eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 خورشید مجنون ۲۴ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈•   بعد از ظهر همان روز احمد غلام پور پیغام داد که با من کار دارد. در حدود ده کیلومتری شمال پادگان حمید یک قرارگاه تاکتیکی داشتند. به آنجا رفتم. ایشان گفت: «آماده باشید فردا اول صبح به گُلف، (پادگان شهید محلاتی) بروید. در آنجا باید یک گزارش کامل از هجوم دشمن به هور و آخرین وضعیت سپاه ششم خدمت آقای هاشمی رفسنجانی بدهید.» - شما فرمانده قرارگاه کربلا هستید. فرمانده همۀ ما شما هستید، چرا من باید گزارش بدهم؟ منطقه هور خط حد سپاه ششم بوده است و الان بعد از علی هاشمی شما باید گزارش بدهید. دلم شکست! برادر غلام پور خجالت می‌کشید در آن جلسه حاضر شود و گزارش بدهد. برای فرماندهی مثل ایشان سخت بود بعد از این عقب نشینی و تلفات نسبتاً زیاد در جلسه حاضر شود و گزارش بدهد. از آنجا که احمد غلام پور خیلی برای من عزیز بود، دیگر چیزی نگفتم. هردوی ما از مفقود شدن علی هاشمی ناراحت و نگران بودیم. هرچه زمان نبودن علی طولانی تر می شد به ناراحتی ما افزوده می شد. غلام پور فرمانده باظرفیتی بود و در حضور من گریه نمی‌کرد. اما مطمئن بودم ایشان هم مثل من در خفا و زمانی که تنها بود اشک می‌ریخت. لحظه‌ای نبود که علی از ذهنم دور شود. خجالت می‌کشیدم به منزل‌شان سربزنم. اصلاً جرئت نداشتم با خانواده او، به خصوص مادرش روبه رو شوم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭─┅🌿◇🌺◇◇🌺◇🌿┅─╮ 🍂 روزشمار سالهای دفاع مقدس شنبــــــــــــــــــــــــه ۱۳۶۱ تیـــــــــــــر ۲۶ ۱۴۰۲ رمضـــــان ۲۵ 1982 ژوئــــیه 17 ┄❅✾❅┄ در چنین روزی 👇 🔸 وقايع مرحله دوم عمليات رمضان تا ساعت ۲۴ ديشب در خبرهـای روز ۱۳۶۱/۴/۲۵ آمـده: "نصر ۶"كه با شكستن خط مقدم دشمن شروع موفقی داشت، با مقاومت نيروهای مسـتقر در خطوط بعدی و براثر آتش شديد توپخانه‌های آنها، نتوانست مثلثی اول را تصـرف كنـد و با آنكه مقداری از خاكريز مورد نظر (از مثلثی اول تا كانال ماهی) احداث شـد، ولـی فشـار دشمن ـ كه با روشنايی هوا شديدتر می‌شد ـ ادامه كار را ناممكن ساخت و نصر ۶ به ناچار بـه پشت جاده بوبيان ـ زيد بازگشته است. 🔸 "نصر ۴"در آخرين ساعات روز گذشته مجبور شد در محـور "تيـپ ۷ ولـيعصـر (عـج) يك گردان ديگر وارد كند ولی اين گردان نتوانست اقدام مثبتی انجـام دهـد و بـه محاصـره دشمن درآمد. با پيش آمدن اين وضعيت، دو گروهان از نيروهـای"تيـپ ۸ نجـف" كـه در احتياط بودند ـ به منظور كمك به نيروهای در عمق و انهدام دشمن ـ وارد عمـل شـدند و اگرچه چندين تانك و نفربر را منهدم و شماری از نيروهای دشمن را هلاك يا اسير كردند، ولی اين عمل نيز در وضعيت قرارگاه "نصـر ۴ "تـأثيری نداشـت و نيروهـای ايـن قرارگـاه همزمان با فشارهای شديد دشمن، به ناچار عقب نشـينی كردنـد در حالی كـه شماری از نيروهای يك گروهان از تيپ ۷ وليعصر (عج) در محاصره دشمن بودند. 🔸 در محور "نصر ۷،" تيپ ۱۴ امام حسين(ع) كه سريع خود را به كانال ماهی رسانده بود، در زير انبوهی از آتش انواع سلاح‌های دشمن، برای پدافند از مواضـع متفرقـه مشـغول اقـدامات مهندسی شد ولی عدم الحاق با جناح راست و نفـوذ دشـمن سـبب شـد تـا قرارگـاه دسـتور عقب‌نشينی بدهد. در محور "نصر ۸،" تيپ ۲۵ كربلا نيز كه با تأخير وارد عمل شده بود، موفـق شـد بسـياری از تانك‌های دشمن را منهدم كند ولی با توجه بـه اوضـاع كلـی عمليـات، ناچـار بـه پشـت جـاده بوبيان ـ زيد عقب نشست. بدين ترتيب مرحله دوم عمليات رمضـان نيـز بـدون دسـتيـابی بـه اهداف مورد نظر به پايان رسيد، هرچند آسيب‌های جدی به نيروها و ادوات دشمن واردشد. 🔸 در آخرين اقدام، بعدازظهر امروز چند دسته آر.پی.جی. زن برای شكار تانكهای دشمن بـه جلو اعزام شدند كه چندين دستگاه تانك و نفربر را منهدم كردند. در اين مرحله از عمليات ۱۷۰۰ تن از نيروهای دشمن كشته يا مجروح شدند و ۱۱۵ تانـك و نفربر و ۱۵ خودرو منهدم شد و ۱۰ تانك نيز به غنيمت گرفته شد، همچنين حدود ۲۰ تن نيز به اسارت نيروهای خودی در آمدند. 🔸 مرحله دوم عمليات رمضان امروز به پايان رسيد و وضعيت بوجودآمده عليرغم پيش‌بينی‌های قبلی پيروزی قاطع نظامی را در بر نداشـته اسـت. آقای محسن رضايی فرمانده سپاه در مصاحبه‌ای ضمن برشماری برخی معذوريت‌ها و محدوديت‌هـا، در تشـريح اهـداف عمليـات و‌اوضاع كنونی گفت: «خودداری ما از دست زدن به كارهايی است كه ديگران آن را در جنگ اجتناب ناپذير مي‌دانند، ولی به دليل اعتقاد اسلامی، ما نمی‌توانيم آن كارها را انجـام دهيم و ملزم به رعايت اصول اسلامی هستيم. حضور ما در ۱۰ كيلومتری بصره كه بارها اتفاق افتاده، هر وقت بخواهيم می‌توانيم آنجا باشيم. @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ ╰─┅🍂◇•🌺•◇•🌺◇🍂┅─╯ ‎‌‌‌‌‌‎
یادمان شهدای عملیات رمضان
🍂 آزاده سرافراز اردوگاه تکریت ۱۱ آقای خسرو میرزایی در توضیح این تصویر می نویسد: ✍ پرچم ایران ساخته شده در آسایشگاه ۶ بند ۲ اردوگاه ۱۱ تکریت که قرار بود هنگام آزادی بر روی سینه‌مان زده شود که تعدادی از عزیزان موفق به این‌کار شدند. قسمت سبز این پرچم از نوار پتو و قسمت سفید از زیر پيراهن که قسمت قرمز رنگ شده است. 🇮🇷✌️ 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۸۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ موتور جلو در ساختمان ما ترمز کرد و چند لحظه ای همان طور ماند. سعی کردم حرفهایشان را بشنوم. صدای اگزوز موتور گوش را کر می‌کرد. از خیرش گذشتم. خمیده خمیده دویدم طرف دیوار دانشکده. نامجو پشت دیوار ایستاده بود. ابروهایش گره شده بودند به هم. پیشانی‌اش پر از خط ریز و درشت بود. صورتش به کبودی می‌زد. ترسیدم سکته کند. آهسته و خفه صدایش زدم. هول سر بلند کرد. - کسی را فرستادم دنبال بچه ها ... باید الان پیداشان شود - خدا کند ... دلم شور می‌زند ... نه برای خودم ... برای دانشکده. میدانی چه قد مهمات تو انبارها است؟ کافی است بیفتد دستشان... آن وقت خدا می‌داند چه می‌شود... به کسی رحم نمی کنند ... بیچاره مردم... حرف‌های نامجو می‌ترساندم. به گمانم رسید اگر جلو منافقین گرفته نشود به جای آب فرمانفرما، جوی خون از زیر ساختمان‌ها رد خواهد شد. دویدم سراغ تلفن و علی اکبر گل آور، پدرش گوشی را برداشت. از آن ارتشی‌های مذهبی تیز بود. موقع صحبت با تلفن هم خبردار می ایستاد. گفت - علی رفته دنبال بچه های مسجد. الان وقت بدی است علی اصغر و حسن هم رفته اند. پسرهایش را می‌گفت. همه شان پارتیرزان بودند. گوشی را تازه گذاشته بودم که صدای زنگ خانه، نه یک بار بلکه پشت سرهم بلند شد. در را که باز کردم علی اکبر جلوتر از بقیه دوید تو. پشت سرش بچه‌های مسجد ریختند تو خانه. خیلی بودند، همه شان را می‌شناختم. بعضی هاشان را درس قرآن داده بودم و آموزش اسلحه - تفنگ کو؟ بدون تفنگ که نمی‌شود ... داش اسدالله - تفنگ تا دلتان بخواهد هست ... باید از پشت بام بپرید تو دانشکده. سرهنگ نامجو انتظار شما را می‌کشد. دسته جمعی رفتیم رو پشت بام. نامجو همانجا سرجایش ایستاده بود. بچه ها را که دید صورتش پرخنده شد. بچه ها یکی یکی پریدند تو دانشکده. چنان حرفه‌ای که انگار برای هزارمین بار بود از آنجا داخل دانشکده می‌شدند. من و علی اصغر و علی اکبر و حسن ماندیم رو پشت بام. آسمان پرشده بود از ابر اما از باران خبری نبود. خمیده خمیده پشت بام را دور می‌زدیم و به همه جا نگاه می‌کردیم و برمی‌گشتم. به طرف دانشکده اگر قرار بود حمله ای باشد از آنجا بود. نامجو و نیروهایش دانشکده پراکنده شده بودند. رگه های سیاه و کبود رو آسمان کشیده شده بود که صدای فریاد چند نفر تو خلوتی خیابان پیچید با احتیاط سرک کشیدم تو خیابان. چند نفر داشتند از دیوار دانشکده بالا می‌کشیدند. به طرفشان شلیک کردم. گلوله کوبیده شد به لبه دیوار و سوت کشید. مردها پریدند پایین و جا عوض کردند. از داخل دانشکده صدای گلوله آمد. بعد صدای دویدن چند نفر به طرف ساختمان ما. نامجو جلوتر از بقیه بود. - چند نفر هستند؟ - نمی دانم. - چند تاشان را دیدم ... باید زیاد باشند. - مواظب دیوارها باشید. می‌خواهند داخل دانشکده شوند. فریادشان برای گول زدن ما بود. نامجو سر چرخاند طرف نیروهایش فریاد زد - آماده یکهو همه دویدند سر جاهایشان. زیر لب گفتم نبرد آغاز شد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 صحنه‌های بی بدیل از "عملیات رمضان" حال و هوا و حسرت این صحنه‌ها را فقط رزمندگان می‌دانند و دلباختگان جهاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
یادت تا ابد در قلبمان باقیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 زمین‌خواری رضاشاه ۲ زهرا سعیدی ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🔸 طبق نقشه‌ای که سفارت آمریکا در سال ۱۹۵۴ برای نمایش پراکندگی «املاک پهلوی» و بررسی فروش آنها از سال 1952 به بعد تهیه کرد، «رضاشاه نواحی وسیعی از شمال و غرب کشور (عملا همه لرستان و بخش اعظمی از شمال خوزستان) را به تملک خود درآورده بود که متعاقبا به پسرش رسید. طبق آماری دیگر، «رضاشاه در طول شانزده سال سلطنت خویش از همین راه‌ها طبق آماری ۲۱۶۷ ده و طبق آمار دیگری ۲۴۰۰ ده را به تصرف خود درآورده بود و به یک فئودال نوظهور تبدیل شده بود و برخی از مالکان را هم به شرط اطاعت از او آزاد گذاشت تا کماکان شوکت‌الملک منطقه خود باقی بمانند» 🔸 روش رضاشاه در غصب زمین‌ها از راه زور و اجبار بود. ظاهرا او این کار را از طریق مأموران دولتی و نیز اداره‌ای با عنوان اداره املاک پهلوی انجام می‌داد. اداره املاک پهلوی چند سال بعد از روی کار آمدن رضاشاه و استقرار حکومت پهلوی تأسیس شد. «از اولین روزهای شروع به فعالیت اداره املاک، مزدوران آن دست‌اندازی و تجاوز به املاک و زمین‌های مزروعی کشاورزان، مالکان، خرده‌مالکان و زارعین صاحب نسق را آغاز نمودند و با تهدید و ارعاب آنان و تصاحب همه زمین‌ها و املاک در حال کشت محصولاتی چون شالی، گندم، جو، حبوبات و صیفی‌جات توسط عوامل و قره‌نوکران رضاخان و تبدیل آن زمین‌ها به مزرعه کشت توتون و تنباکو و ساخت کارگاهی جهت خشک کردن توتون در محل مرتع و چراگاه احشام تعدادی از دامداران چندین روستا و آبادی همه دام‌های آنها را از بین بردند و خانواده‌های زراعین را به زور همان قره‌نوکران برای بیگاری در مزارع کشت توتون و کارگاه آن می‌بردند.» ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 چرا انقلاب کردیم عکسی قابل تامل از.. 🔹 خانم فقیری که کفش ندارد و با لباسی کهنه در فقروفلاکت غرق شده باحسرت به ملکه ثریا و شاه نگاه می‌کند؛ ملکه ای که در مقابل، کیف و کفش ایتالیایی به تن دارد و حتی نگاهی به این خانم ندارد؛ اوج عزت و احترام به زنان این سرزمین و فاصله شاه و مردم در این عکس کاملا نمایان است. ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 حال و هوای مشهد در دوران دفاع مقدس شب های چهارشنبه اطراف ضریح امام رضا (ع) قرق مجروحان جنگ می شد. حتی افرادی که سرتاپایشان را گچ گرفته بودند با تخت و ویلچر به حرم منتقل می‌شدند. برگزاری مراسم سینه زنی گروهی به سبک بوشهری و جمع شدن زوار برای تماشا و دیدن اشک‌های روان بچه‌های جبهه هم در نوع خود جالب بود و به یادماندنی. جمع آنها معنویت و نورانیت خاصی داشت که تکرار ناشدنی‌ست. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۲۵ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈•  روز بعد که به احتمال زیاد روز هشتم تیرماه بود نعیم الهایی را که در این روزها مسئول اطلاعات ما شده بود، همراه خود بردم. اول صبح به گلف (قرارگاه کربلا)، که در اهواز واقع بود رسیدیم. در آنجا عده‌ای از فرماندهان، از جمله نبی رودکی، فرمانده لشکر ۱۹ فجر و چند تن از فرماندهان دیگر یگان‌ها و فرمانده گردان قائم آبادان هم حضور داشتند. ابتدا به اتاق علی شمخانی رفتم مرا که دید سراغ علی هاشمی را گرفت. جوابی نداشتم بدهم. برادر شمخانی گفت: «امروز شما باید گزارش بدهید! و اضافه کرد: «مواظب باشید؛ حال آقای رفسنجانی خوب نیست!» به اتفاق وارد اتاق جلسه شدیم. آقا محسن هم حضور داشت. علی شمخانی کنار آقای هاشمی رفسنجانی نشست و من هم کنار علی نشستم. حدود پانزده نفر در این جلسه حضور داشتند. ابتدا همه ساکت بودند. بعضی به من نگاه می کردند. همه می‌دانستند علی هاشمی را از دست داده ام. همه از دوستی و رفاقتم با او اطلاع داشتند. با دلسوزی به من نگاه می‌کردند. آقای هاشمی رفسنجانی هم سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمی گفت. بعد از حدود پنج دقیقه علی شمخانی گفت: کسی قرآن بخواند. چند آیه قرآن تلاوت شد. بعد علی شمخانی چند جمله ای را به عنوان مقدمه و خیلی کوتاه بیان کرد خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی گفت: آقای هواشمی گزارش می‌دهند. مجدداً سکوت کوتاهی بر جلسه حاکم شد. خودم را کمی جمع و جور کردم؛ «بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم به صحبت. کمی از تجمع نیروی دشمن در جنوب و غرب هور گفتم و اینکه دشمن سه سپاه را برای تهاجم به ر آماده کرده بود و ما پس از طغیان آب و سیل زمستان و بهار امسال وضعیت هورا خوبی نداشتیم؛ ضمن اینکه شاهد نارساییهای زیادی از هر حیث بودیم؛ عقبه و پشتیبانی هم نداشتیم دشمن این ضعفها را میدانست زمان تهاجم نیز به طور بی سابقه ای روی منطقه آتش ریخت و همزمان با شلیک اولین گلوله های توپ بمباران شیمیایی را شروع کرد؛ به نحوی که بعضی از خدمه توپخانه، بعد از شلیک فقط دو یا سه گلوله شیمیایی و شهید یا مصدوم شدند. نیروهای ما منطقه به خصوص در جزایر واقعاً مظلوم بودند و جنگ نابرابری بود. همه حضور داشتند، همه پای کار بودند،" اما فشار بسیار زیاد بود. بعد اضافه کردم: «فرمانده سپاه ششم تا زمانی که هلیکوپترهای دشمن در قرارگاه تاکتیکی فرود آمدند پای بیسیم بود ولی حالا ما از سرنوشت ایشان و بسیاری از برادران دیگر بی اطلاع هستیم. پس از این صحبت در حالی که قصد داشتم باز هم ادامه بدهم، آقای هاشمی رفسنجانی زدند زیر گریه چنان گریه کردند که برادر شمخانی به من گفت: «دیگر ادامه ندهید؛ حال ایشان خوب نیست! با گریه آقای هاشمی رفسنجانی همه به گریه افتادند و جلسه حالت عزا به خود گرفت! چند دقیقه این وضع به همین صورت ادامه داشت. بعد قدری سکوت حاکم شد...             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت      کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۸۳ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ تاریکی در سطح زمین غلیظ تر شده بود که چند نفر پریدند تو دانشکده. کسی دیوار را به رگبار بست. مردها چسبیدند به زمین. رو زمین را نشانه رفتم. همه از جا کنده شدند و دویدند تو محوطه پشت درخت‌ها. یکهو در و دیوار و ساختمان‌های دانشکده گلوله باران شد. چسبیدم رو پشت بام. تمام هیکل‌ام یخ بست. سرما تو جانم چنگ انداخت. رو آرنج هایم بلند شدم. تیری سوت کشان هوای بالای سرم را جر داد. با یک خیز جا عوض کردم. چشمم افتاد به علی اکبر گل آور. در آن هوای سرد خیس عرق شده بود. صورت سیاهش را نمی‌شد دید. فکر نمی‌کردم این قدر جلو بیایند ... معلوم است با برنامه‌اند. در جوابش فقط سر تکان دادم. انگار می‌ترسیدم منافق‌ها صدایم را بشنوند. فریاد نامجو را شنیدم. نیم خیز شدم به طرف صدا. علی اصغر و حسن هم خیز برداشتند. سرهنگ دیده نمی‌شد. برای چند دقیقه گلوله ای شلیک نشد. نفس‌ام را تو سینه حبس کردم و زل زدم به محوطه دانشکده. احساس می‌کردم منافق‌ها همه جا سنگر گرفته اند. سکوت طولانی شد. ترس آور و لزج، انگار تو تله افتاده بودیم. تله ای به بزرگی تمام دانشکده و خانه ما. به سرم زد تیر در کنم تا از آن وحشت زجرکش رها شویم. انگشتم رو ماشه خشکیده ماند. رمق چکاندن ماشه را نداشت. سکوت مثل کسی که قرص خواب آور خورده باشد بیدار نمی‌شد. مانده بودم چرا کسی نمی‌شکندش. کافی بود کسی فریاد بکشد. موتورسیکلتی از تو خیابان رد شد و صدای خش خش در محوطه دانشکده بلند شد. چند نفر داشتند آهسته قدم برمی داشتند. یکهو تیری شلیک شد. بعد کسی با تمام صدایش فریاد کشید - با تیر زدندش . حسن بود که گفت. انگار دیده بود مرد افتاده بود رو زمین. چند نفر دویدند تو ردیف درختها. بعد جسمی روی زمین کشیده شد. صدای ناله‌های مرد به گوش می‌رسید. یکهو ردیف درخت‌ها به گلوله بسته شد. فریاد نامجو را از میان انفجارها شنیدم. در دانشکده به شدت به هم کوبیده شد. نورافکن‌های بالای در روشن شدند. در زیر نور نقره‌ای گم شد. چند نفر تو خیابان دویدند. خیابان را نگاه کردم. دسته ای مرد مسلح حلقه زده بودند دور لاستیک شعله وری. تیپ چریکی زده بودند. نورافکن‌های بالای در خاموش شدند. حیرت زده به دانشکده زل زدم. مانده بودم چه خبر شده. صدای کوبیده شدن پوتین به در ورودی دانشکده بلند شد. چند نفر به در آویزان شده بودند. با علی اکبر و حسن در را به گلوله بستیم. مردها بین زمین هوا نیست شدند. نگاه کردم به ساعت مچی‌ام. سه نیمه شب را رد کرده بود. از تصور این که آن همه ساعت را با منافق‌ها درگیر بوده ایم قند تو دلم آب شد. مقاومت جانانه ای کرده بودیم. باد صدای فریاد با خود می آورد. آسمان پرشده بود از ستاره های ریز و درشت نقره ای رنگ. خمیده خمیده دویدم داخل ساختمان. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا