eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 مرا مهمان سفره مهربانی خود کنید دلم گرفته از آشوب شهر دلم یک جرعه سادگی می‌خواهد ...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۶۸ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 در انبوه بمباران‌ها، ناگهان خمپاره‌ای کنار ما افتاد و منفجر شد. من و چند تن از ارتشی‌هایی که با هم بودیم به هوا پرتاب شدیم. من از ناحیه سر مجروح شدم. وقتی ترکش خوردم، برای لحظاتی احساس کردم کور شده‌ام و نمی‌توانم جایی را ببینم. دستم را پشت سرم کشیدم و دیدم دستم مرطوب شده است. معلوم شد ترکش خمپاره به پشت سرم خورده است. یکی از بسیجی‌ها کنارم بود و روده‌هایش از شکمش بیرون ریخته بود. او عبدالنبی نیسی، از بچه‌های هویزه بود. در کمتر از یک ساعت، پیروزی کامل و مسجل ما به یک شکست کامل و همه‌جانبه تبدیل شد. بر اثر شدت گلوله‌باران دشمن، عده زیادی مجروح و شهید شدند. بچه‌های ارتشی روحیه‌شان را باخته و دچار وحشت شده بودند. بینایی‌ام را به دست آوردم و با چشمان خود جهنمی را که بر پا شده بود، دیدم. امدادگران ارتش آمدند و زخم سرم را پانسمان کردند. دلم نمی‌آمد در آن وانفسای عجیب، منطقه را ترک کنم و اگرچه سرم خیلی درد داشت، اما ماندم. در این مرحله، سید حسین علم الهدی که دید تانک‌های عراقی در حال پیشروی به طرف ما هستند، عده‌ای از بچه‌های آرپی‌جی‌زن سپاه را برداشت و به طرف تانک‌های مهاجم دشمن رفت. فردی به نام یابر سکینی را پشت سر خود گذاشت و به او دستور داد که هیچ کس به طرف آنها نیاید. کمی بعد، تانک‌های دشمن نزدیک‌تر شدند. علم الهدی و گروه همراهش با آرپی‌جی‌هفت به جان تانک‌های مهاجم افتادند و با دشمن درگیر شدند. علم الهدی و بچه‌های همراهش با شکار چند تانک، پیشروی تانک‌های دشمن را متوقف کردند. اما آنها با رگبار مسلسل و گلوله تانک شروع به هدف قرار دادن علم الهدی و بچه‌هایش کردند. دشمن از صبح تا حوالی ظهر به ریختن آتش تهیه خود ادامه داد. متأسفانه در این مرحله، نیروهای ما دچار پراکندگی شدند. عده‌ای از خدمه، تانک‌های خود را رها کردند و جمعی نیز دست به عقب‌نشینی زدند. گروه علم الهدی بی‌عقبه و تنها ماند. تقریباً ساعت دو بعد از ظهر، فاصله‌ای بین نیروهای ارتش و بچه‌های علم الهدی افتاد. آنها در جلو با آرپی‌جی با تانک‌های عراقی می‌جنگیدند، ولی مابقی نیروهای زرهی از منطقه عقب نشستند. شاید حدود سه یا چهار کیلومتر میان زرهی و گروه علم الهدی فاصله افتاد و ما به درستی ندانستیم که آنها دچار چه سرنوشتی شدند. آیا خیانتی صورت گرفته بود؟ یا اشتباه تاکتیکی فرماندهان بود؟ یا چیز دیگری اتفاق افتاده بود؟ نمی‌دانم. امیدوارم روزی این معمای آزاردهنده تاریخی به طور کامل و همه‌جانبه‌ای روشن شود. در گرماگرم عقب‌نشینی بودیم که سید مرتاض شنیده بود من مجروح شده‌ام و با موتورسیکلت به سراغم آمد. مرا که دید، پرسید:  «شنیده‌ام مجروح شده‌ای؟»  «بله، مجروح شده‌ام، اما چیز مهمی نیست.»  «ترکش خورده‌ای و باید خودت را به درمانگاه برسانی. تکلیف‌مان هنوز مشخص نیست و نمی‌دانیم چه باید بکنیم.» سید مرتاض با لحن قاطعی گفت.  «نه، تو باید هر طور شده برگردی.» مرا با موتورسیکلت به درمانگاهی در هویزه بردند. آن موقع درمانگاه در مکان بانک ملی فعلی هویزه قرار داشت. سید مرتاض مرا به آنجا رساند. چند نفر زن و مرد به عنوان پرستار آنجا بودند و مجروحان را مداوا می‌کردند. خواهری سرم را باندپیچی کرد و گفت:  «شما باید برای درمان اصلی به اهواز بروید. ممکن است زخم سرتان عفونت کند.»  اما من اهمیتی ندادم و دوباره با موتور سید مرتاض به جبهه و صحنه عملیات برگشتم. وقتی برگشتم، دیدم تانک‌های ما لب رودخانه کنار همدیگر صف کشیده‌اند و هر از چندگاهی دشمن یکی از آنها را با گلوله می‌زند و منفجر می‌کند. همه نیروهای خودی در هم ریخته بودند و هر کس سعی می‌کرد جانش را از آن مهلکه به در ببرد. کسی را با کسی کاری نبود. هیچ خبری از علم الهدی و بچه‌های همراهش نداشتم. نگران آنها بودم و می‌ترسیدم برایشان اتفاقی افتاده باشد. نیروهای ما تقریباً شکست را پذیرفته و با عجله در حال عقب‌نشینی بودند. در این حین، سید کاظم، برادر علم الهدی، سر رسید. دل نگران برادرش بود. ماشین نیسانی آوردیم تا با آن به جلو و نزد علم الهدی برویم، اما حجم آتش دشمن به اندازه‌ای شدید و زیاد بود که عملاً کاری از پیش نبردیم و نتوانستیم حتی چند متر با آن ماشین جلو برویم. لب رودخانه زمین‌گیر شدیم و نتوانستیم از جای خود حرکت کنیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید سید مرتضی آوینی       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۴۰ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 مأموریت یافتم یک واحد سیار پزشکی به قرارگاه تیپ بیستم اعزام کنم. در آن تاریخ، تیپ بیستم از جنوب شرقی به جنوب غربی اهواز و به غرب جاده استراتژیکی اهواز - خرمشهر منتقل شده و در محل سابق نیروهای تیپ زرهی تابع لشکر نهم استقرار یافته بود. محور ما از غرب جاده اهواز - خرمشهر و روستای «کوهه» تا شرق روستای «احمد آباد» واقع در سواحل رود کرخه کور امتداد می‌یافت. من با یک دستگاه جیپ از قرارگاه تیپ به سمت قرارگاه تیپ بیستم حرکت کردم. ابتدا جاده منتهی از پادگان حمید تا سوسنگرد را طی کردیم و پس از پیمودن ۸ کیلومتر در میان صحرا، به طرف شرق تغییر مسیر داده و بر روی یک جاده صحرایی راندیم. اطراف این جاده را چند روستای کوچک احاطه کرده بودند و عده‌ای از خانواده‌های خوزستانی در چند واحد از خانه‌های گلی آن سکونت داشتند. در فاصله یک کیلومتری قرارگاه تیپ از روستای محقری که در میان آن بقعه کوچکی به نام «مرقد سید خلف» واقع شده بود، عبور کردیم. با دیدن شعارهایی به طرفداری از بعثی‌ها بر روی دیوارهای منازل، احساس کردم که آنها با نیروهای ما همکاری می‌کنند. روستا را پشت سر گذاشته به سمت شمال حرکت کردیم و پس از مدتی به مواضع قرارگاه «پ» تیپ بیستم رسیدیم. سنگرهای محکمی کنار هم ساخته شده و اطراف آنها را خاکریزهای متعددی احاطه کرده بودند. دو سنگر واحد سیار پزشکی در وسط قرارگاه تیپ و کنار سنگرهای فرمانده و افسران تیپ قرار گرفته بود. یکی از این سنگرهای کوچک و در عین حال محکم برای پزشک اختصاص یافته و در سنگر بزرگ دیگر داروها و تجهیزات پزشکی قرار داده شده بود که معاون پزشکی و راننده آمبولانس در آن استراحت می‌کردند. عصر همان روز خود را به پشت سنگر رسانده و با دوربین به خطوط مقدم نیروهایمان که در مقابل روستای «کوهه» بود. نگاه کردم. این نیروها در دشت وسیعی پخش‌وپلا شده بودند و با قرارگاه ما چند کیلومتری فاصله داشتند. جو کلی جبهه، به استثنای گلوله‌باران پراکنده، نسبتاً آرام بود. قرارگاه تیپ ما طبق اظهارات فرمانده از امنیت برخوردار بود.  در منطقه، ایجاد مانع بین نیروهای طرفین به وسیله آب پرحجم، پرداختن نیروهای ایرانی به امر سازماندهی و فلج شدن امکانات آن‌ها به علت بروز درگیری سیاسی در تهران موجب گردید که هیچ‌گونه برخورد نظامی صورت نگیرد. سرهنگ ستاد «عبدالمنعم سلیمان»، فرمانده تیپ، در آن تاریخ از من به گرمی استقبال کرد. گفتگوهایی بین ما رد و بدل شد و هنگامی که مطلع گردید من فارغ‌التحصیل دانشگاه موصل هستم، بسیار خوشحال شد زیرا خود او اهل موصل بود و برادرش نیز به عنوان چشم‌پزشک در آن شهر طبابت می‌کرد.  روز بعد، هنگامی که دور سفره غذا نشسته بودیم، فرمانده تیپ به من گفت: «تو مسئول بخش بهداشتی هستی و در انجام هر اقدامی در این زمینه که مناسب تشخیص دهی، اختیار تام داری.» سخن او به منزله یک دستور نظامی برای افسران حاضر در آن جلسه بود.  روز بعد، بازدید از مواضع افراد را آغاز کرده و توصیه‌هایی در زمینه امور بهداشتی به آن‌ها کردم. وضعیت کلی بهداشت به علت تجمع زباله‌ها و فضولات در سنگرها و نبودن واحدهای بهداشتی صحرایی بسیار ناهنجار بود، اما پس از توصیه‌ها، منطقه نظافت شد و چند واحد بهداشت صحرایی نیز ساخته شد. با وجود اینکه فصل بهار از راه رسیده بود، ولی درجه حرارت آن منطقه از خوزستان بسیار بالا بود. من ناگزیر شدم بیرون از سنگر بخوابم، اما پشه‌ها و صدای شلیک متناوب توپ‌های ما که در طول شبانه‌روز، به ویژه شب‌ها، علیه مواضع نیروهای ایرانی اجرای آتش می‌کردند، آسایش را از ما سلب می‌کرد. عراقی‌ها حملات توپخانه شبانه را "مزاحمت شبانه" نامگذاری کرده بودند که طبعاً برای ما نیز همین مفهوم را داشت.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آرام باشید... آرام باشید و دل بسپارید به درایت و ولایت این بزرگ مرد الهی تا ببینید چطور کشتی انقلاب اسلامی و محور مقاومت رو از این اقیانوس طوفانی با موجهای سهمگینش عبور می‌دهد و به سر منزل مقصود می‌رساند... آرام باشید و توکل کنید به خدای قهارِ مقتدر که همیشه پیشتیبان مردان الهی اش هست...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
زینب(س) ای شیرازهء ام الکتاب.mp3
6.91M
🍂 توسلی به ساحت حضرت زینب (س) در شبی که حرمش از مدافعان حرمش خالیست 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران زینب(س) ای شیرازهء ام الکتاب ای به کام تو زیان بوتراب ▪️مسجد جزایری اهواز ▪️شاعر : محمدعلی مجاهدی شنیدن این نوحه دلنشین را با نوای گرم و ملکوتی حاج صادق آهنگران از دست ندهید.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 باری اگر‌ حال مرا خواسته باشید ملالی نیست! اینجا با "شهدا" همنشینم ...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۶۹ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 دشمن با انواع سلاح‌های خود ما را زیر آتش گرفته بود. فرمانده عملیات همین‌طور دست به سر نشسته بود و به کلی خودش را باخته و هیچ حرکتی نمی‌کرد. اغلب نیروهای تیپ قزوین و همدان در گودی ساحل رودخانه کرخه پناه گرفته بودند و دشمن هم با همه توانش آنجا را زیر آتش سنگین خود قرار داده بود. هر نیم ساعت یک تانک ما هدف قرار می‌گرفت و می‌سوخت و به همراه آن دل من هم کباب می‌شد. مانده بودم چه کار کنم. داشتم دیوانه می‌شدم و به تنهایی هم هیچ کاری از من ساخته نبود. تلفات ما مرتب رو به افزایش بود. هرگونه تدبیری از میان نیروهای ما رخت بر بسته بود و همه نیروهای عمل‌کننده که تا ۲۴ ساعت قبل پیروز میدان نبرد بودند، در آن قتلگاه هولناک به حال خود رها شده بودند. بنی‌صدر دستور داده بود که تعدادی از نیروها در غرب رودخانه مستقر شوند و هر کس که خواست فرار کند، او را بزنند. این مأموریت هم به بچه‌های سپاه محول شد. من فکر می‌کنم این یک نقشه‌ ماهرانه بود تا بچه‌های سپاه را به جان بچه‌های ارتش بیندازد و میان آن‌ها تفرقه و‌ جدایی بیشتری ایجاد کند. در خلال عملیات نصر و در روز دوم و سوم این عملیات، ارتش بیش از ۱۴۵ شهید و حدود ۳۰۰ نفر مجروح داد. بالاخره روز هفدهم دی‌ماه، بنی‌صدر فرمانده کل قوا دستور عقب‌نشینی داد و نیروها مجبور شدند مناطق آزاد شده را رها کنند و به عقب بازگردند. نیروها به سمت سوسنگرد عقب‌نشینی کردند و هویزه هم که سپاه در آن مستقر بود، رها شد. دشمن از ضعف و عقب‌نشینی نیروهای ارتش و سپاه حداکثر استفاده را کرد و به طرف هویزه حرکت کرد. دیگر جای ماندن نبود و من و دوستانم برای دفاع از هویزه به این منطقه بازگشتیم. بنی‌صدر دستور داده بود که هویزه خالی و مقر سپاه هم تله‌گذاری شود. بچه‌ها در سپاه هویزه حال عجیبی داشتند. برخی از شدت اندوه گریه می‌کردند. رفتم و سید نور را سوار موتور کردم و با هم زدیم بیرون. از جاده‌ای که به نیروهای دشمن منتهی می‌شد جلو رفتیم. عراقی‌ها چنان مسلط بر آن دشت مسطح بودند که حرکت ما را دیدند و روی ما آتش ریختند. جاده را با توپ و خمپاره کوبیدند. ناچار شدیم مسیرمان را منحرف کنیم. آن اطراف هیچ‌کس نبود تا اگر زخمی شدیم به دادمان برسد. از دور یکی را دیدیم که می‌نشست و وقتی انفجار گلوله تمام می‌شد، برمی‌خاست و به طرف ما می‌آمد. به سید نور گفتم که به طرف آن فرد برود. وقتی که رسیدیم، دیدیم سید رحیم است. از او پرسیدم:  - "ها چه خبر؟"  او پاسخ داد:  - "از هیچ جا خبری ندارم!" - داری کجا می‌روی؟  - می‌خواهم بروم هویزه. بچه‌های ارتش به سوسنگرد عقب‌نشینی کردند و من هم از آنها جدا شدم.  سه نفره به هویزه رفتیم، اما از طرف مقامات بالا سپاه به ما دستور دادند که هویزه را تخلیه کنیم و سلاح‌های آنجا را به سوسنگرد بفرستیم. با اندوه، دستور را اجرا کردیم و کلیه مهمات و اسلحه‌های موجود در سپاه را بار ماشین کردیم و به سوسنگرد فرستادیم. هیچ خبری از علم‌الهدی نداشتیم و نمی‌دانستیم که حتی شهید شده یا زخمی است.  دشمن از پل سمیده عبور کرد و جاده سوسنگرد به هویزه را قطع کرد. هدف دشمن این بود که بچه‌های باقی‌مانده در سپاه هویزه را به اسارت خود درآورد. چون راه جاده قطع شده بود، ما پای پیاده خودمان را به سوسنگرد رساندیم.  روز ۲۷ دی، دشمن آمد و هویزه را که آن همه در آن مقاومت مردمی صورت گرفته بود، به اشغال خود درآورد و در چهار کیلومتری سوسنگرد مستقر شد.  بچه‌های سپاه سوسنگرد در همان خط عبوری دشمن خاکریزی زدند و جلو پیشروی او را به شهر سوسنگرد سد کردند. همچنین نیروهای ارتشی با تدبیر تیمسار فلاحی سدی روی رودخانه نیسان زدند و آب را به سمت هویزه رها کردند تا کل منطقه را آب بگیرد و زرهی دشمن نتواند در منطقه مانور بدهد. کل دشت از جاده سوسنگرد تا طراح زیر آب رفت. با این تدبیر، دشمن از روستای مالکیه مجبور به عقب‌نشینی شد. سوسنگرد بار دیگر به خط مقدم تبدیل شد. من در سوسنگرد نتوانستم بمانم. اسلحه‌های سپاه را که تحویل دادم، به طرف اهواز رفتم. آمار گرفتیم و معلوم شد ۱۳۰ نفر از نیروهای خط و جهاد در عملیات نصر، سپاهی، بسیجی و دانشجویان پیرو امام شرکت کرده بودند، اما نیستند و خبری هم از آن‌ها نیست. بعدها مشخص شد که از این تعداد، حدود ۴۰ نفر به اسارت نیروهای دشمن درآمده و مابقی هم به شهادت رسیده‌اند. این خبر ناگوار و تکان‌دهنده‌ای بود و من تا امروز نتوانسته‌ام از زیر بار روحی شوکی که از شنیدن این خبر بر من وارد شده، خود را رها کنم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 یادش بخیر شب‌های عملیات و شب‌های پرواز •┈┈• ❀ ❀ •┈┈• نقطه اوج گرفتن‌ها و از نظرها رفتن‌ها را؛ شب شهادت و لقاء دوست؛ شبی که بهترین‌ها بال می‌گشودند، از سر شوق دیدار دوست هر چه به شب عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم، چهره بعضی شکفته تر می‌شد. همان‌هایی که توانسته بودند مراحل الی‌الله را چابک‌تر طی کنند و خود را برسانند. و امروز همنشین سفره‌های بهشتی شدند و ما هنوز در جای خود، و درگیرودار نفس خود ، در جا می‌زنیم. اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت           ◇◇ حماسه جنوب ◇◇    🍂