🍂 فساد دربار ۱۳
اسدالله علم
بهروایت دکتر حقانی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 شما چه رویکردی در حذفیات و خلاصه کردن یادداشتها داشتهاید؟
اصل یادداشتها در هفت جلد موجود است. اما این یادداشتها، ترتیب موضوعی ندارد و فرد باید همه هفت جلد را بخواند تا به موضوعی پی ببرد. البته در جلد هفتم، فهرستی آمده است که کمی کمک میکند. من خواستم نسخهای از این هفت جلد آماده کنم که توالی تاریخی در آن رعایت شود و در عین حال، تقسیمبندی موضوعی داشته باشد. مثل خانواده، سیاست داخلی، سیاست خارجی، روحیات و شخصیت شاه و ...؛ اگر کسی فرصت مطالعه آن هفت جلد را نداشته باشد یا بخواهد موضوع خاصی را در این یادداشتها جست و جو کند، به این ترتیب و با مراجعه به این کتاب، راحتتر میتواند به هدفش برسد. درباره حذفیات هم باید بگویم که مهمترین بخشهای آن ۷ جلد در این کتاب موجود است. علاوه بر این، درباره هر شخصیتی هم که توضیح داده شده، عکسهایی در این کتاب آمده است که عکسها را هم من اضافه کردهام. در مجموع، این کتاب خلاصهای از یادداشتهای عَلَم است که توالی تاریخی و تقسیمبندی موضوعی دارد.
🔸️ نگاه شخصی عَلَم به رژیم پهلوی چگونه بود؟
او در جای جای یادداشتهایش، به این رژیم، اظهار سرسپردگی میکند. شاید از ترس لو رفتن یادداشتها بوده و شاید هم واقعا علاقه داشته است. به نظر میرسد که علاقهای بین او و شاه وجود داشته، اما از سوی دیگر، احتیاط هم میکرده است که اگر یادداشتها به دست کسی افتاد، جانفشانیها و سرسپردگیها دیده شود! چون در عین حال، نقدهایی هم به رژیم سلطنتی و شخص شاه و خانوادهاش و دولت دارد. یک جا مینویسد که دوره این حکومتگریها گذشته است؛ اما همان جا، یادآوری میکند که خدا به شاه عمر طولانی دهد! معلوم است که اینها را برای رد گمکردن مینویسد.
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 شاه دو ماه در سوئیس!
✍ اسدالله علم، وزیر دربار و معتمد شاه در کتاب خاطراتش مینویسد: شاهنشاه تشریف بردند؛ در فصل بازیهای المپیک چه موقع سوئیس رفتن است؟ آن هم سنت موریتز که بازیها در آنجاست. هر چه عرض میکنم با عصبانیت شاه روبه رو میشوم بالاخره به من میفرمایند: اگر اینجا بمانم همین قیافهها را هر روز باید ببینم.
✍ از این گذشته غیبت دو ماهه چه معنی دارد؟ از آن گذشته متأسفانه مردم راضی نیستند یعنی طوری با آنها رفتار میشود که مثل مردم مغلوب در قبال یک قدرت غالب است.
🔸 خاطرات علم، ج3، چ3، ص311
•┈••✾✾••┈•
#دشمن_شناسی
#پهلوی
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🍂 خورشید مجنون ۲۱
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
جست و جو برای یافتن مفقودان شروع شد. ابتدا نیروهای بومی با کمک بعضی از بچه های اطلاعات - عملیات منطقه پشت قرارگاه خاتم ۴ (منطقه بین سیل بند شرقی هور و جاده شهید همت تا ضلع شرقی جزیره شمالی - تا جاده سیدالشهدا(ع) را تا جایی که میشد جست وجو کردند. در یکی از این گشتها لباسهای حسین اسکندری را پیدا کرده بودند. چند روز بعد سیامک بمان خود را به منطقه رساند و به کمک ما آمد. سیامک را به عنوان جانشین خودم در قرارگاه معرفی کردم. او بسیار
جنگ دیده و شجاع بود و برای هر مسئولیتی مناسب. کم کم منطقه شکل گرفت و خط تشکیل شد. در بعضی مناطق توپخانه هم راه اندازی شد. ادوات و زرهی هم راه افتادند. تعدادی از تانکهای یگان ۷۲ محرم که توانسته بودند از منطقه خارج شوند و چند تانک و نفربر دیگر، در بعضی از نقاط حساس مستقر شدند. یکی از تانکها را در روز چهارم تیرماه در آخرین دقایقی که راه جاده همت باز بود برادر عباس سرخیلی، فرمانده تیپ زرهی ۷۲ محرم از منطقه خارج کرده بود؛ یعنی این تانک را از بین دو جزیره جنوبی و شمالی مجنون تا سیل بند شرقی هور (مسافتی بیش از سی کیلومتر) شخصاً هدایت و منتقل کرده بود.
بعد از ظهر روز ۶ تیرماه ۱۳۶۷ جلسه ای به اتفاق علی شمخانی تشکیل شد. ایشان خیلی ناراحت بود. در مورد علی هاشمی پرسید. گفتم: «هنوز خبری نشده امشب تصمیم داریم به همراه دو گروه از بچه های قرارگاه و تیپ ۸۵ تا محل قرارگاه برویم.» شمخانی پیشنهادی داد و گفت: در نیروی هوایی سگهای تربیت شده ای هست؛ میگویم دو قلاده سگ با مربی در اختیار شما بگذارند، آنها را هم همراه خودتان ببرید.
روش سگها این گونه بود که باید لباس فرد مفقود را بو می کردند تا در منطقه به دنبال بو، صاحب لباس را جست وجو می کردند. بعد از ظهر همان روز لباسهای علی هاشمی و گرجی زاده به همراه سگها به منطقه منتقل شدند. حدود ساعت نه شب هر دو گروه با فاصله پانصد متر از یکدیگر به طرف قرارگاه خاتم ۴ به راه افتادیم. زمین خشک شده هور شرایط را سخت کرده بود. راه که می رفتیم، یک باره تا زانو داخل چاله میافتادیم. بعضی اوقات نیهای خشک که دیده هم نمیشدند ساق پا را مانند کارد میبریدند. در ظاهر زمین چیزی مشخص نبود. گاهی مانند خاکستر بود اما لابه لای همین خاکسترها، یا چاله بود یا نی خشک. سردار قنبری را در یک گروه و فضل الله صرامی را در گروه دیگری قرار داده بودم. این دو نفر در روز چهارم تیرماه پس از هلی برن دشمن، از همین مسیر خود را به شرق هور رسانده بودند. هر گروه یک قلاده سگ به همراه داشت و سگها نیز هر کدام یک مربی داشتند. خودم همراه گروه سردار قنبری بودم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۷۹
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
آسمان با سفیدی ماتش چشمهای خسته ام را آزار میدهد. با این حال زلزل نگاهش میکنم. چشمهایم پر از آب میشود. عینک ام را بر میدارم و با پشت دست خیسیشان را می گیرم. به در آپارتمان نگاه میکنم. میروم پشت در می ایستم. دیار البشری تو راهرو و راه پله ها نیست.
- یعنی ساعت چند است؟ شاید بروم قدم بزنم چیزی هم بخرم. تو شهرک که فروشگاه نیست. بله شاید زدم بیرون. باید به مردم عادت کنم. این طوری دلم باز میشود. با مردم که باشم باورم میشود که آزاد هستم. آزاد؟ کو تا آزادی .... دست و پایت به زندگی زنجیر است. فکر کردی اسارت یعنی زندانهای عراق. تو در این آپارتمان هم اسیری اما نه، من میتوانم بزنم بیرون و میان مردم کوچه و خیابان گم شوم. تا کی گم میشوی؟ چند روز چند ماه چند سال؟ بالاخره پیدایت میکنند. برت میگردانند تو همین آپارتمان. تو همین خانه بی نگهبان. در را خودت قفل میکنی. سه قفله. شاید هم بیشتر. حفاظی هم به در میکوبی. یک حفاظ آهنی پر از شبکه
خشمی سرد وجودم را پر میکند. دارم خفه میشوم. باید هوار بکشم. آن قدر بلند که خدا متوجه ام شود. نمیخواهم اسیر بمانم. اسارت دیگر بس است. فردا در تمام شهرک نقل رفتن من است. نقل آزاد شدن من. شاید جشنی هم بگیرند. آخرین جشنی که برای همه آدمها میگیرند. یک جشن مفصل از آن نوعش که دلم میخواهد. اما نه من که اینجا ایستاده ام رو پاهای خودم. با تمام هیکلام. چه قدر استخوانی شدهام. عینهو نی قلیان. اسارت آدم را میتراشد. آن قدر که بشکند. مرا هم تراشیده؛ اما نتوانسته بشکندم.
صدای تق تق پاشنههای کفش زنانه ای تو راهرو پیچید. تا جلو در میروم و زود برمیگردم.
شاید اشتباه کرده باشم. اگر خودش باشد زنگ میزند. گوش تیز میکنم. صدا قطع شده است. حالا دو نفر با هم پچ پچ میکنند. هر دو زن هستند. کسی از راه پله ها میدود پایین. باید نوجوان باشد. به شتاب میرود. نرم و سبک. باید دنبال توپی باشد. به یاد گالشهای شاباجی میافتم. پا که میکردم انگار تو هوا قدم میزدم. سرعت ام دو یا سه برابر میشد.
نه، او نبود. هیچ وقت این قدر معطل نمیکرد. همه رفت و آمدش یک دقیقه بیشتر طول نمیکشید. قابلمه را داغا داغ می آورد. آن قدر که بعد از نیم ساعت هم دهان را می سوزاند. همان طور که نگاهم به در است میروم رو قالیچه می ایستم. گرمای رادیاتور، رو پر و پاهایم مینشیند.
- تو که تو اسارت گرسنگی کشیدن را یاد گرفته ای؟ حالا چه ات شده؟!
- هیچی ... یکهو گرسنه ام شده. الان که دیگر تو زندان عراقی ها نیستم.
- راست میگویی .... آزار برای چه؟ خدا خوش ندارد بنده اش آزار ببیند. کاسه داغتر از آش شدن معنا ندارد.
صدای زنگ بلند میشود. پاتند میکنم به طرف در. بی هیچ سوالی بازش میکنم.
خانم مهندس قمیشی با قابلمه غذا ایستاده است. قابل شما را ندارد .... کاش میآمدید دور هم میخوردیم ... باور
کنید زیاد سوال پیچ تان نمیکنیم .....
- صاحبش قابل دارد این حرف را نزنید. فقط دوست ندارم مزاحم شوم ... شما و مهندس تازه از سرکار رسیده اید ... این همه مزاحمت، بس نیست؟
- کاری نمیکنم ... فقط یک پیمانه بیشتر میریزم ....
- انشاء الله جبران میکنم. البته میدانم که این همه لطف قابل جبران نیست.
- لطف نیست ... وظیفه است.
- نه نفرمایید ... شما چه وظیفه ای در مقابل من دارید؟
- همان وظیفه ای که شما به وقتاش انجام دادید ... البته کار ما با کار
شما قابل مقایسه نیست .... زیاد مزاحم نمیشوم ...
- مهندس را سلام برسانید.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ بسیار زیبای
شهادت «دفاع مقدس»
🔸 با نوای سید حمزه موسوی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 فساد دربار ۱۴
اسدالله علم
بهروایت دکتر حقانی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 عَلَم در برخی جاها، خانواده شاه، وضعیت عمرانی کشور، بیسوادی مردم و ... را به نقد میکشد؛ غافل از اینکه خود او هم در این بیسامانی، نقش عمدهای ایفا کرده است! در روزگاری که عَلَم وزارت دربار را برعهده داشت، هویدا هم نخستوزیر بود و خودش حزبی به نام «حزب مردم» داشت.عَلَم در مطبوعاتی نظیر «تهران مصور» یا «خواندنیها» که مدیرانش از آدمهای او بودند، افرادی را تحریک میکرد تا علیه هویدا و دولتش مطلب بنویسند.
🔸️شما برای تهیه این کتاب، از چه نسخهای استفاده کردید؟
مبنای کار من، مجموعهای دو جلدی بود که انتشارات «طرح نو» منتشر کرد؛ با عنوان «گفتوگوی من با شاه». آن هم در واقع خلاصهای از شش جلدی بود که تا آن موقع منتشر شده بود. چون جلد هفتم که در واقع آخر و دیرتر از همه به چاپ رسید، در واقع جلد اول یادداشتهای عَلَم محسوب میشود. این مجموعه هفت جلدی، در خارج از کشور منتشر شده بود. من از آن مجموعه دو جلدی طرح نو استفاده و البته به جلد هفتم هم مراجعه کردم.
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
#علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂