گزارش به خاک هویزه ۴۸
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 سيدحسين علم الهدی با این حرکت سنجیده، پاتک بزرگی به نظام رسانه ای و تبلیغاتی دشمن وارد آورد و هدفهای تفرقه افکنانه دشمن را نقش بر آب کرد. مردم ایران دانستند که عرب های خوزستانی نیز بـه اندازه مردم دیگر مناطق کشور طرفدار امام و انقلاب هستند و تا پای جان جلوی تجاوز دشمن را میگیرند .
من این حرکت را یک حماسه بزرگ مردمی میدانم. مردم عرب منطقه با این حرکت خود دست به نوعی فداکاری زدند زیرا در بازگشت به هویزه هر آن ممکن بود دشمن به آنها دست پیدا کند و به عنوان «مزدوران خمینی» آنها را تیرباران کنند. اما مردم آنقدر شیفته امام بودند که همه خطرها را به جان خریدند و به زیارت امام رفتند و با او بیعت کردند. من فکر می کنم ارزش این کار که علم الهدی آن را اجرا کرد، از چندین شبیخون و پاتک بزرگ به دشمن ارزشمندتر بود.
دیدار که تمام شد مردم شروع به یزله عربی کردند و با یزله جماران را ترک کردند. به سراغ حسین رفتم و به او گفتم: حسین! وقت صحبتهای امام حالت خاصی داشتی و از خــود بیخود شده بودی. گریه میکردی و کمی بعد میخندیدی؟!
گفت:
- یونس ببین! اگر هر روز امام را ببینم و روزی ده بار ایشان را زیارت کنم. بار دیگر که ایشان را ببینم مثل این است که اولین باری است به ملاقات ایشان میروم و زیارتشان میکنم!
همراه ما برادر سلطانی فرماندار سوسنگرد هم آمده بود. ایشان بعد از ملاقات با امام به همراه چند تن از بچه های دیگر ماندند تا با آقای محمد علی رجائی نخست وزیر کابینه بنی صدر ملاقات کنند و درباره جنگ حرف بزنند. حامد جرفی هنوز در بیمارستان در حالت اغما بسر می برد. مدت ها بود که به علت درگیری در جنگ نتوانسته بودم او را ببینم. به حسین گفتم:
- حالا که به تهران آمده ایم میتوانم بروم و سری به پسر عمه ام بزنم؟
حسین گفت:
- مثل فلانی و فلانی بی اعتبار نشو!
بدون آنکه سری به حامد بزنم به همراه سید حسین و مردم با قطار به اهواز برگشتیم. این را هم بگویم که تا سالهای بعد مردم برگه ملاقات با امام را به عنوان شفای متبرک در نزد خود نگاه داشتند
و فکر میکنم هنوز هم بعد از نزدیک به ۳۰ سال، چند نفری هستند که آن برگه ملاقات را نگاه داشته اند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 مردان کوچک سرزمینم
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔸شهریور ۵۹ وقتی شایعه حمله عراق به خرمشهر رنگ واقعیت به خودش گرفت مردان خانوادهها ماندند و زن ها و بچهها را به شهر دیگر فرستادند. خانواده بهنام محمدی هم جزو همان خیلیها بودند اما بهنام ۱۲ ساله میخواست بماند. از مادر اصرار به رفتن و از بهنام اصرار به ماندن. مادر میگفت مگه تو چند سالته که می خوای بمونی خرمشهر وسط توپ و تانک! اما مرغ بهنام یک پا داشت و میگفت:"مثلاً پسر کشتی گیر داری ها!"
بهنام ماند. آن اوایل و شبهای بمباران که خرمشهر در تاریکی فرو میرفت، مسئولیت تقسیم فانوسها را به او دادند و کمی که گذشت دیدند این پسر بچه با آن قد و قواره، یلی هست برای خودش.
بهنام زبر و زرنگ بود. از طرفی هم ریزه میزه بود و اصلاً بهش نمیخورد که بخواهد رزمنده باشد. مدافعان خرمشهر از این ویژگی بهنام استفاده کردند و اینطور شد که او شد مأمور شناسایی.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات #خرمشهر #کتاب
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 معرفی و دعوت به کانال خاطرات "رزمندگان دفاع مقدس" همه با هم در گروهها
دوستان غوغا کردن
اجر همگی با حضرت زهرا سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آری، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگراننیافتند. ما همه افقهای معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم کهچگونه تمثّل مییابد؛ عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدهاند، ما بهچشم دیدیم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت میرسند. مامعنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم. آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سرِ دارنیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائدههای بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم نشستیم. ما در رکاب امام حسینجنگیدیم. ما بیوفایی کوفیان را جبران کردیم...
و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد.
🔸 با صدای آسمانی شهید آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 با گذشت روزها، با برخی از پدیده های زندگی در زیر زمین و بین بمبها و گلوله ها انس گرفتم. مساله جالب این که یک گاو به همراه گوساله اش در این زندگی با ما سهیم بودند. روزها به چرا مشغول بودند و هنگام غروب به نزدیک سنگرها باز میگشتند. عده ای از سربازان به آنها غذا میدادند و از شیرشان استفاده میکردند. در یکی از همین روزها ولوله ای برپاشد. از پناهگاه خارج شدم دیدم دو نفر از سربازان گوساله را گرفته و میخواهند آن را سر ببرند. مداخله کرده و گوساله را از دست آنان نجات دادم. دو روز بعد دوستان چهارپای ما، نصیب یک عرب خوزستانی شد که با واحد اطلاعات ارتش ما همکاری می کرد و در مقابل مبالغ گزافی دریافت مینمود.
در آن ایام عده ای مسلح با لباس غیر نظامی به قرارگاه تیپ رفت و آمد می کردند. فهمیدم که آنها از عناصر جبهه آزادی بخش عربستان هستند. ماموریت این سازمان که توسط بعثی ها در منطقه تاسیس شده بود، انجام عملیات خرابکاری و تجسسی به نفع رژیم عراق تحت پوشش دفاع از اعراب و عربیت بود.
پس از سه هفته اقامت در قرارگاه تیپ به روستای «نشوه» بازگشتم. اولین مرخصی سه روزه را همان جا گرفته به دیدار خانواده رفتم. مادر و برادرانم با دیدگانی اشکبار و قلبهایی اندوهگین از من استقبال کردند. وضعیت آنان بسیار رقت بار بود، به طوری که نفت و گاز برای پخت و پز و روشن کردن حمام در اختیار نداشتند. بسیاری از اوقات، جریان برق قطع میشد و مردم همچون گذشته با روشن کردن هیزم غذا می پختند. با وجود خفقان حاکم، لطیفه های سیاسی بین مردم جاری بود. کودکان شجاع ترین افراد بودند و با شعار "ای سعد، ای نیای ما... ما نه گاز داریم و نه نفت" از نظامیان استقبال می کردند. مقصود از سعد همان سعدابن وقاص است که بعثی ها شب و روز به وجود او به عنوان دلاور قادسیه افتخار میکردند.
🔸 جفیر مرکز امداد
اواخر اکتبر ۱۹۸۰ / اوایل آبان ۱۳۵۹ واحد سیار پزشکی ۱۱ به دو بخش تقسیم شد. بخش اداری در روستای نشوه به سرپرستی فرمانده یگان سروان احسان الحیدری ، که جدیداً از بیمارستان نظامی الرشید به یگان منتقل شده بود باقی ماند و بخش فنی با کادر پزشکی و امدادی همراه با تجهیزاتش در منطقه جفیر داخل خاک ایران مستقر گردید و یک مرکز امداد پیشرفته با ستاد تخلیه مجروحین دایر کرد. جفیر چهارراهی بود منتهی به محور عملیاتی لشکر پنجم در جنوب اهواز و محور عملیاتی لشکر ۹ زرهی در منطقه هویزه و سوسنگرد که خطوط امدادی آن از منطقه شیب در العماره به روستاهای «نشوه» و جفیر انتقال یافته بود. عده ای از خانواده های خوزستانی در برخی از منازل روستا سکونت داشتند. منازلی که خالی از سکنه بود توسط افراد یگان مصادره شده بود. ما یک مرکز امداد و ستاد تخلیه مجروحین بر پا کردیم. این مرکز مجروحین و بیماران تمامی مناطق عملیاتی را می پذیرفت، تعداد که غالباً براثر حملات توپخانه مقابل جراحاتی بر میداشتند.
مجروح نسبت به بیماران عادی کمتر بود. بسیاری از خانواده های خوزستانی دچار بیماری میشدند و ما آنها را معالجه میکردیم. تنها مشکل ما نیاز کودکان به داروهای مخصوص اطفال بود که در اختیار نداشتیم. علاوه براین فاقد واکسن علیه بیماران مسری بودیم. به راستی که وضعیت رقت بار این افراد، قلب هر انسانی را به درد می آورد. بدتر از همه این که عده ای از آنها در عراق و عده دیگرشان در ایران زندگی می کردند و نیروهای عراقی اموال هر دو طرف را غارت میکردند.
چند روز بعد میهمانان جدیدی وارد شدند. رانندگانی که از اتباع مصری بودند. کامیونهای بزرگ به صورت انبارهای متحرک مهمات برای بارگیری و حمل مهمات مورد نیاز واحدها سر میرسیدند.
در یکی از روزها هواپیماهای ایرانی منطقه را بمباران کردند و چند راس دام به همراه چوپانش مصدوم شدند. این چوپان بیچاره مورد مداوا قرار گرفت و به بصره انتقال یافت اما دامهای او مورد هجوم سربازان ما و مصریها قرار گرفته و بین آنها تقسیم شدند. با دیدن این صحنه قلبهای ما جریحه دار گردید. هنگام عصر، مصریها حاتم بخشی به خرج داده و به رسم حکام، گوسفندان را روی آتش کباب کردند. سربازان نیز همچون گرگهای گرسنه گوسفندان را ذبح کرده، شکمشان را دریدند و فقط جگر آنها را برای خوردن بیرون کشیدند. بقیه گوشتها بین سگهای ولگرد منطقه تقسیم شد. و امثال من به مصداق ضرب المثل عراقی چشم بیناست و دست کوتاه چاره ای جز سکوت نداشتیم.
بعثی ها در آن شرایط، عربیت و دفاع از اعراب ایران را فراموش کرده بودند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
آهنگران - برتن پاك شهيدان گل بريزيد.mp3
2.2M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
بر تن پاک شهیدان
گل بریزید ، گل بریزید
نوحه زیبای بازگشت "لاله های گمنام"
در ایام فاطمیه
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
#شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کشتی صبر مرتضی
چرا پهلو گرفتی؟
چرا پهلو گرفتی؟
صلی الله علیک یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #فاطمیه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 به خود پیچیدند در سرما و گرما ؛
زیر بارش تیر و تفنگِ دشمن
تا ما راحت بخوابیم ..!
📸 آبان ۱۳٦۲ - پنجوین عراق
منطقه عملیاتی والفجر چهار
عکاس : علی فریدونی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۴۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 استراتژی نظامی سید حسین علم الهدی تهاجم به دشمن بود، او همیشه به من میگفت
- ما باید خواب و آرامش را از دشمن بگیریم و نگذاریم راحت به اشغال خودش ادامه بدهد.
دشمن نیروی چندانی در جلویش نمیدید و به همین خاطر حتى خاکریز هم نمیزد. مثلاً ما در هویزه و سپاه حتی یک دستگاه تانک هم نداشتیم. این در حالی بود که دشمن به فاصله شش کیلومتری هویزه دهها دستگاه تانک مستقر کرده بود. ما در قالب مردم عادی و عشایر به شناسایی مواضع دشمن می پرداختیم. همان طور که قبلاً هم گفتم یکی از چیزهایی که علم الهدی با خود آورد مین بود و ما این مینهای ضد تانک را در جاده های مواصلاتی دشمن و در مسیر خودرو و تانکهای آنها کار میگذاشتیم و ضرباتی هر چند محدود به آنها وارد میکردیم. برای مینگذاری چند محور مواصلاتی، شناسایی کرده بودیم. شط علی و پاسگاههای مرزی در منطقه طلائیه، یکی از محورهای دیگر، منطقه جفیر تا روستای طاهریه بود که این محور خیلی پر تردد بود. موتوری دشمن در محور کرخه مستقر و آنجا هم محور مهمی بود که خوب شناسایی کردیم.
مرکز ثقل تمرکز دشمن، روستای ملیحه کوت سعد بود. دشمن در روستای سمیده، داشت روی رودخانه پل میزد. همه این مناطق را با همکاری عشایر عرب محلی به طور دقیق و کامل شناسایی کردیم. حسن بوعذار ما را در این شناساییها راهنمایی میکرد. بالاخره بعد از مدتی شناسایی، قرار شد اولین شبیخون و عملیات خود را علیه دشمن انجام دهیم. عملیات ما مینگذاری در حد فاصل روستاهای خویش تا سمیده بود که محل بسیار پر رفت و آمدی برای نفربرها و خودروهای دشمن به شمار میرفت. من، حسن بوعذار و سید رحیم موسوی کار شناسایی این محور را انجام میدادیم. تقریباً اواسط آذرماه بود که قرار شد اولین شبیخون را به دشمن در منطقه روستای خویش بزنیم.
ما در هویزه به سه گروه تقسیم شدیم. فرمانده سه گروه سید حسین بود. مسؤول گروه اول من بودم، دوم سید رحیم موسوی و سوم قاسم نیسی بودند. هر گروه هم ده نفر بود. در مجموع ۳۰ نفر بودیم که از سپاه هویزه حرکت کردیم و مسافتی از راه را با ماشین رفتیم. همراه هر یک از ما سه گروه، چند مین ضد تانک بود. هر مین مربع شکل و هجده کیلو وزن داشت. فشنگ و تفنگ هم همراهمان بود و این فشار زیادی به بچهها وارد میکرد، اما آنقدر شور و هیجان داشتیم که اصلاً برایمان چنین مسائلی مهم نبود. حدود هشت کیلومتر باید در شب راهپیمایی میکردیم تا به.منطقه مورد نظر برسیم. همین مسافت هم هنگام برگشتن باید طی می شد. یعنی چیزی حدود پانزده کیلومتر شبانه و در سکوت کامل ، مین ها را در جاده های خاکی مخصوص محل عبور دشمن در زیر خاک کاشتیم و کار گذاشتیم. از هویزه تا نزدیکهای روستای قیصریه آمدیم و از آنجا تا لب رودخانه کرخه پیش رفتیم. از میان نیروهای دشمن عبور کردیم و تا روستای حویش پیش رفتیم. دشمن از ناحیه سوسنگرد احساس خطر میکرد. فکر نمیکرد که ما از پشت سرش می توانیم به او ضربه بزنیم. آن شب عملیات با موفقیت کامل انجام شد. همه گروه خوشبختانه سالم به هویزه برگشتند. فردا صبح عشایر منطقه به ما خبر دادند که چندین تانک و نفربر دشمن روی مینها رفته و منفجر شدهاند. اولین عملیات شبیخون ما را حسابی تقویت کرد و به ادامه کار دلگرممان ساخت. بچه های مسجد جزایری اهواز که با سپاه هویزه و ما همکاری می کردند به حسن بوعذار ، حسن قطب نما می گفتند، چون منطقه را مثل کف دستش می شناخت. در شبهایی که ماه نبود مثل روز عمل میکرد و بچه های شناسایی را به دل مواضع دشمن میبرد. بدون آنکه خون از دماغ کسی بیاید. آنها را سالم بر می گرداند. با وجودی که کشاورز و بی سواد بود، شم اطلاعاتی بالایی داشت. مثل یک نیروی تربیت شده دانشکده افسری، گروه های شناسایی را راهنمایی میکرد و هر گاه حسن همراه ما یا گروه دیگری بود خیالم کاملاً راحت بود و میدانستم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. مناطق را که شناسایی میکردیم به علم الهدی گزارش میدادیم و او هم فرمان شبیخون زدن و عملیات را صادر می کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂