eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 نسل مبارز کبری کچیان نوشته: رومزی پور ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹در یکی از روزها هنگام موشک باران شهر با یکی از خواهران بسیج به نام ناهید کیانی در موقعی که برای کمک به افراد آسیب دیده جمع شدیم سخنانی در باب شوخی و مزاح با یکدیگر داشتیم و باهم قول و قرار گذاشتیم هر کدام از ما زودتر شهید شدیم نفر دیگر اقدام به خاکسپاری نماید این طور شد که اولین قرعه به نام خود ناهید کیانی درآمد که به لقاءالله پیوست و من با توجه به قولی که به همدیگر داده بودیم داوطلب شدم و ایشان را به خاک سپردم. •┈••✾○✾••┈• از کتاب شهرم در امان نیست defae_moghadas ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۵۳ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ چانه زدن ها و فک زدن‌هایم حاج آقا را از خر شیطان پایین نیاورد که نیاورد. باید بقچه‌مان را می‌بستیم و دست از پا درازتر می‌زدیم بیرون. چند روزی آواره محله‌ها شدم. از این که کلاس‌ها تعطیل شده بود خون خونم را می‌خورد و آشکارا به خشم آمده بودم. حسن زنگنه زهرش را ریخته بود. - چی شده؟ - چیزی نیست خانمم مات و متحیر نگاهم می‌کرد و بی‌سوال و جواب می‌رفت تو اتاق خودش. غرغرهایش را می‌شنیدم - یا پشت رحل قرآن نشسته .... یا دارد بازوهایش را قوی می کند. همه زندگی‌اش همین چیزها شده ... خدا به داد من برسد ... آقا سیاسی نباشد خوب است. اضطراب تو صدایش پر بود. پرخاش کرد. دلم برای دختر تازه به دنیا آمدمان می‌سوخت. - کسی با تو کاری ندارد ... خیالت جمع... به بچه ات برس. - نباید هم داشته باشد. مگر من از قماش تو هستم.... برای من شیخ شدی. سعی می‌کردم دهن به دهن نشوم تا آرامتر زندگی کنیم. هیچ جوری نمی توانستم کارهایم را لاپوشانی کنم. غروب یکی از روزها بود که حاج حسن قبول کرد در مسجد کوچک‌اش کلاس‌ها را تشکیل دهیم. این همان مسجد حاج حسن در انتهای خیابان ارامنه بود. همان مسجدی که نمازهای نوجوانی‌ام را در آن خوانده بودم. این بار روخوانی قرآن و ترجمه و جودو و تیراندازی از برنامه هایمان بود. می‌خواستیم به دستورات قرآن عمل کنیم. مثل بچه‌های به ظاهر بی‌گناه زیرزیرکی کارهایمان را می‌کردیم. طاقت حاج حسن کمتر از حاج آقا حیدری بود. به محض این که بو برد کارمان است؛ عذرمان را خواست. می‌گفت: من خروس جنگی نمی‌خواهم. شماها عین بچه آدم سرتان به کارتان نیست. بروید...بروید خدا روزیتان را جای دیگر حواله کند. به سر سالم که دستمال نمی‌بندند. بی هیچ مذاکره و عرض اندام کردنی از مسجد زدیم بیرون. باید زودی دست می جنباندیم تا بچه هایی که جمع شده بودند پراکنده نشوند. کافی بود پشتشان باد بخورد. یکهو همه چیز به صورت غیر منتظره ای درآمد. تو مسجد پنبه چی نزدیک محله قلعه وزیر با شرط و شروط اولین اتاق را بهمان دادند. اتاق جلو دید بود و کوچکترین کارمان تو چشم می‌زد. روزهای اول را تو کرختی نفرت انگیزی گذراندیم. از بی عرضگی خودم چندشم شده بود. مثل کسی که آتش به جانش زده باشند تو خودم جمع شده بودم. عقب نشینی ناخواسته ای انجام داده بودم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ویتامین فرهاد سعیدی دو ماه طول کشیده بود تا از خط مقدم به اردوگاه رسیدیم و بدن هامون ضعیف، نحیف و شکننده شده بود. شپش از سر و کله‌مان بالا می‌رفت. اگه کسی شپش نداشت جای تعجب بود. ما بند یک بودیم. فرمانده اردوگاه، سرهنگ بنام سرهنگ ماضی بود. سرهنگ وارد اردوگاه شد، توی صف آمار نشسته بودیم که سرهنگ مترجم رو صدا زد ، گفت سرها بالا، برامون چند دقیقه حرف زد، انتم ضیوفنا و.... در آخر گفت اگه کسی خواسته ای داره بگه ، بعضی هامون خام شدیم ، فریب حرفاش رو خوردیم. یکی از بچه های مشهد بنام محمد یزدانی از ته صف بلند شد و گفت سیدی ، بدن‌های ما تحلیل رفته، نیاز به ویتامین داره اگه اجازه بدید همین کناره‌ها سبزی بکاریم و ... سرهنگ گفت مو مشکل یعنی مشکل ندار.ه اما متوجه شدیم که وقتی داشت می‌رفت یواشکی به نگهبانان اردوگاه گفت بهش ویتامین بدید. هنوز سرهنگ از اردوگاه بیرون نرفته بود این محمد آقای ما جلو چشم همه فلک شد ، طوری کتکش زدند که صورتش قرمز و دستاش کبود شد. خلاصه اینکه تا چند ماه کتک می خورد. عراقی ها دیگه عادت کرده بودند هر وقت میان آسایشگاه می‌گفتن ویتامین کجاست ، دیگه کسی نمی‌گفت محمد کجاست همه اونا می‌گفتن ویتامین ون؟ ....ویتامین کجاست. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 غروب بهشت..... السلام علی الحسین.... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد صمد نظری 4⃣ عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 حکم بازداشت فردای آن روز رسول به همراه دو تن از نگهبانان مسلح آمد و بعد از باز کردن در از من خواست که به صورت خبردار بایستم تا حکم بازداشت و زندانی شدنم را که رجوی صادر کرده بود بخواند و پس از خواندن چند سطر از روضه های رجوی گفت که “به جرم داشتن اطلاعات بالای نظامی تا اطلاع ثانوی در این مکان بازداشت هستی تا تکلیفت را روشن کنیم.” در بسته شد. ۱۰ روز به همین منوال گذشت. روز به روز به تعداد نفرات سلول های انفرادی افزوده می شد. درها روزی ۲ بار برای غذا و آب (در ظهر و شب) و بعضی روزها یک بار در روز به روی مان باز و پس از چند دقیقه ۲ قفله می شد و نگهبانان می رفتند. این نگهبانان حق نداشتند جز درباره غذا و آب با ما حرفی بزنند. بعد از ۴۰ روز که نتوانسته بودم حمام کنم، بالاخره با صرفه جویی در جیره آبِ روزانه توانستم با آب سرد در دستشویی سلول حمام کنم. به این دلیل که سلولم زیر پله واقع شده بود و صدای پای افراد به طور مداوم در آن می پیچید درخواست کردم سلولم را تعویض کنند که موافقت کردند. حدود ۲۵ روز منتظر تعیین تکلیف بودم. از تاریخ ها و یادداشت های روی دیوار سلول ها می شد گفت که افراد زیادی در اینجا نگهداری شده بودند. بر روی دیوارها، تاریخ ها و یادگاری های سال های ۶۵ – ۶۶ با مدت های ۴ تا ۷ ماه و بعضاً بیشتر به چشم می خورد. در سلول جدیدم، روی دیوار نوشته ای با دست خطی بچه گانه دیده می شد: “مامان مُرد، بابا در زندان است.” بعدها یکی از بچه ها که او نیز مدتی در همان بند انفرادی بود می گفت دست خط مربوط به بچه های فردی به نام فرهنگ است که در همان مقطع زمستان ۶۹ از سازمان جدا شد و از طرف یکی از مسئولان زن سازمان به نام ثریا شهری کتک خورد و به انفرادی انداخته شد. دو کودک دبستانی او را که مادرشان نیز در عملیات فروغ کشته شده بود از مدرسه گرفتند و در انفرادی به او تحویل دادند. این بچه ها نیز مدتی در انفرادی با پدرشان در آن فضای سرد به سر بردند تا رجوی تکلیف آنها را روشن کند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد… @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 نقشه زندان منافقین
🍂 آیا می دانید ؟ رجوی می گفت که “همه زنان در حریم من هستند”. اعضاء تصور می کردند که او این موضوع را از منظر ایدئولوژیک می گوید و در حد حرف مطرح می کند. ولی در عمل مشخص شد که از قبل برای رسیدن به خواست های خود طرح و برنامه داشته است. در آن زمان آقای بهزاد علیشاهی (یکی از جداشدگان از فرقه) درباره بی خبری و بی اطلاعی اعضای سازمان درباره جلسات رقص رهایی گفته بود: “فرقه مجاهدین خلق مثل یک پازل است که بدلیل محدودیت های اعمال شده در آن، هر عضوی فقط اطلاعات قسمتی که در آن هست را می داند و از بقیه جاها بی خبر است.” @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 گردنبند منقوش به تصویر مسعود رجوی که به عنوان حلقه نامزدی به زنان داده می‌شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دفتر بسیج خراب شده بود. رفتیم خانه یکی از همسایه ها. بعد از چند روز گلوله‌های توپ که آمدند، به خانه یکی دیگر رفتیم. چند روزی مهمان بودیم. عراقی‌ها با ترکش های موشک بیرونمان کردند. اصرار می‌کرد برگردیم مسجد قبول نمی‌کردم. سقف نداشت. ▫️ می‌گفت عوضش از توی دفتر می‌توانید ستاره ها را هم ببینید. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سیلی برای بیداری علی زابلی یک شب خاموشی زده شده بود و همه خوروپف خواب بودند و فکر کنم حدود ساعت ۱۱یا ۱۲ شب بود.شیفت ممد امشی بود آقا رضا رحیمی از بچه‌های تهران خواب بود ولی بقول معروف خواب خرگوشی بود یعنی چشماش نیمه باز بود ولی در‌ واقع خواب بود ممد امشی فکر کرد که بیداره منو بیدار کرد و گفت:بلندشو یک سیلی تو گوشش بزن.من سرپیچی کردم مجدد یک کم بد دهنی کرد و دوباره اشاره کردکه بزن.من با صدای بلند اقارضا را صدا زدم و دستم را گذاشتم روی صورتش،دوباره بهم ناسزا گفت و اشاره کرد که بزن و یا‌ خودت را می‌زنم دوباره اقا رضا را بلند صدا زدم و این دفعه رضا جان بیدار شد و‌‌ گفتم:نگهبان با تو کار داره و ممد امشی چند روزی را به من گیر می.داد تا اینکه یک روز یعقوب را صدا زد جریان را از من پرسید و من در جوابش گفتم:شما خودت گفتی بیدارش کنم.گفت:پدر سوخته من گفتم بزن خوب من عربی وارد نبودم بالاخره جریان با وساطت یعقوب حل شد. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا