🍂
🔻 راه يزد هم بسته شد
یادش بخیر
در جبهه كه بوديم، بعضی اوقات که به پايان ماموریت می رسیدیم، و یا می خواستیم مرخصی بگیریم، مصادف میشديم با شروع عمليات.
آن موقع آمادهباش میدادند و همه مرخصی ها لغو می شد و کسی حق عقب رفتن نداشت.
و در چنين شرایطی، بعضی از همشهریهای ما میگفتند
«ديديد چه شد؟ آمديم كربلا را بگيريم، قدس را آزاد كنيم،
راه يزد خودمان هم بسته شد!»😅
@defae_moghadas
🍂
🔴 برنامه خاطره گویی تعداد یازده نفر از سرداران و رزمندگان در ادامه برنامه اجرا شد و بیش از دو ساعت به طول انجامید و کماکان رهبری با دقت هر چه تمام تر گوش فراداده و گاهی آنها را با "طیب الله" و "احسنت " تشویق می نمود.
برجستهترین خاطرات مربوط می شد به آقای مهندس خراسانی طراح پل بعثت و فرمانده ناوشکن سبلان، امیردریادار معنوی.
دو مورد قابل بیان دیگر این برنامه، سردار حمید سرخیلی بود که با لهجه آبادانی مجلس را به وجد آورد و بعد از بیان خاطره، بر دست رهبری بوسه ای زد و انگشتری از آقا درخواست کرد که ایشان هم اجابت کردند
و دیگری اهدای لباس شهید "محمد طاها اقدامی" از شهدای حمله تروریستی اهواز بود که توسط رئیس سازمان تبلیغات به رهبری بود که به احترام این شهید از جا برخاست و بوسه ای به عکس و پیراهن شهید خردسال نشاند. این حرکت صدای گریه حضار را بلند کرد.
کمترین زمان باقیمانده، به مقام معظم رهبری رسیده بود تا علاوه بر فرمایشات معمول، خاطرهای هم از شروع جنگ بیان کنند.
ساعت ها انتظار برای شنیدن صدای گرم و استفاده از بیانات آقا به پایان خود نزدیک می شد و میدانستم کلام معجزه گر او همیشه سخن تازه ای برای گفتن دارد، خصوصا در موضوع دفاع مقدس که در آن مطالب ناگفته کم نیست.
دو نکته اساسی در کلام ایشان موج میزد. یکی نهضت ترجمه آثار مکتوب خوب به زبان های زنده دنیا و دیگری _ که خیلی به مزاق ما خوش آمد _ بیان خاطرات توسط رزمندگان بود، پیش از آنکه دشمن میدان را از آنها بگیرد.
در این یک سال گذشته از خیلی از بزرگان دعوت کرده بودم تا رضایت دهند برنامهریزی کنیم و خاطرات آنها را ثبت و ضبط نماییم که بدلایل مختلف گفته یا ناگفته رد کرده بودند و این کلام آقا تکلیف را به همه تمام کرده بود. خدا کند مقبول افتد.
7⃣
🌺
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🔻 شب عملیات طریق القدس
✍️... شب عملیات طریق القدس قبل از حرکت به طرف خط بعد از نماز، حاج آقا ترابی خواستند قدری صحبت کنند. حاج آقا بعد از بسمالله یکی دو بار گفتند: یاحسین ... یا حسین ..... در این موقع بود که عاشقان حسین تاب نیاوردند و با گریة بلند مولایشان، حسین(ع)، را صدا زدند. به خدا قسم تاکنون عشق به امامحسین(ع) را از شهیدانی که چند ساعت بیشتر به شهادتشان نمانده است ندیده بودم. خدایا، به عزتت قسم عشق به امامحسین و اولاد طاهرینش را در عمق جان این ملتِ بهپاخاسته وارد کن. آنقدر صدای گریه بلند بود که جان هر دلسوختهای را میسوزاند...
صفحه ۳۶۹ #کتاب #دین
🌸
🌾🍂
🍃🌺🍂 @defae_moghadas
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🔴 صحبت های آقا از روی ساعت حسینیه حدود پنجاه دقیقه بود و در تصور ما چند دقیقه بیشتر نگذشت. محو کلمات و جملاتی که پشت سر هم چیده می شدند و مفاهیم جدیدی درست می کردند شده بودم. معجزه کلام حق را می دیدم و اینکه اگر عمل شوند چقدر می تواند جهان را متحول کند. همانجایی که فرمودند:
- یک دانه فیلمِ دفاعِ مقدّس را اینها نشان نمیدهند؛ چرا؟ معلوم میشود که میترسند. میترسند از اینکه این تصویر افشاگر به اطّلاع مردم دنیا برسد و افکار عمومی دنیا را تحت تأثیر قرار بدهد؛ میترسند. پس این سلاحِ کارآمدی است، این امکانِ بزرگی است در اختیار ما؛ چرا از این امکان استفاده نمیکنیم؟
- یک نهضتِ ترجمهی آثارِ مکتوبِ خوب باید راه بیفتد؛ نهضت ترجمهی آثار خوب. خوشبختانه آثار خوبِ مکتوب کم نداریم.
- اگر چنانچه شما امروز به جمعآوری و افزودن بر سرمایهی خاطرات جنگ رو نیاورید، دشمن میدان را از شما خواهد گرفت.
با اتمام سخنرانی از جا بلند شدند و دستی تکان دادند و از پرده پشت سکو خارج شدند و آخرین نگاه را عاشقانه به چهره اش انداختیم و با شعار "دست خدا بر سر ماست..." او را بدرقه کردیم.
اواخر سخنرانی بود که بوی غذای مرغ در حسینه پیچید و گویای انداختن سفره و پذیرایی را میداد. گوشه ای بر سر سفره نشستیم و شروع کردیم.
اواسط شام بودیم که با اشاره حاج عباس متوجه حضور بی سرو صدای آقا و مولایمان شدم که او هم در سفره کنار دیوار حاضر شدهاند و بی تکلف آمده بودند تا شام را در کنار ما صرف کنند.
از فرصت دیگری که برای زیارتشان مهیا شده بود در پوست خود نمی گنجیدم و باز محو نگاهش شدیم. سردار قاسمی در کنارش نشسته بود و تند و تند با او صحبت می کرد و مثل همیشه با حرارت نشان میداد.
با اشاره یکی از پاسداران به سمت خروجی هدایت شدیم. حرکت بعضی دوستان که برای تبرک مقداری نان یا غذایی می گرفتند برایم جالب بود.
....و با این همه اعتقاد و ایمانی که به آقای خود نشان می دادند......و آن همه تبریکی که برای این توفیق، دوستان ما گفتند... و آن همه حسرتی که اطرافیان برای زیارتش دارند، فهمیدم حکومت بر دلها و ارادت های قلبی را به ایشان و اینکه رسم و راهش بر طریق حق است و بندگى...... و عزتی که از خدایش گرفته است.
الـــــلـــــهم احـــفـــــظ قائـــــدنـــــا الامــــــــام خــــــامـــــنـــــه ای 🙌
................. پایان
@defae_moghadas
8⃣
🍂
🍂
🔻من با تو هستم 1⃣1⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
❣حنا زدنش لو رفت!...
تازه از سفر مشهد برگشته بودیم که یک روز، دل درد شدیدی گرفتم. رفتم دکتر گفت حامله ای! وقتی خبر را به مادر شوهرم دادم خیلی خوشحال شد. آنقدر ذوق کرد و هیجان زده شد که باورم نمیشد.
شب که خبر باردار شدنم را به سید جمشید دادم، او هم دست کمی از مادرش نداشت. آنقدر اظهار شادمانی کرد که من هم به وجد آمدم. گفت: «چه کیفی داره! توی جبهه باشم و بهم بی سیم بزنن، بگن بچه ات به دنیا اومده. اون وقت سوار ماشین بشم، گازش رو بگیرم و بیام و بچه ام رو ببینم..."
چنان با ذوق و شوق تعریف می کرد که مرا هم برد توی عالم خیال و گفتم: «نه! این بچه ی اول مونه تو باید موقع تولد پیشم باشی."
گفت: «آخه اینجوری خیلی باحال تره... یه شعف خاصی داره که از جبهه بیام و بچه رو ببینم.
دوباره ادامه داد «نه!... اصلا این بچه رو امام رضا به ما داده، باید بریم مشهد، همونجا هم متولد بشه.»
گفتم: «نه بابا! اونجا نه مادرم هست نه فامیلی داریم، اصلا نمیشه. حرفش رو هم نزن.... حالا تا اون موقع ببینیم قسمت چیه.»
سریع از جا بلند شد و تقویم را برداشت و آمد کنارم نشست. پرسید: دقیقاکی تولد بچه است؟» تاریخی را که دکتر گفته بود پیدا کردیم. حدود یکی، دو هفته قبل از تولد امام رضا (ع) بود.
گفت: «پس به کار دیگه... باید همزمان با تولد امام رضا عليه السلام به دنیا بیاد
گفتم: «مگه نعوذ بالله تو خدایی یا دکتری! مگه دست خودمونه که تاریخش رو تعیین کنیم؟!»
گفت:"نه ولی من این جوری دوست دارم...» بعد هم بحث اسم بچه را پیش کشید و گفت: «اگه پسر بود اسمش رو میذاریم رضا، اگه دختر بود فاطمه، ولی اسم مادر سید، فاطمه بود و گفت که ممکن است مادرم با این نام مخالفت کند به همین خاطر گفت: «اگه دختر بود اسمش رو زهرا میذاریم... زهرای خالی هم نه! حتما صداش میزنیم بی بی زهرا
همراه باشید با قسمت بعد👋
@defqe_moghadas
🍂
🍂
🔴 نواهای ماندگار
❣ حاج صادق آهنگران
نوحه ماندگار و زیبای
❣لاله خونین من ای تازه جوانم
شهید، تازه جوانم
✨✨✨✨
شاید سال 1360 یا اواخر 59 بود که این نوحه بین بچهها به سرعت تکثیر و پخش شد. نوحه یکی از بهترین آثار حاج صادق تا اونموقع بود که دارای اشعاری در وصف شهدا و خونین بال بودن و جوانی شهدا بود و گویی از زبان مادران و خواهران شهدا حکایت داشت.
این نوع نوحه ها که بیشتر به شکل شهادتها و داغ ها پرداخته بود با اهداف دفاع مقدس که روحیه حماسی می طلبید و باید نیروهای جنگ را در برابر دشمن تشجیع می کرد، مغایرت داشت.
حضرت امام که به تمامی نکات جنگ اشراف داشت و هدایت آنرا عهده دار شده بود توسط یکی از نزدیکان به حاج صادق پیغام دادند که اشعار را حماسی کنند و به اهداف بالاتری از دفاع مقدس بپردازند و همین نقطه عطفی برای تغییر مسیر اشعار بوجود آورد و آثارش در ادامه جنگ بخوبی خودنمایی کرد.
🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،شهدا🚩
٧ مهـر ١٣٦٠؛ سالروز شهـادت سرداران و فـرماندهـان ارتش و سپـاه جمهــورى اسـلامى ايـران بر اثـر سانحه سقوط هـواپيماست
یادشان سبز و خاطره شان گرامـى...