eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 گاهی تو سالگرد عملیات و یا بدون مناسبت، محفلی بین رزمنده‌ها تو فضای مجازی شکل می گیره و خاطراتی ناگفته نقش صفحه پیام رسان ها میشه و یه گوشه از صحنه های بی بدیل جبهه نبرد رو بیان می کنه.
گفتگویی که از امروز به اشتراک گذاشته می شه، یکی از همین گفتگوهاست که بعضی صحنه‌هاش واقعا حیرت آوره.
اولین قسمت این گفتگوها با اجازه راویان عزیز، جناب حاج حسن اسدپور و جناب دکتر سقالرزاده و مهندس رضایی از جریانات کربلای ۵ نشر داده می شه.
دوستان خود رو به این محفل دعوت کنید و حس و حال این خاطرات رو به اشتراک بذارید که خیلی خوندنیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 حسن اسدپور: - در اردوگاهی حوالی جاده خرمشهر معروف به گروهان پل جمع شده بوديم. در حالی که گه گاه مينی بوس سبزرنگی تعدادی نیروی جديد می آورد، البته تک و توک نيروهای اصلی هم ميومدن و با ديدنشون روحيه می گرفتيم، اوضاع طوری شده بود که بچه ها از هم ديگه خواهش می کردن که گردان رو ترک نکنن و قول می گرفتن تا توی مأموريت آينده بيان، برخی يگان ها برای جبران کمبود نيرو، اونها رو جذب خودشون می کردن. خصوصا نيروهای با تجربه گردان هايی که رزمی بودن و اين خودش بيشتر موجب تضعيف گردان می شد! @defae_moghadas 🍂
🍂 - توی گروهان پل که بوديم شبانه روز از طريق حرکت هلی کوپترها و جنگنده ها و صدای آتش توپخانه از شدت و حجم عمليات با خبر بوديم، من خودم، هم بی صبرانه منتظر اعزام به منطقه بودم، هم کمی می ترسيدم! - بالاخره روز موعود فرارسيد و کاميون ها اومدن، هنوز چهره ها دقيقاً توی ذهنمه، عيدی محمودی، احمدرضا ناصر، حاج ناصر، حميديان مقدم،...، واقعا نگرانی بود تو چهره‌ی بچه ها. @defae_moghadas 🍂
- همان طور که برادرم رضايی گفت هيچ توجيه و تشریحی توی کار نبود، کمپرسی ها حرکت کردن و بسوی منطقه رفتيم، دو طرف جاده خرمشهر غوغایی بود از قرارگاهها و يگان های مختلف، آتش توپخانه های خودي يک لحظه هم قطع نمي شد، موج حرکت هلی کوپترها که در سطح پايين بسوی منطقه در رفت و آمد بودن هم روحيه بخش بود و هم هيجان رو چند برابر می کرد، البته من دوست و هم کلاس و فاميل و همرزم همیشگی کنارم بود، شهيد احمدرضا ناصر و همين خودش برام روحيه بخش بود! - اما توی چهره نوجون های تازه وارد بی تجربه که نگاه می کردی می تونستی کمی ترس هم ببينی، بخصوص که از همه چيز سئوال مي کردن و نمی ذاشتن توی خودمون فرو بريم و بفهميم کجا داريم می ريم!! @defae_moghadas 🍂
- گاه و بی گاه عربده های روحيه بخش بچه های قدیمی لبخندی به لب بچه ها هديه مي داد مثل تکيه کلام مرحوم عيدی "فانتا" - لحظاتی بعد به دوعيجی رسيديم، اولين قتلگاه نيروهای عراقی با آتش توپخانه! - عرض کردم عدم توجيه و ممارست بين بچه ها و گروهان ها که به دليل زمان محدود دو عمليات بود بنده فقط علی بهزادی و امير صالح زاده يادم هست اون هم با اون وضعيت مجروحيت و بانداژ و ... @defae_moghadas 🍂
- به صورت ستونی داشتیم حرکت می‌کردیم که سمت چپ یه جیب از نیروهای خودی داخلش بودن که خمپاره خورده دقیق وسطش - کاميون ها چنان جلو رفته بودن که تقريبا زير شليک هلی کوپترها و تانک های دشمن رسيدن، اين رو می‌شد از عربده و داد و بی‌داد کسانی فهميد که می خواستن از کاميون ها پياده شيم و البته وحشت و دستپاچگی راننده کاميون ها. - جنازه شهدا به صورت وحشتناکی از ماشین آویزان شده بود. اگه این صحنه رو نیروها بخصوص نیروهای تازه وارد می دیدن توی روحیه شون تاثیر داشت. @defae_moghadas 🍂
- توی ستون زير آتش سنگين توپخانه سراسيمه می دويديم و گوشه چشمی هم به لانکروزهای سوخته و منهدم شده داشتم که هنوز برخی شهدا شون تخليه نشده بود! - جسدهای عراقی کنار جاده افتاده بود و بعضياشون برهنه! نخل های سوخته و سرنگون، خاک ريزهايی که بعضی جاهاش با اجساد عراقی آغشته و قاطی بود! کله کنده شده! جسد سرتاپا سوخته و سياه! ببخشيد اين هارو می گم که با هم بريم به اون فضا و حس خاطره پيدا کنيم! @defae_moghadas 🍂
🍂 سقا لرزاده: به خاطر همین صحنه‌ها و نیروهای تازه وارد بلند داد زدم "ماشاالله گروهان قدس" همه سمت چپ رو نگاه کردن و با دودیدن همراه با شتاب مسیر را طی کردیم در همین موقع زیر آتش شدید لانکروز پر از مهمات آمده بود وآقای صالح زاده داد میزد هرچه سریعتر مهمات رو خالی کنیم که نکنه در اثر آتش دشمن لانکروز با تمام مهمات بره رو هوا @defae_moghadas 🍂