🍂
🔻 هنگ سوم | ۸۹
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
از اول فوریه ۱۹۸۲/ ۱۲ بهمن ۱۳۶۰ با استفاده از مرخصی استحقاقی در منزل بسر میبردم. روز هشتم فوریه / ۱۲ بهمن خبر حمله نیروهای ما برای بازپس گیری شهر بستان و اطراف آن منتشر شد. شب همان روز صحنه هایی از نقل انتقال زره پوشهای تیپ بیستم را از تلویزیون
مشاهده کردم. برایم محرز شد که هنگ سوم نیز در این عملیات شرکت کرده است. روز یازدهم فوریه / ۱۵ بهمن روزهای مرخصیم به پایان رسید و راه بازگشت به سوی جبهه را در پیش گرفتم. در بین راه به ویژه راه ناصریه و بصره دهها خودرو را مشاهده کردم که برروی آنها تابوتهای پوشیده شده با پرچم عراق قرار داشت. این مسئله بر دو چیز دلالت میکرد. یکی این که آن تابوتها متعلق به افراد نظامی بوده و دوم این که درگیریهای بسیار سنگینی اتفاق افتاده است.
ساعت هشت شب وارد مقر هنگ در پشت جبهه شدم. این مقر در منطقه «جفیر» قرار داشت. زمین آن به علت بارندگی شدید گل آلود شده بود. پس از طی مسیری با تلاقی وارد پناهگاه ها شدم. در آنجا دهها سرباز را دیدم به حال خود رها شده بودند. در باره هنگ از آنها سئوال کردم. گفتند یگان ما از شب هشتم فوریه / ۱۲ بهمن عازم منطقه بستان شده تا در عملیات بازپس گیری این شهر شرکت کند.
آن شب تصمیم داشتم که به یگان خود ملحق شوم، اما چون هیچ وسیله نقلیه ای در آنجا نبود پس از یک استراحت کوتاه راهی مقر تیپ بیستم شدم تا ترتیب اعزام مرا فراهم کند. در مقر تیپ با گروهی از افسران رده پایین مواجه شدم. شام را با آنها خوردم. از یکی از آنها خواستم تا وسیله ای در اختیارم قرار داده و مرا به هنگ برساند. آن افسر به من گفت: «چرا عجله میکنی؟ بهتر است امشب را در اینجا بگذرانی و صبح به هنگ ملحق شوی.» گفتم: مرخصی من از دیشب تمام شده و باید خود را به هنگ
برسانم. در غیر این صورت به دادگاه نظامی معرفی خواهم شد.
بنا بر قوانین ارتش عراق هر افسری حتی اگر یک روز هم غیبت کند، فراری محسوب شده و به دادگاه نظامی معرفی می گردد. بنابراین اصرار داشتم همان شب خودم را به یگان برسانم. راس ساعت ده شب یک کامیون در اختیارم قرار دادند تا مرا به هنگ برساند. پس از طی مسافتی که بیش از یک ساعت به طول انجامید، به منطقه کرخه کور سیدم اما در آن تاریکی مطلق و سرمای شدید موفق به پیدا کردن مقر یگان نشدم. قدری در آن منطقه جلو رفتیم. تعدادی از سربازها ما را بر حذر داشتند که بیش از این جلو نرویم چون به خطوط مقدم نزدیک شده بودیم. ساعت یازده و نیم شب بود که تصمیم گرفتم قدری به عقب برگردم تا صبح در یکی از پناهگاهها - متعلق به هر یگانی که باشد استراحت کنم. در حین بازگشت از همان مسیر، نور کم سویی را در نزدیکی جاده مشاهده کردم. ایستادم و از خودرو پیاده شدم. چند قدمی به پیش رفتم که ناگهان یکی در میان تاریکی فریاد زد: «ایست!
تو کیستی؟»
گفتم «افسر پزشک، جمعی تیپ بیستم هستم.»
پرسید: «اسمت چیست ؟
گفتم: «دکتر ...»
گفت: «بفرمائید... ما کادر اداری گردان هستیم.»
مقر هنگ را پیدا کرده بودم. با راننده خودرو خداحافظی و از او تشکر کردم. سپس به طرف آن نور کم سو به راه افتادم. به یک چادر کوچک رسیدم در داخل چادر با سروان «خسرو» افسر اداری و سرگرد «ابراهیم» فرمانده گروهان مقر رو به رو شدم. پس از ادای احترام نظامی از آنها خواستم اجازه دهند در آنجا بخوابم. صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه سرگرد «ابراهیم» به من گفت که بجز هنگ اول که عازم چذابه شده سایر هنگهای تیپ بیستم از محور کرخه کور وارد عملیات شده اند. وی افزود: «دکتر! توخوش شانس هستی چون در حین شروع حمله در منزل بسر میبردی.»
ساعت نه صبح سوار بر یک خودروی نظامی، عازم خط مقدم جبهه غرب شهر هویزه شدم. بیش از بیست کیلومتر طی کردم تا به نزدیکی خط دفاعی و استراتژیکی جنوب رودخانه «میسان» رسیدم. در آنجا خودروهای حامل آذوقه و مهمات و نیز آمبولانسها را مشاهده کردم که در داخل حفره های عمیقی قرار داده شده بودند. بعد از یک استراحت کوتاه، یکی از پرستاران جریان حمله را برایم بازگو کرد. او گفت: در شب هشتم فوریه نیروهای ما با خنثی کردن مین.ها که میدانش روبه روی این خط دفاعی بود شبانه به طرف جلگه میان خط دفاعی پیشروی کردند اما با احدی از نیروهای ایرانی روبه رو نشدند ؛ تا این که به ساحل رودخانه رسیدند. در آنجا در گیریهای سختی بین این نیروها و ایرانیان مستقر در آن سوی رودخانه در گرفت. نیروهای ایرانی مانع عبور نیروهای ما به آن سوی رودخانه شدند و هنگ دوم را متحمل تلفات زیادی کردند اما هنگ ما مسیر دورتری از رودخانه را در پیش گرفت و با نیروهای ایرانی درگیری نشد. بنابراین هیچ گونه تلفاتی را متحمل نگردید.
از او پرسیدم: پس چرا این زره پوشها در اینجا رها شده اند؟ پاسخ داد: «حمله فقط به وسیله نیروهای پیاده صورت گرفت و نیروهای ما هم اکنون در آن جلگه واقع در جنوب رودخانه میسان مستقر شده و زیر آتش مداوم نیروهای ایرانی قرار دارند.» پس از گذشت یک شب به وسیله یک دستگاه زره پوش با سرگرد «صباح» فرمانده هنگ تماس گرفتم. او از من خواست تا به منظور بررسی اوضاع بهداشتی یگان عازم آن منطقه شوم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آبادان
روزهای مقاومت و همدلی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #آبادان #زیر_خاکی
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 پیرحیاتی کسی بود که پیکر شهدا رو حمل میکرد و نمیگذاشت جنازه اونها رو زمین بمونه. به همین خاطر شهید توکل مصطفی زاده به همه میگفت: «من هیکلم سنگینه و فقط علیراست میتونه جسدم رو حمل کنه» اما جنازه خودِ علیراست ۱۲ سال در منطقه حاجعمران بر زمین موند و بعداً اون رو آوردند..!
#دلاور_لرستان
#شهید_علیراست_پیرحیاتی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🌴 پوکههای طلایی - ۱۰)
ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ
نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی
┄┅═✼✦✦✼═┅┄
🔹 از همه کارها دلچسب تر وقت نهــار بـود. دور سفره قبل از خوردن غذا با احتیاط دست ها را بالا می بردیم و دعا می کردیم.
خدایا موجبات آزادی همۀ اسرا را از بند حکومت ظلم و جور فراهم گردان!»
«آمین»
«خدایا رزق و روزی ما را پاک و مطهر گردان»
«آمین!»
این آمین گفتنها توی دل دشمن ، دلچسب بود.
از دو نفر خیلی میترسیدیم. عدنان، کرد زبان بود و از سلیمانیه عراق. خودش می گفت که زمان شاه چند سال ایران بوده است. خیلی از جاهای ایران را می شناخت و فارسی را از ما بهتر میفهمید. حتی به بسیاری از اصطلاحات گویشی تسلط داشت. بسیار قوی و ورزیده بود. خودش می گفت در دوره های سخت و تکاوری، گاه برای رفع گرسنگی از ریشه درختان و حیواناتی مثل سوسک و موش استفاده کرده است. مثل عقاب با نگاه تیزش همه زوایای اردوگاه را زیر نظر داشت.
دومی علی پلنگ بود؛ معروف به علی آمریکایی. پلنگ می گفتیم چـــون همیشه لباس پلنگی میپوشید. چشمهای زاغی داشت. وقت راه رفتن با جلو پا راه میرفت، طوری که هیچ وقت کف پایش به زمین نمی رسید. خیلی فرز و چابک بود.
بدبخت، کسی که زیر دست این دو نفر می افتاد. تا از نفس نمی انداختندش دست بردار نبودند. مرخصی که میرفتند جشن می گرفتیم. از آنها وحشت داشتیم. چون به خُلق و خوی ایرانی، تکیه کلامها و اصطلاحات فارسی کاملاً آشنا بودند و اوضاع داخلی کشور ما را می شناختند. برای همین هرگز نمیشد فریبشان داد. این دو، عاملان شهادت فجیع برادر رضایی بودند. آن روز عدنان و علی آمریکایی خیلی عصبانی بودند. چند خودفروخته برای اندکی غذا و آسایش بیشتر، خبر دروغی به عراقی ها دادند و همه را به دردسر انداختند. گزارش دروغ این بود که آشپزها بین بندها ارتباط برقرار کرده و میخواهند نگهبانها را بکشند.
چشمتان روز بد نبیند. عدنان و علی آمریکایی با قهر و غضب آمدند توی آسایشگاه حسن طاهری از اصفهان و روز علی از شوشتر را که مسؤول و معاون آشپزخانه بودند بیرون کشیدند و با خود بردند. کف پایشان اتوی داغ گذاشتند و به ما گفتند که آنها را در چاه فاضلاب انداخته اند.
سه ماه از آنها بیخبر بودیم. طوری که شهادتشان برایمــان مـسـلـم شــد. یک روز دو پیکر نحیف و نیمه جان با آثار شکنجه و جراحت در حالی که زیــر بغل هایشان را گرفته بودند، وارد آسایشگاه شدند. بعد از دقت، آنها را شناختیم. همه خوشحال بودیم ولی هیچ کس حق نداشت به آنها نزدیک شود.
در ابتدای اسارت، عراقیها همه را به چشم سرباز نگاه می کردند. اگــر می فهمیدند یک نفر بسیجی یا پاسدار است شکنجه و آزار و اذیت چند برابر می شد.
کاغذهای سیگار و نوک مدادهای مسؤول آسایشگاه، وسایل نامه نگاری را فراهم میکرد. این کاغذها توسط مسؤولین غذا به ســایـر بـنـدهـا فرستاده می شد. گاهی بچه ها بی احتیاطی کرده و اسم افراد را توی نامه می آوردند. آن دفعه بعد از خواندن نامه، بچه ها کاغذ را توی سوراخ دیوار بالای سطل دستشویی جاسازی کرده بودند. پاره نکردن نامه باعث شد، یکی از نگهبان های زبده و تیزبین نیروی هوایی آنها را پیدا کند. ماهیت خیلی از بچه ها از جمله آشپزها لو رفت.
هر روز صبح وقتی هوا هنوز تاریک بود درها باز می شد. عراقی ها، «جماعت اشتغلون» و «جماعت مطبخ» را صدا می زدند. کارگرها و آشپزها بیرون میرفتند و کارشان را شروع می کردند.
ادامه دارد..
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#پوکههای_طلایی
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شاید ۴۱ سال
به پهنای یک عمر انتظار
دیر کرده باشی
ولی برای ما،
همین دیروز بود که سرو بلندت صعود کرد و در بزم عاشقان بهشتی به رقص آمد.
یک لحظه از یادمان نرفتید و پیوسته کنارتان بودیم.
به یاد ما کوتهدستان از برکت شهادت باشید
شهید عبدالله حری ، شهید تازه تفحص شده دشت عاشقی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد ۲۵
نماز جماعت برپا شد و آقای محقق با آرامش و طمأنینه همیشگی خود به نماز ایستاد. پس از ادای نماز، سفره نهار در اتاق فرماندهی پهن شد و پس از چند روز خوردن کنسرو، تخممرغ و... خورش قیمه سر سفره چیده شد و حاضرین غذای دلچسبی خوردند. در بین غذا آقای غلامپور گزارشی از پیشرفت کارها به آقای محقق داد و ایشان هم با تکان دادن سر و تشویق برادران، برای حاضرین و رزمندگان دعا کردند.
ساعت چهار بعدازظهر مهمانها همه رفته بودند و سکوتی عمیق بر قرارگاه و اتاق فرماندهی حاکم شده بود. در میانه این سکوت، آقای بشردوست با چهرهای خندان و بشاش وارد شد و پس از سلام و
احوالپرسی گفت: بچهها (فرماندهان لشکرها) آمدند و با محسن درباره تأخیر در عملیات صحبت کردند و ایشان موافقت نکرد و گفت باید حتماً در روز تعیینشده عملیات انجام شود. آقا محسن سؤالی داشت، میگفت چطور میشود سرعت عملیات را ساعتهای اوّل عملیات و روز اوّل زیاد کرد؟
غلامپور در پاسخ به این سؤال چنین توضیح داد:
ما تا یک کیلومتری دشمن سریع میرویم ولی نیروها از این پس باید آهسته، آهسته و سینهخیز بروند. بعد مسئله موانع پیشروی آنهاست، اگر برای عبور از موانع از ساعت ۱۲:۰۰ سه ساعت وقت بگذاریم، لحظه درگیری میشود سه صبح. البته برای ساعت درگیری باید بیشتر صحبت کنیم، چون مسافت رسیدن یگانها به خط دشمن و موانع، یکی نیست. بعضی از یگانها یک ساعت و بعضی چهار ساعت وقت میخواهند.
پس از شکستن خط دشمن، سرعت عمل به دو عامل نیاز دارد، نخست آتش و دوم که مهمتر از اولی است، سرعت در انتقال نیروهاست. یعنی اگر امکانات (نفربر و زرهی) داشته باشیم و بتوانیم سریع نیروها و امکانات را انتقال دهیم، سرعتمان بالا میرود.
در این لحظه (ساعت ۱۷:۰۰) آقای اسدی از دیدار با فرمانده کل سپاه به قرارگاه برگشت و گزارش دیدارش را داد. وی گفت: رفتیم پیش آقا محسن، روم نشد حرف بزنم. وقتی محسن را دیدم، مثل پیرمردها خمیده شده و تلفن در دستش میلرزید، دلم نیومد حرف بزنم، آمدم بیرون و تلفنی باهاش تماس گرفتم و گفتم برادر محسن من خودم و بچههایم (نیروهای لشکر ۳۳) تا آخرین نفر آماده هستیم که بجنگیم.
با پخش صدای اذان در محوطه قرارگاه، همه آماده خواندن نماز شدیم. پس از ادای نماز جلسهای با یگانهای زرهی ۲۸ ذوالفقار و ۷۲ محرم گذاشته شد تا مانور این یگانها پس از شکستن خط مشخص شود. در این جلسه آقایان عربنژاد و شریعتی شرکت داشتند. پس از این جلسه برادران صیافزاده و محرابی آمدند و گزارشی از وضعیت یگانهای خودی و دشمن دادند گزارش آقای محرابی حاکی از افزایش هشیاری دشمن بود.
پس از این جلسه همراه با برادر غلامپور جهت شرکت در جلسه با فرمانده کل سپاه به قرارگاه خاتم رفتیم. بحث اصلی این جلسه طرح مانور قرارگاه و آمادهسازی منطقه بود. از آنجا که در تدبیر کلی عملیات، قرارگاه کربلا، قرارگاه خطشکن بود و نقش اصلی و تعیینکنندهای داشت، بیشتر بحثهای طرح مانور پیرامون این قرارگاه و یگانهایش دور میزد. غلامپور و تدبیر اصلی قرارگاه کربلا را براساس گرفتن سرپل در پنجضلعی و کانال ماهی و فراهم کردن زمینه برای عبور دو قرارگاه قدس و نجف میدانست. در ضمن او تأکید خاصی بر مانور دو یگان ۱۸ الغدیر و ۳۳ المهدی برای تأمین جناح راست عملیات و تأمین عقبه سایر یگانها داشت بر این اساس، طرح مانور قرارگاه کربلا در این جلسه به شکل زیر تعیین شد:
تیپ الغدیر و لشکر المهدی به ترتیب مأموریت شکستن خط بر روی سیلبندها و جادههای تازه تأسیس دشمن و تصرف پاسگاه بوبیان در جناح راست و تأمین عقبه سایر لشکرها را به عهده گرفتند.
لشکر۴۱ ثارالله مأموریت شکستن خط در محور کانال ماهی و گرفتن یک سرپل در غرب کانال ماهی را به عهده گرفت و لشکر ۲۵ کربلا در تقدم اوّل با عبور از لشکر۴۱ ثارالله و در صورت میسر نشدن، با عبور از لشکر۳۱ عاشورا در پنجضلعی، مسئولیت تأمین سرپل غرب کانال ماهی را در کنار لشکر ثارالله به عهده داشت. شکستن خط در محور پنجضلعی و پاکسازی و تصرف این منطقه، مأموریت دو لشکر۳۱ عاشورا و ۱۹ فجر شد و شکستن خط در محور جاده شلمچه و بازکردن عقبه اصلی عملیات به لشکر ۱۰ سیدالشهدا واگذار شد. البته بهدلیل استحکام خطوط پدافندی ارتش عراق درمحور جاده شلمچه به این یگان فرصت استفاده از موفقیت لشکرهای ۳۱ و ۱۹ نیز داده شد.
در تدبیر کلی عملیات نیز قرارگاههای قدس و نجف مأموریت داشتند با استفاده از موفقیت قرارگاه کربلا، از یک سمت به طرف نهر جاسم، الدوعیجی و کانال زوجی و از سمت دیگر به سمت رودخانه اروند توسعة وضعیت دهند.
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂