🍂 خورشید مجنون ۳۵
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 با یک جیپ به دارخوین رفتم. از روی پلی که در جنوب دارخوین بود، از کارون عبور کردم و به جاده اهواز - خرمشهر رسیدم. همین که خواستم وارد جاده شهید صفوی بشوم یک وانت لندکروز از مقابل به طرفم آمد. چراغ میزد. وانت کنارم ایستاد. برادر سید نور بالا، مسئول محور لشکر ۲۵ کربلا بود. با هم آشنا بودیم، ایشان مدتی در منطقه ترابه مقابل الصخره مسئول محور لشکر ۲۵ کربلا بود. از من پرسید: - کجامی روید؟
- به قرارگاه میروم. صبح امروز برادر غلام پور پیغام داد دو گردان نیرو به اینجا بیاوریم.
- دشمن در این منطقه آتش سنگینی داشته و پیشروی کرده است. الان هم قرارگاه تخلیه شده و من آخرین ماشینی هستم که برمیگردم!
آن روز سید بزرگوار به دادم رسید وگرنه معلوم نبود اگر جلوتر می رفتم، چه پیش می آمد. از زمان پیغام احمد غلام پور تا آن لحظه چند ساعتی گذشته بود. این تغییرات در همین مدت زمان کوتاه رخ داده بود. به عقب برگشتم و تغییرات را به تیپ ۸۵ اعلام کردم. اعزام دو گردان نیرو به منطقه در آن روز منتفی شد.
یک روز در قرارگاه بودم که همسرم از منزل تماس گرفت و گفت که پسرمان، حمزه، یک هفته است به منطقه رفته و از او هیچ خبری ندارد و از من خواست سراغی از او بگیرم. حمزه، پسر بزرگم، حدود چهارده سال داشت. معلوم شد به اتفاق پسر برادرم امیر شناسنامه های خود را دستکاری کرده اند و به جبهه اعزام شده اند. حدود دو هفته از این دو نفر هیچ اطلاعی نداشتیم. در این دو هفته احتمال میدادم پسرم شهید یا اسیر شده باشد. بعداً متوجه شدم آنها با گردان حضرت ابوالفضل(ع) به فرماندهی حسین تمیمی به جبهه اعزام شده اند و چند روزی در منطقه رفته اند. یک روز که از خطوط پدافندی شمال خرمشهر و بعد از هور خودمان روی سیل بند شرقی دیدن میکردم حمزه و امیر را اسلحه به دست دیدم. چیزی به آنها نگفتم؛ فقط با منزل تماس گرفتم و به همسرم گفتم آنها را دیده ام و نگران نباشد.
دشمن در هجوم دوم به هور، طلائیه، و پیچ کوشک تا سه کیلومتری قرارگاه
تاکتیکی ما (خاتم) (۳) جلو آمده بود. از بالای سقف ساختمانهای قرارگاه، ادوات زرهی آنها دیده میشد. دشمن به نقاطی از جاده اهواز - خرمشهر هم دست یافت که البته بعداً عقب رانده شد. عراقیها در این هجوم دیوانه وار جلو آمدند و یگانهای سپاه هم به رغم آسیبی که دیده بودند، از خودگذشتگی نشان میدادند و در بعضی جاها با حداقل نیروی موجود با دشمن مقابله می کردند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 لحظه ای چشمها را ببندیم و
خود را جای مادرش قرار دهیم....
چه میکشد؟
و به چه میاندیشد؟
به سرمایهاش که میرود؟
به تکلیفاش که زمین مانده؟
به علیاکبرش که ممکن است
علیاصغر برگردد؟
و یا به بغلی که ممکن است
دیگر تجربه نکند؟
آیا اجازه هست،
این عصر را
عصر طلایی اسلام و ایران نامید؟
°°°°°
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
#اعزام
#شهید
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عملیات مرصاد ۱
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸 ستون زرهی منافقین در جاده اسلام آباد کرمانشاه
در این عملیات، عراق نیروهای مجاهدین خلق (منافقین) را به امکانات گوناگون از جمله تانک، نفربر، خمپارهانداز، تیربار، توپ های ۱۲۲ و ۱۰۶ میلیمتری، کامیون و خودرو تجهیز کرده بود. همچنین نیروی هوایی عراق در کنار آتشباری سنگین توپخانه، همزمان با پیشروی منافقین در خاک ایران برای جلوگیری از عملیات هوایی ایران علیه قوای دشمن، پایگاههای هوایی همدان، دزفول و نیز پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز کرمانشاه را بمباران کرد.
مسعود رجوی در شب آغاز عملیات گفت: براساس تقسیمات انجام شده، ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. کاری که ما میخواهیم انجام دهیم، در حد توان و اِشِل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. علاوه بر آن، ضدهوایی و موشک سام ۷ هم که داریم. هوانیروز عراق تا سرپلذهاب به همراه ستونها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید، چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشینها به صورت ستون حرکت میکنند.
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۳
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
بعد از هر نماز جماعت برادر عسگری بحثی را پیش میکشید. خیلی وقتها بحثها حول و حوش آیات قرآن بود. یک شب بعد از نماز در مورد تورات بحث شد. من از قرآن و حدیث و روایات خیلی سرم میشد. رشته بحث را در دست گرفت تا آخر پای اصلی بحث شدم. برادر عسگری از آن همه اطلاعات من جا خورده بود. هاج و واج براندازم میکرد. حساب دقایق پاک از دستش رفته بود. گذاشت تا آخر شب بحث کنیم.
- برادر خالدی .... برادر خالدی خواهش میکنم بمانید. کارتان دارم.
شستم خبردار شد چه کاری باید داشته باشد. خودم را زدم به کوچه علی چپ. فکر کردم زیاده روی کرده ام. بحث قرآن میشد نمیتوانستم خودم را نگاه دارم. ناسلامتی من از بنیانگزاران کانون آموزش قرآن بودم. اندازه سن خیلی از بچههایی که در آنجا بودند قرآن خوانده بودم. زیر چشمی نگاه کردم به برادر عسگری که به طرف ام میآمد. برای لحظهای خجالت کشیدم. از چه، خودم هم نمیدانستم. شاید به خاطر عرض اندامم.
- برگردید به واحد بهداری .... کیوسک داروها تحویل شما ... دستیار دکتر باشید بهتر است.
- خیلی خامی کردم ... باید ببخشید. دست گذاشتم روشانه فرمانده زیر لبی گفتم:
- هر وقت احتیاج به راننده شد من حاضرم .... آمده ام خدمت کنم.
برگشتم به واحد بهداری. به چادری که روز اول فرستاده بودندم. سر جای خودم کنج چادر دنج ترین جای دنیا. نگاه کردم به لیست شهردار چادر. اسمم خط نخورده بود. یک هفته بعد به اجبار بچههای اردوگاه، امام جماعت شدم. البته من به خود هیچگونه اعتمادی نداشتم. اما حسن نیت من به حدی بود که تصور میکنم رزمندهها آن را به خوبی دیده بودند. ماه رمضان بود روزهای بلند و گرم جنوب آب بدن را می خشکاند. لبها ترک بر میداشت و پوست میسوخت. با آن حال ایمان من در مغز فرسوده ام قوی تر شده بود. منتظر مانده بودم در آنجا مچاش را بگیرم. نتوانستم. روزهای آنجا به روز قیامت می.ماند. اعمال ات را می توانستی محک بزنی. تنها فرقاش اجازه توبه و جبران گناهان بود. این برای گناهکارانی مثل من فرصت فوق العاده ای بود. یک فرصت طلایی. حتی نابتر از طلا فقط باید قدرش را می.دانستیم. گورها نزدیکمان بودند. با سری بالا از کنارشان میگذشتیم. گورهایی که توپهای عراقی کنده بودند. بارها پیش روی خودم گلوله ای یکی از نیروها را به زمین میخکوب کرده بود. جوانی با بدن سوراخ سوراخ شده در حال احتضار کنار گودال انفجار افتاده بود. با این حال خودم را خیلی سرحال میدیدم. آن احتضار را راه ورود به بهشت مید دانستم.
- کجا، چه وقت به آن احتضار خواهی رسید؛ داش اسدالله؟ جوابی برای این سوال نداشتم شانه بالا می انداختم یعنی این که خدا کند.
- بجنب دیگر مرد؟!
- میخواهم ولی زمانش نرسیده
کاش میشد سالهای عمر را هل داد تا بگذرد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مداحی بسیار جانسوز
شهادت امام سجاد (ع)
🔹 با نوای
حاج محمود کریمی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کلیپ
#نماهنگ
#محرم
شهادت امام سجاد علیه السلام
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۲
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
┄❅✾❅┄
🔹 اولین اعلام نفرات اصلی تشکیلات نفاق درباره عملیات جدید چه زمانی بود؟
روز جمعه ۳۱تیر ۱۳۶۷ بعدازظهر بود. گفتند کمی استراحت کنید و آماده شوید که شب نشست رهبری است. تیپها باید از ساعت ۱۶ به سمت سالن اجتماعات حرکت میکردند. ساعت ۲۰ همه در سالن بودند که صندلیهای سالن پر شدهبود و تعدادی صندلی در بیرون سالن قرار دادهبودند.
سرکرده گروهک مسعود رجوی همراه مریم قجرعضدانلو در جایگاه ویژه خودشان قرار گرفتند. او با ادبیات خلاف واقع و سرشار از دروغ اظهار کرد «ما عملیاتهایمان تصاعدی بالا میرود اول عملیات پیرانشهر بود، بعد آفتاب بود، بعد چلچراغ بود. میبینید تمام اینها تصاعدی بزرگتر شدهاست. خب ما با فرماندهان جمعبندی کردیم که عملیات بعدی چه باشد، دنبال مرکز استان بودیم یک سری میگفتند برویم کرمانشاه را بگیریم، یک سری میگفتند برویم اهواز را بگیریم. به این جمعبندی رسیدیم که مگر دیوانه هستیم، مرکز استان را که گرفتیم به سمت مرکز ایران برویم و تهران را بگیریم.
بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رژیم ضعیف شده و نیروهایش از هم پاشیده و روحیه ندارند. البته ما از قبل تصمیم به انجام این عملیات بزرگ داشتیم. میخواستیم آن را دیرتر انجام بدهیم، اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد.» در همین نشست بود که مسعود رجوی سخنان مهمی در مورد آینده تشکیلات و ارتباط آن با حزب بعث بیان کرد. او گفت «ما چارهای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم.»
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 اگر توافق میکردند کارمان تمام بود
«اسدالله علم» در خاطراتش مینویسد: “شاهنشاه فرمودند «برنز (وزیر خارجه آمریکا) پس از جنگ جهانی دوم پیشنهادی به روسها داده بود که ایران به سه منطقه ترک و کردنشین، عربنشین و فارس تقسیم شود. معلوم نیست چرا مولوتف با این نظر مخالفت کرد و استالین را به مخالفت واداشت. بعد خود آمریکایی هم پشیمان شدند، ولی اگر روسها موفقت میکردند، کلک ما کنده شده بود. بخصوص که سربازان انگلیس در عراق و خلیج فارس بودند. چون ضعیف بودیم و هیچ واکنشی از طرف ما ممکن نبود»”
📚 منبع: یادداشتهای علم، جلد یک، ص۲۳۷
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی #علم
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 عملیات مرصاد ۴
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸 جنایتهای فجیع منافقین در مرداد سال ۱۳۶۷
در تحولات پایانی جنگ تحمیلی، بیشـتر فرماندهان ایران بـر پدافند از جبهههای جنوب متمرکز شده و بخـش زیادی از نیروهای سـپاه در حال عزیمت بـه آن جبههها بودند. در این شـرایط، سـاعت ۱۶ روز ۳ مـردادماه سال ۱۳۶۷ منافقیـن در پناه ارتش عراق و بـا گذر از خط پدافندی یگانهای لشکر زرهی از مرز خسروی، تا سرپل ذهاب پیش رفتند. از آنجا نیـز پیشروی بــه سمت کرمانشـاه را ادامه دادند. عناصر سازمان با کمترین درگیری در حالی وارد کرند شدند که مردم وحشـتزده میگریختند.
همزمان با آتشـباری سـنگین توپخانه عراق، تا گردنه پاتاق گلوله توپ میبارید که به شـهادت عدهای از روسـتاییان انجامید. در ادامه، اسلامآباد نیز به اشغال نیروهای سـازمان درآمد. در پیشروی دشــمن، منطقه مرزی گیلان غرب شاهد کشـتارهای گستردهای بود. منافقین با راهیابی به مراکز دولتی جنایات وحشتناکی مرتکب شدند. در بیمارستان اسلامآباد، زخمیها را تیر خلاص میزدند و هر کـس که مقاومت میکرد، بـا هدف ایجاد رعب و وحشـت و اجبار بـه همکاری مردمی میسوزاندند. خبر حمله، جلسه حجتالاسلام هاشمی رفسنجانی و فرماندهان جبهه غربی را برهم زد. او فرماندهان را مأمور کرد تا راه را بر دشمنان منافق ببندند.
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂