eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۷۸ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ رئیس گروه که انگار در انتظار چنین درخواستی از طرف من بود؛ بی هیچ هدفی به مرکز بیسیم زد. چند دقیقه ای با رئیس ساواک صحبت کرد. جواب‌های کوتاه می‌داد. موقع جواب دادن سیخ می ایستاد. انگار رئیس داشت از پشت دستگاه نگاهش می‌کرد. بله و نخیرهایش چنان محکم بود که تو دلم را خالی می‌کرد. از چهره جدی اش چیزی نمی‌فهمیدم. ترس برم داشته بود. نمی‌خواستم بار دیگر زندان کمیته را ببینم. اسمش را که می‌شنیدم تنم به لرزه می افتاد. توان ماندن در زندان را از دست داده بودم. فکر آن روز و شب های سیاه سرم را از درد و خفگی و بوی تعفن پر می‌کرد. با تمام وجود از خدا خواستم نجاتم دهد. آخر مکالمه بود که لبخند کجکی‌ای رو لب‌های رئیس گروه جاوید نقش بست. دلم قرص شد. بی تفاوت نگاهش می‌کردم. انگار جواب اصلا برایم مهم نبود. - داشتی به چه فکر می‌کردی؟ ... اعدام به جای سپاسی یا آزادی؟ - هیچ کدام. از اعدام نمی‌ترسم. اعدام آخر کار ما نیست. - آدم با دل و جراتی هستی، خوشم آمد. همکاری ات هم خوب بود. رئیس از گزارش‌ها راضی بود. نشان دادی ریگی تو کفش‌ات نیست. آزادت می‌کنند ولی با شرط و شروط. باید هر دو هفته یک‌بار خودت را به مرکز معرفی کنی. از دفتر زندان کمیته زدم بیرون. آفتاب زمستانی چشمم را آزار می‌داد. تو حیاط گنده کمیته فقط چند تا سرباز دیده می‌شد. همان نگهبانهای سلول چنان نگاهم می‌کردند که انگار به آزادی ام حسودیشان شده بود. دستم را به عنوان خداحافظی تکان دادم. یکی‌شان که بلندتر و گنده تر از بقیه بود با خنده گفت: - زیاد خوشحال نباش زود بر می‌گردی .... همه تان همین طور هستید. در جوابش خندیدم و از در آهنی حیاط زدم بیرون •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهیدان بخون خفته 🔸 ای شهیدان بخون غلطان خوزستان درود 🔅 حاج صادق آهنگران شعر: معلمی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 مهران و دام منافقین حسن تقی زاده جنگ تمام شده بود سازمان منافقین با عمليات های در اینطرف اونطرف در مناطق میخواست خودی نشان دهد من ودوستان همرزم از جنوب برای طی نمودن دوره آموزش به تهران اعزام شدیم هفته ای گذشت اعلام شد منافقین در مهران عمليات نموده وباردیگر مهران رو فتح نموده سریعا سربازان یک پادگان آموزشی که تمام شده بودند را سازماندهی وما پرسنل کادر را در گروهانها وگردان سازماندهی کردند وبه سمت باختران حرکت کردیم در پادگان باختران مسلح وباخودروهای تحویلی به سمت گودرز ملکشاهی حرکت کردیم. شب اول با ۴ نفر از دوستان کوچه پس کوچه های مهران را شناسایی کردیم و از وجود منافقین در مهران خاطر جمع شدیم. در راه برگشت موتور ۱۲۵ تریل که از بچه های قبلی جامانده بود در شیاری مخفی بود. فردا صبح به طمع آوردن موتور تا نزدیکی آن با تویوتا و دو نفر از دوستان حرکت کردیم. نزدیکی شهر که رسیدیم دو دستگاه جیپ منافقین برای محاصره ما به سرعت به طرفمان می‌آمد. به یکی از دوستان که از بچه های لر زبان بود و شب قبل باهم آشنا شده بودیم گفتم رانندگی بلدی؟ گفت عالی با ۸۰ تا سرعت دور زدم و ماشین رو بدون توقف به وی دادم و گفتم باسرعت تمام به سمت نیروهای خودی برو. خودم هم سریعا در حال حرکت تویوتا به پشت ماشین رفتم و دوشیکا را مسلح و شروع به تیراندازی کردم. توقف اولین جیپ منافقین باعث شد جیپ دومی متوقف و با اسلحه کلاش به سمت ما تیراندازی کند. وقتی به خاکریز رسیدیم دیگر نفسی عمیق کشیدم و گفتم خدایا این بار هم سپاس. لحظاتی گذشت ناگهان خمپاره ای سرگردان ۳متری ما خورد و منفجر شد ولی خدا را شکر هیچ صدمه ای ندیدم و شب سوم موفق شدیم مهران را مجددا آزاد کنیم @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 فساد دربار ۱۳ اسدالله علم به‌روایت دکتر حقانی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸     شما چه رویکردی در حذفیات و خلاصه کردن یادداشت‌ها داشته‌اید؟ اصل یادداشت‌ها در هفت جلد موجود است. اما این یادداشت‌ها، ترتیب موضوعی ندارد و فرد باید همه هفت جلد را بخواند تا به موضوعی پی ببرد. البته در جلد هفتم، فهرستی آمده است که کمی کمک می‌کند. من خواستم نسخه‌ای از این هفت جلد آماده کنم که توالی تاریخی در آن رعایت شود و در عین حال، تقسیم‌بندی موضوعی داشته باشد. مثل خانواده، سیاست داخلی، سیاست خارجی، روحیات و شخصیت شاه و ...؛ اگر کسی فرصت مطالعه آن هفت جلد را نداشته باشد یا  بخواهد موضوع خاصی را در این یادداشت‌ها جست و جو کند، به این ترتیب و با مراجعه به این کتاب، راحت‌تر می‌تواند به هدفش برسد. درباره حذفیات هم باید بگویم که مهم‌ترین بخش‌های آن ۷ جلد در این کتاب موجود است. علاوه بر این، درباره هر شخصیتی هم که توضیح داده شده، عکس‌هایی در این کتاب آمده است که عکس‌ها را هم من اضافه کرده‌ام. در مجموع، این کتاب خلاصه‌ای از یادداشت‌های عَلَم است که توالی تاریخی و تقسیم‌بندی موضوعی دارد. 🔸️ نگاه شخصی عَلَم به رژیم پهلوی چگونه بود؟ او در جای جای یادداشت‌هایش، به این رژیم، اظهار سرسپردگی می‌کند. شاید از ترس لو رفتن یادداشت‌ها بوده و شاید هم واقعا علاقه داشته است. به نظر می‌رسد که علاقه‌ای بین او و شاه وجود داشته، اما از سوی دیگر، احتیاط هم می‌کرده است که اگر یادداشت‌ها به دست کسی افتاد، جانفشانی‌ها و سرسپردگی‌ها دیده شود! چون در عین حال، نقدهایی هم به رژیم سلطنتی و شخص شاه و خانواده‌اش و دولت دارد. یک جا می‌نویسد که دوره این حکومت‌گری‌ها گذشته است؛ اما همان جا، یادآوری می‌کند که خدا به شاه عمر طولانی دهد! معلوم است که این‌ها را برای رد گم‌کردن می‌نویسد. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 شاه دو ماه در سوئیس! ✍ اسدالله علم، وزیر دربار و معتمد شاه در کتاب خاطراتش می‌نویسد: شاهنشاه تشریف بردند؛ در فصل بازی‌های المپیک چه موقع سوئیس رفتن است؟ آن هم سنت موریتز که بازی‌ها در آنجاست. هر چه عرض می‌کنم با عصبانیت شاه روبه رو می‌شوم بالاخره به من می‌فرمایند: اگر اینجا بمانم همین قیافه‌ها را هر روز باید ببینم. ✍ از این گذشته غیبت دو ماهه چه معنی دارد؟ از آن گذشته متأسفانه مردم راضی نیستند یعنی طوری با آن‌ها رفتار می‌شود که مثل مردم مغلوب در قبال یک قدرت غالب است. 🔸 خاطرات علم، ج3، چ3، ص311 •┈••✾✾••┈• @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 خورشید مجنون ۲۱ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈•   جست و جو برای یافتن مفقودان شروع شد. ابتدا نیروهای بومی با کمک بعضی از بچه های اطلاعات - عملیات منطقه پشت قرارگاه خاتم ۴ (منطقه بین سیل بند شرقی هور و جاده شهید همت تا ضلع شرقی جزیره شمالی - تا جاده سیدالشهدا(ع) را تا جایی که می‌شد جست وجو کردند. در یکی از این گشت‌ها لباس‌های حسین اسکندری را پیدا کرده بودند. چند روز بعد سیامک بمان خود را به منطقه رساند و به کمک ما آمد. سیامک را به عنوان جانشین خودم در قرارگاه معرفی کردم. او بسیار جنگ دیده و شجاع بود و برای هر مسئولیتی مناسب. کم کم منطقه شکل گرفت و خط تشکیل شد. در بعضی مناطق توپخانه هم راه اندازی شد. ادوات و زرهی هم راه افتادند. تعدادی از تانک‌های یگان ۷۲ محرم که توانسته بودند از منطقه خارج شوند و چند تانک و نفربر دیگر، در بعضی از نقاط حساس مستقر شدند. یکی از تانک‌ها را در روز چهارم تیرماه در آخرین دقایقی که راه جاده همت باز بود برادر عباس سرخیلی، فرمانده تیپ زرهی ۷۲ محرم از منطقه خارج کرده بود؛ یعنی این تانک را از بین دو جزیره جنوبی و شمالی مجنون تا سیل بند شرقی هور (مسافتی بیش از سی کیلومتر) شخصاً هدایت و منتقل کرده بود.    بعد از ظهر روز ۶ تیرماه ۱۳۶۷ جلسه ای به اتفاق علی شمخانی تشکیل شد. ایشان خیلی ناراحت بود. در مورد علی هاشمی پرسید. گفتم: «هنوز خبری نشده امشب تصمیم داریم به همراه دو گروه از بچه های قرارگاه و تیپ ۸۵ تا محل قرارگاه برویم.» شمخانی پیشنهادی داد و گفت: در نیروی هوایی سگ‌های تربیت شده ای هست؛ می‌گویم دو قلاده سگ با مربی در اختیار شما بگذارند، آنها را هم همراه خودتان ببرید. روش سگ‌ها این گونه بود که باید لباس فرد مفقود را بو می کردند تا در منطقه به دنبال بو، صاحب لباس را جست وجو می کردند. بعد از ظهر همان روز لباس‌های علی هاشمی و گرجی زاده به همراه سگ‌ها به منطقه منتقل شدند. حدود ساعت نه شب هر دو گروه با فاصله پانصد متر از یکدیگر به طرف قرارگاه خاتم ۴ به راه افتادیم. زمین خشک شده هور شرایط را سخت کرده بود. راه که می رفتیم، یک باره تا زانو داخل چاله می‌افتادیم. بعضی اوقات نی‌های خشک که دیده هم نمی‌شدند ساق پا را مانند کارد می‌بریدند. در ظاهر زمین چیزی مشخص نبود. گاهی مانند خاکستر بود اما لابه لای همین خاکسترها، یا چاله بود یا نی خشک. سردار قنبری را در یک گروه و فضل الله صرامی را در گروه دیگری قرار داده بودم. این دو نفر در روز چهارم تیرماه پس از هلی برن دشمن، از همین مسیر خود را به شرق هور رسانده بودند. هر گروه یک قلاده سگ به همراه داشت و سگ‌ها نیز هر کدام یک مربی داشتند. خودم همراه گروه سردار قنبری بودم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا