهادند. سوم خرداد را بعضی محققان علم سیاست( مثلا فرهنگ رجایی در کتاب معرکه جهان بینی ها) آغاز خودباوری ایرانیان از پی صدها سال خمودگی سیاسی نام نهاده‌اند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شکست در والفجر یک، صلح‌طلب‌شدن صدام بررسی دلیل ناکامی‌ها/۶ ┄┅┅❀🔴❀┅┅┄ 🔻 در آستانه زمستان ۶۱ با تصویب شورای عالی دفاع، اصل فرماندهی مورد توجه سران کشور قرار گرفت و امام خمینی (ره) فرمان تعیین رئیس شورای عالی دفاع را به‌عنوان مسئول ارشد سیستم دفاعی کشور صادر کرد که آیت‌الله خامنه‌ای برای این‌سِمت انتخاب شد و تصمیم گرفت فرماندهی عملیات بزرگ زمستانی ایران (والفجر مقدماتی) در جنوب فکه_شرق میسان را به فرماندهی کل سپاه واگذار کنند. در ادامه هم، باحضور یکی از عناصر نفوذی منافقین در واحد اطلاعات و عملیات سپاه ۱۱ که به‌عنوان بسیجی در این واحد خدمت می‌کرد، اطلاعات محرمانه زیادی از نیروهای ایرانی عمل‌کننده در والفجر مقدماتی به‌دست فرماندهان سپاه چهارم عراق رسید و رزمندگان زیادی در والفجر مقدماتی در قتلگاه فکه به شهادت رسیدند. آن عنصر نفوذی پیش از شروع عملیات مورد اشاره، خود را از محور طاووسیه به عراق رساند و پناهنده شد. احمد استادباقر یکی از سرتیم‌های اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ هم در خاطرات خود که در کتاب «خاطرات شناسایی منطقه قصر شیرین و ذهاب» چاپ شده‌اند و در فصل پنجم کتاب «کوهستان آتش» به آن‌ها اشاره شده، گفته در جریان شناسایی پاسگاه طاووسیه در منطقه والفجر مقدماتی، یکی از بچه‌ها گم شد. آن شخص محسن سرواهرابی عنصر نفوذی مجاهدین خلق بود که اطلاعات باارزشی را به ارتش عراق رساند و عملیات را لو داد. در نتیجه چنین‌اتفاقاتی بود که محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، به فرماندهان لشکرهای سپاه دستور داد نباید از عناصر غیرسپاهی در واحد اطلاعات عملیات استفاده کنند. همین‌مساله هم باعث دلخوری یکی از نیروهای مهم اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ به‌نام مجید زادبود شد که یک بسیجی بود و علاقه‌ای به فعالیت در قالب کادر سپاه نداشت. به‌هرحال با شکست عملیات والفجر مقدماتی، نظر آیت‌الله خامنه‌ای و دیگر اعضای شورای عالی دفاع همچنان بر اصل وحدت فرماندهی بود اما برای عملیات بعدی، یعنی والفجر ۱، محوریت فرماندهی به نیروی زمینی ارتش واگذار شد که این عملیات هم به ناکامی انجامید. پس از ناکامی در والفجر ۱، امام خمینی دستور داد ماموریت فرماندهی ادامه سری‌عملیات‌های والفجر به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی واگذار شود. به این ترتیب از اردیبهشت تا بهمن‌ماه ۶۲ با رعایت همان‌اصل وحدت فرماندهی، عملیات‌های والفجر ۲، والفجر۳ و والفجر۴ در کوهستان‌های غرب و شمال غرب کشور در دستور کار قرار گرفتند. اما بحران انتخاب بهترین شیوه مدیریت عالی دفاع در جبهه ایران علیه عراق، تا ۳۰ بهمن ۶۲ یعنی سه‌روز پیش از اجرای عملیات خیبر ادامه داشت که در نهایت در همان‌روز با دستور امام خمینی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به‌طور رسمی به‌سمت فرمانده عالی جنگ منصوب شد. اما مشکلی که تا پیش از این انتصاب وجود داشت، گسترش ناگهانی ظرفیت کمّی سازمان رزم سپاه بود که خود را از آذرماه سال ۶۱ به بعد، به‌ویژه با تشکیل سپاه‌های سوم صاحب‌الزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر نشان داد. شهید همت که در برهه اجرای عملیات والفجر مقدماتی فرمانده سپاه ۱۱ قدر بود، پس از پایان این عملیات سخنرانی جالبی داشته که دربخشی از آن گفته پس از گفتگوی محسن رضایی با میرحسین موسوی خامنه نخست‌وزیر وقت و مطلع‌شدن موسوی از این‌که سپاه در آن ‌مقطع ۱۲ لشکر رزمی دارد، تازه موضع دولتمردان کشور نسبت به سپاه نرم شده و برای اولین‌بار از زمان شروع جنگ، بودجه نظامی سپاه به سطح بودجه مصوب ارتش رسیده است. به این ترتیب، با دستور محسن رضایی، از اواخر بهمن ۶۱، مقرر شد فرماندهان سپاه‌های سه‌گانه سوم صاحب‌الزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر، فرماندهی لشکرهای اصلی این سپاه‌ها یعنی لشکر ۲۷، لشکر ۱۴ و لشکر ۸ را هم به‌طور همزمان به عهده داشته باشند. این تدبیر در عملیات والفجر ۱ به کار گرفته شد و در نهایت اوایل اردیبهشت ۶۲ بود که با دستور رضایی، این‌سه‌سپاه در سازمان رزم نیروی زمینی سپاه ادغام شده و فرماندهانشان نیز به سمت پیشین خود یعنی فرماندهی لشکرهای ۲۷ محمدرسول‌الله، ۱۴ امام حسین و ۸ نجف اشرف برگشتند. ┄┅┅❀❀┅┅┄ انتقال، با لینک مشترک مجاز است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قتلگاه فکه تصاویر کمتر دیده شده از پیکرهای تفحص شده شهیدان عملیات والفجر مقدماتی در گودال قتلگاه ۱۷ بهمن ۱۳٦۱ - سالروز عملیات والفجر مقدماتی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال حماسه جنوب طبق قرار، بر آن‌ شدیم تا پرسش های شما دوستان را با آقای سید حسین سالاری مطرح کنیم و پاسخ های این برادر آزاده را در کانال قرار دهیم. تا الان تعدادی از سوالات را پاسخ گفتند که تقدیم می کنیم. 👋👇
AUD-20220206-WA0056.
2.57M
با سلام خدمت شما و تشکر بابت اجازه نشر خاطرات، بعنوان سوال اول بفرمائید ۱. بعد از آزادی نسبت به ادامه تحصیل چه اقدامی نمودید؟ 🍂
AUD-20220206-WA0057.
1.8M
۲. بعد از آزادی از بند اسارت، به چه شغلی مشغول شدید؟ 🍂
AUD-20220206-WA0060.
1.53M
۳. ارتباط‌تان با یگان اعزامی خودتان بعد از اسارت و در حال حاضر چگونه است؟
AUD-20220206-WA0061.
1.44M
۴. توصیه شما به مردم بخصوص نسل جوان در مواجه با مشکلات ساخته شده توسط استکبار و عمال داخلی آن چیست؟
AUD-20220206-WA0062.
1.06M
۵. با توجه به تجربیات اسارت وبعد از آن اگر جای مسئولین بودید چه کاری برایتان الویت بیشتری داشت؟
AUD-20220206-WA0063.
1.65M
۶. ارتباط‌تان با دیگر دوستان دوران اسارت در چه سطحی می باشد؟
AUD-20220206-WA0064.
3.33M
۷. در رابطه با مجروحیت شما و بی توجهی فرمانده ای که بدون کمک از کنار شما گذشت، برخوردی بعد از اسارت با ایشان داشتید ؟
AUD-20220206-WA0066.
1.99M
۸. چه شد که اقدام به نوشتن خاطرات اسارت خود شدید؟
AUD-20220206-WA0067.
2.29M
۹. چقدر بعد از اسارت شکنجه و کتک ادامه داشت و آیا در اواخر کمتر نشد؟
شعر سید حسین سالاری.docx
26.8K
🍂 سرگذشت سید حسین سالاری در قالب شعر، pdf هدیه ای از ایشان به همراهان کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 جاده ای بسوی بهشت 9⃣ گروهان ابوالفضل(ع) در کربلای پنج! ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ وقتی خواستم وارد بشم مانع شدن و گفتن: اینجا ملاقات ممنوعه با کی کار داری؟ گفتم: می‌خواستم عبدالحمید تقی‌زاده رو ببینم. یه مکثی کرد و گفت: شهید شد. من که با حرفش وا رفتم گفتم: کی؟ گفت: یکی دو روز پیش، اشک تو چشمم حلقه زد و قلبم پر از غم شد و بهت زده شدم، پرستار که دید انگاری بهم ریختم گفت: می‌شناختیش؟ گفتم: برادرم بود، تسلیتی گفت و توصیه به صبر کرد، در دلم گفتم خوش به سعادتش پس خوابش تعبیر شد و هدیه خودش رو از دست امام گرفت. به طرف اتاقم به راه افتادم اما با قلبی پر از غم و پشیمانی از این‌که کاش لااقل در همون نقاهتگاه اهواز که غلامحسین او رو بهم نشون داد رفته بودم برای آخرین بار دیده بودمش، یا کاش همون روزی که شوهر خواهرم خواست منو پیشش ببره رفته بودم و دیده بودمش، اما چطور می‌تونستم به دیدن برادرم برم وقتی دیگر نیروهام غرق تاول روی تخت افتاده بودن، آخه من از کجا می‌دونستم که او این‌قدر حالش بده، من حتی نمی‌دونستم که از بچه‌های دیگه گروهانم کسی قراره شهید بشه، در راهرو جایی که کسی نبود روی صندلی نشستم سرم رو در دستام گرفتم و گریه کردم. با خودم می‌گفتم خدا به داد دل پدر و مادرم برسه؛ چون او از همه ما نسبت به پدر و مادر مهربون‌تر و دلسوزتر بود، او با وجودی که از همه ما کوچک‌تر بود موقعی که مرحوم پدرم نیاز به عمل چشم داشت خودش او رو برای عمل چشمش به شیراز برد با وجودی که جایی رو بلد نبود، او مثل خودم بعداز سوم راهنمایی برای این‌که کمک حال پدرم باشه به آموزشگاه حرفه‌ای شرکت نفت امیدیه رفت تا بعداز دوران آموزشگاه با استخدام در شرکت نفت، باری از روی دوش پدر برداره و حتی موقعی که حقوق‌بگیر شد همه حقوقش رو بی کم‌وکاست به‌دست پدرم می‌داد و پدر با التماس مقداری از اون رو به خودش برمی‌گردوند، تمام خوبیا و مهربونیاش یادم میومد و هی اشک می‌ریختم، کمی که آروم شدم رفتم آبی به صورتم زدم تا همرزمانم منو غمگین نبینن و دلگیر نشن، ایوب جعفری یکی از نیروهای گروهان در اتاق خودم و کنار خودم بستری بود، وقتی داخل اتاق رفتم پرسید رفتی عبدالحمید رو دیدی؟ با چهره باز گفتم آره رفتم ولی نبود. گفت: چطور؟ گفتم: عبدالحمید یکی دو روز پیش شهید شده بود. و او غافل از غمی که بر دلم بود گفت: والله خوب روحیه‌ای داری. گفتم: جنگه دیگه یکی شهید میشه، یکی اسیر میشه و یکی هم جانباز، انتخابیه که از اول خودمون کردیم، نمی‌خواستم تعداد بچه‌هایی که در بخش بستری بودن غیر از درد مجروحیتشون غم دیگه‌ای داشته باشن، از اون به بعد بعضی از بچه‌هایی که تلفنی باهام صحبت می‌کردن از تعداد زیاد شهدای گروهان بهم می‌گفتن اما من به بچه‌ها نمی‌گفتم تا ناراحت و غمگین نشن، اونا حتی می‌گفتن اون‌قدر تعداد شهدا زیادن که در یه روز چهل شهید توی شهر تشییع می‌شه و روی تمام شهر غبار غم نشسته و بیشتر مردم عزادار شدن. قلبم از غم از دست دادن دوستام غمبار گرفته بود، غصه اینو می‌خوردم که لااقل اونجا نیستم که در مراسم تشییع‌شون شرکت کنم، دیگه می‌دونستم کیا در بخش بستری هستن و هر روز می‌رفتم و بهشون سرکشی می‌کردم تا کم‌تر ناراحت و دلگیر باشن، همه با وجود درد زیادی که داشتن تحمل می‌کردن و روحیه خوبی داشتن، در اتاق ما دو نفر ارتشی هم بود که گویا در جبهه سومار شیمیایی شده بودن، البته دو سه‌تای دیگه‌شون هم توی اتاق‌های دیگه بودن، اون روزها مردم تهران خیلی نسبت به مجروحین محبت می‌کردن و مرتب به ما سر می‌زدن و اظهار لطف می‌کردن و با التماس می‌گفتن اگر چیزی لازم دارین بگید تا براتون فراهم کنیم، یه روز وقتی اصرار اونا رو دیدم چون از زمان مجروحیتم از وضع عملیات بی‌اطلاع بودم گفتم اگر براتون امکان داره یه دونه رادیو کوچک برای گوش‌کردن به اخبار و یه دونه دفتر و خودکار برای نوشتن یادداشت و یا خاطره برام تهیه کنین و اونا هم با محبت پذیرفتن و تهیه کردن و روز بعد برام آوردن. اون‌ زمان به خاطر وضعیت دست راستم نمی‌تونستم با دست راست بنویسم لذا برای نوشتن خاطره و یا یادداشت از دست چپم کمک می‌گرفتم که دست‌خطم بدتر از دست‌خط بچه‌های کلاس اولی می‌شد ولی خوب بهتر از هیچی بود و می‌شد قدری از دلتنگیم رو سیاهه کاغذ کنم. با وجود رادیویی که آورده بودن از وضعیت عملیات اطلاع پیدا کردم و موقع اذان سَرَم رو زیر پتو می‌کردم و همراه با گوش دادن به صوت قرآن از همون رادیو در فراق دوستانم اشک می‌ریختم، شب‌ها اصلاً خواب نداشتیم و با وجودی که قرص والیوم ۱۰ می‌خوردم ولی باز خواب به چشمم نمی‌رفت، دیگه تا صبح همه برنامه‌های رادیو رو گوش می‌کردم، بعداز نماز یه خورده چشمم سنگین می‌شد و می‌خواستم یه خورده بخوابم که.. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ حسن تقی زاده بهبهانی ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 «ملاصالح» در ارتش آمریکا / ۵ ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ سپهبد راعد حمدانی می افزاید، «ما مبادله اسرای ایران و عراق را شروع کردیم که اغلب بچه‌هایی مجروح و مصدوم بودند. یکی از اسرای ایرانی از نظر ارتش بسیار با ارزش بود، به حدی که صدام شخصا چند بار با او ملاقات کرده بود. وفیق السامرایی بدون اطلاع صدام یا رئیس بخش اطلاعات ارتش عراق، این اسیر را به ایران بازگرداند... وقتی خبر این کار السامرایی به صدام رسید، او آنچنان عصبانی و خشمگین شد که السامرایی را از نفر دومی در اطلاعات ارتش عراق خلع کرد و به عنوان افسر اطلاعات سپاه هفتم تنزل مقام داد. ... به خاطر دارم که برای ماموریت شناسایی به منطقه عملیاتی سپاه هفتم رفته بودم و مجبور بودم در ستاد این سپاه توقف کنم وقتی فرمانده سپاه وارد شد از او پرسیدم که ژنرال سامرایی اینجا چه می‌کند، جواب داد که السامرایی به خاطر اشتباه فاحشی که کرده، مستحق اعدام است. اما به خاطر علاقه صدام به او با تنزل مقام به اینجا منتقل شده است.» خاطرات این آزاده قهرمان هم اکنون با عنوان (ملاصالح، سرگذشت ملاصالح قاری مترجم اسرای ایرانی) به نگارش رضیه غبیشی در ۲۸۰ صفحه و توسط انتشارات شهید کاظمی در دسترس علاقه‌مندان به خاطرات جنگ قرار گرفته است. چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح (زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن ۲۳ نفر روانه بازار شد. 🔻 این کتاب در سالهای گذشته با هشتک ⃣ در کانال حماسه جنوب به اشتراک گذاشته شد. پایان http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 شکست در والفجر یک، صلح‌طلب‌شدن صدام بررسی دلیل ناکامی‌ها/۷ ┄┅┅❀🔴❀┅┅┄ 🔻 با انحلال تشکیلات سپاه ۱۱ قدر، شهید همت دستور داد عمده کادرهای ستادی قرارگاه سپاه ۱۱ قدر، دوباره به ستاد فرماندهی لشکر ۲۷ برگردند. حسین الله‌کرم یکی از همین‌چهره‌هاست که از اوایل شهریور ۶۱ به لشکر ۲۷ پیوسته و با تشکیل سپاه ۱۱ قدر و سپس انحلالش در اواخر فروردین ۶۲، معاون اطلاعات و شناسایی سپاه ۱۱ بود. او تا اواسط مهر آن سال مسئول واحد طرح و شناسایی لشکر ۲۷ بود. در همین زمان بود که پس از شکست‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک، در بهمن ۶۱ و فروردین ۶۲ در عقبه سازمانی لشکر ۲۷ یعنی سپاه منطقه ۱۰ تهران جبهه‌ای علیه فرماندهانی چون همت شکل گرفت که او در محاورات خود از این جبهه با عنوان خط سوم یا خوارج جدید یاد می‌کرد و ماجرای درگیری لفظی‌اش با اکبر گنجی در مقر سپاه تهران مربوط به همین‌جبهه‌گیری‌هاست. گلعلی بابایی هم در کتاب «کوهستان آتش» ضمن اشاره به ماجرای درگیری همت و گنجی، از لفظ فیلدمارشال‌های جبهه‌ندیده تهران‌نشین برای اشاره به اعضای این جبهه اشاره کرده است. به‌هرحال پس از ناکامی‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک و جلساتی که همت در تهران در این‌باره داشت، به پادگان دوکوهه برگشت و با برگزاری یک‌نشست ضربتی با سه‌مدیر ارشد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ یعنی سعید قاسمی، مجید زادبود و حمید میرزایی اعلام کرد ماندن بیشتر در جبهه خوزستان به صلاح نیست و باید لشکر را برای عملیات به غرب برد. به این ترتیب بود که روند جابه‌جایی عظیم لشکر ۲۷ به جبهه غرب آغاز شد که البته فعالیت‌های مقدماتی نیروهای اطلاعات عملیات این لشکر در زمین‌های غرب پیش‌تر و از روز ۱۴ اردیبهشت ۶۲ با دستور همت شروع شده بود. شهید همت آن‌زمان‌، به‌عنوان فرمانده لشکر ۲۷ تابع قرارگاه نجف اشرف با فرماندهی عزیز جعفری و (به گفته سعید قاسمی) دارای تیم اطلاعات عملیات بسیار قوی‌ای بود. همت بدون این‌که دستوری از عزیز جعفری گرفته باشد، به نیروهای اطلاعات عملیات خود گفته بود حالا که قرار است لشکر ۲۷ را در مناطق عملیاتی جنوب خرج کنند تا عملیات‌های ناموفقی مثل والفجرهای مقدماتی و یک را انجام دهد، بهتر است نیروهای اطلاعات عملیات را به جبهه میانی ببریم و در محورهایی که دارای عوارض طبیعی بسیار خوب و قابل شناسایی هستند مستقر کنیم. به‌خاطر همین‌تفکر بود که همت یک‌روزپس از پایان والفجر یک، به نیروهای اطلاعات عملیات لشکر خود گفت زمین جنوب، زمینی قفل شده است و باید به غرب فکر کرد. علت این موضعش هم این بود که عملیات در جبهه میانی ایران و عراق، مربوط به مناطق تحت کنترل سپاه دوم نیروی زمینی عراق در نوار مرزی شرق استان دیاله عراق با منطقه کوهستانی مرزی مهران در خاک ایران و رو به شمال بود. به‌این‌ترتیب با عمل در این مناطق می‌شد شهرهای بعقوبه، مندلی و در نتیجه بغداد را تهدید کرد. ضمن این‌که همت معتقد بود جنگیدن در مناطق غرب و شمال‌غرب، از دادن تلفات زیادی که ایران در جبهه جنوب می‌داد، جلوگیری می‌کند. گلعلی بابایی مستندات مربوط به آن ‌دوره را در فصل دوم کتاب «کوهستان آتش» آورده که عنوانش «جنوب قفل شد؛ به غرب فکر کنید» است. حسین الله‌کرم که آن زمان مسئول واحد و شناسایی لشکر ۲۷ بوده، گفته آن زمان جبهه غرب نسبت به جبهه شمال غرب حساسیت بیشتری داشت چون نیروهای ایرانی می‌توانستند از سه‌محور به دروازه‌های شرقی بغداد برسند. ایران شش‌ماه پیش از آن در عملیات مسلم‌بن‌عقیل در محور میانی عمل کرده و به نتایج مطلوبی هم رسیده بود. این بار هم هدفش از عمل در غرب، اهداف اقتصادی جبهه جنوب نبود. چون در جنوب بحث حمله به مراکز نظامی و اقتصادی عراق مطرح بود. این بار فرماندهان ایرانی، برای رفتن به جبهه غرب و شمال غرب، اهداف نظامی و سیاسی را در نظر داشتند. در جبهه غرب، جنگ نفر با نفر مطرح بود که صدام از آن پرهیز داشت. برتری ایران در این ‌زمینه این بود که نیروی بی‌شمار مردمی را درلباس‌های گوناگون داشت که صدام نداشت. همان‌طور که می‌دانیم برتری صدام از نظر تسلیحات و امکانات بود که پس از فتح خرمشهر، ۱۵ میلیارد دلار سلاح خریده و خط پدافندی خود را در جبهه جنوب محکم کرده بود ┄┅┅❀❀┅┅┄ انتقال، با لینک مشترک مجاز است http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
شب‌هاے هجر را گـذراندیم و زنده‌ایم.. ما را به سخت‌جانے، این خیال‌مان نبود... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻نشانی برای قیامت دکتر جراحم آمد بالا سرم و گفت: تیری که از توی پایت در آوردند را دیدی؟ گفتم نه. به همراش گفت تیر را برایش بیارید و نشانش بدید. آن را در شیشه ای گذشته بودند و به من دادند. مرمی رسام کلاش بود. برایش حلقه ای درست کردم و هنوز هم دارمش و از آن نگهداری می کنم. شاید با نشان دادن آن در روز قیامت بتوانم از شرمندگی دوستان شهیدم در بیایم و الا چه دارم . http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂