🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_چهاردهم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وادارمان می کردند پتوها را بیرون ببـریم و کف آسایشگاه را با اندکی آب بشوییم. می گفتند همه جا بـوی گنـد مـی دهـد .
آنروز انتظار کُشنده آزارم میداد. یکی دوبار از بچهها پرسیدم :
- برم خودمو معرفی کنم !
آنها مخالف بودند. یکیشان گفت :
- گر چه به نظر نمیرسه یادشون رفته باشه ولی خـدا رو چـی دیـدی؟
عجله نداشته باش !
ظهر که پتوها را بیرون بردیم ، قیس نشان داد که یادش نرفته اسـت بـا .
صداي بلند گفت :
- کسی که دیشب پنکه رو خاموش کرده بیرون بیاد!
قلبم تند تند می زد. جلو رفتم و گفتم:
- من !
افسر عراقی مرا داخل آسایشگاه خالی برد . یعقوب ارشد آسایشگاه بود ، دستور داد که کابل بیاورد. یعقوب با کابل سه لایۀ قطوري برگشت. آن را میان دست محکم گرفت و شروع کرد بـه زدن . همـان طـور کـه سرم پایین بود گوشۀ پیراهنم را لای دندان هایم فشردم و توی دلم شروع کـردم به شمردن .
خستگی ناپذیر و بی رحمانه می زد. به کف دست، کتف، کف پا و بیشتر از همه بـه کمـر . از همـه جـا خـون بیـرون مـی زد ولـی او دیوانـه وار دسـت برنمیداشت. صد و بیست تا که زد ، کابل را کنار گذاشت. پوسـت کمـرم بـه شـدت
ملتهب شده بود . طوري که پف کرده و به رنگ قهوه اي سـوخته درآمـده بـود .
جابهجا هم خونریزي داشت .
تا بیست روز نشسته مـی خوابیـدم . کمـرم را نمـی توانـستم روي زمـین
بگذارم. از طرفی زخمهاي شکم، مانع از خوابیدن روي آن میشد .
گاهی خـسته مـی شـدم و وسوسـۀ دراز کـشیدن مـی کـردم. فشار روي زخمها غیر قابل تحمل بود.
با این همه راضی بودم . چون در غیر ایـن صـورت همـۀ بچههـا تنبیـه می شدند. این کار هم تازگی نداشت. در مواقع خطر خیلی پیش می آمد که یک نفر فدایی بقیه میشد.
به تجربه دریافته بودیم که عراقی ها دنبـال زهـر چـشم گـرفتن هـستند .
آنها میخواستند با تنبیه یک نفر درس عبرتی به بقیه بدهند . بـه همـین سـبب
بعضی از بچهها براي کاری که نکرده بودند ، پیش قدم می شدند و هم بندهایشان را نجات میدادند.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
🔻قسمتی از #وصیتنامه شهید مدافع حرم #احسان_کربلایی_پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
وصیت نامه شهید احسان کربلایی پور.pdf
502.8K
وصیت نامه شهید مدافع حرم #احسان_کربلایی_پور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
آیت الله سید محسن شفیعی به برادر شهیدش پیوست 😔
این ضایعه درد ناک را خدمت خانواده ای محترمشان تسلیت عرض میکنیم 😔🕊
#شهیدانه
روزهایم یڪ به یڪ میگذرند !
حـال و روزم خنــده دار است ...
پـر شده ام از ادعـا !
دم از شمـا میزنـم ...
بهخیـال خـودم #شهیـد خواهم شد
خـوشـا به حـالتـان
بـدون ادعـا شهیــد شدید
بُعد فـاصله بیـنمان بیـداد میڪند !
📸شهید مدافع حرم
#مهدی_نظری
#اندیمشک
❣ قبل از عملیات کربلای پنج در شملچه، بچههای گردان متنی تحت عنوان "شفاعت نامه" آوردند که امضاء کنیم.
از جمله کسانی که متن را امضا کرد شهید سید احمد پلارک ، معروف به شهید گلاب بهشت زهرا بود.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#امام_خامنه_ای :
شهدا شمع محفل دوستانند، #شهدادر قهقهه مستانه شان ودرشادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند واز نفوس #مطمئنه ای هستندکه مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی"پروردگارند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیام تبریک
شهید سید جمشید صفویان
سال ۶۴
بعد از پیام حضرت امام خمینی (ره)
از صدا و سیما
#کلیپ
#عید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
چه زیباست
درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن
با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال
بهارتان قرین شادی و آرامش
#سال_۱۴۰۱_هجری_شمسی_مبارک_باد
❣ #خاطره
#پرده هايی كه كنار رفت !!
#پرده اول
********************
٣١شهريور١٣٥٩
به #مسجد_جوادالائمه اهواز آمد
و نام نويسی كرد
نام : #بهروز_بيك_زاده
سن : ١٧سال
در #جلسات_قرآن #پايگاه كه
هر صبح تشكيل مي شد
با علاقه فراوان شركت مي كرد.
يك روز آمد،
كنارم نشست و
با يك نجابت خاصي گفت:
برادر قنبري،
من يك تقاضا دارم
مي خواهم
برايم كلاس خصوصي #قرآن بگذاري.
پرسيدم : هر روز ؟
گفت آري؛ هر روز !
قبول كردم...
هر روز عصر مي آمد
رو به روي من مي نشست
يك صفحه از #قرآن،
براي او مي خواندم،
ترجمه مي كردم،
و مي رفت!
حتي روزهايي كه #پايگاه نبودم،
مي آمد منزل.
١٨ ماه تمام! كارش همين بود!
من #قرآن مي خواندم و ترجمه مي كردم
واو فقط گوش مي كرد!
ماه هاي آخر؛
مي ديدم
درحالي كه من #قرآن مي خواندم،
او اشك مي ريخت!
زمستان١٣٦٠
يك روز كه به منزل ما آمده بود
گفت برادر قنبري،
امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد
"افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند"
صفحه اي كه آن آيه را داشت،
آوردم
برايش خواندم و ترجمه كردم
.....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله...
بهروز ما؛
آن روز خيلي اشك ريخت
بيشتر از هميشه!
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣#پرده دوم
*****************
شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب
( شب قبل از عمليات #فتح_المبين )
سنگر بچه هاي #مسجد_جوادالائمه اهواز
حول وحوش تحويل سال نو
همه در حال خوردن آجيل بودند!
آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله!
#بهروز
تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد.
رفتم و كنارش نشستم
مثل هميشه درحال تلاوت #قرآن بود!
از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد!
او كه احترام زيادي براي من قائل بود،
از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم!
گفتم
"به شرطي كه علتش را بگويي."
علت را گفت :
"مي ترسم در حين خوردن آجيل،
از يادخدا غافل شوم.
مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم"
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
❣#پرده سوم
**************
عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١
همراه راننده يك #تانكر_آب ٦هزار ليتري
به عنوان راهنما و
البته به هواي ديدن بچه هاي
#مسجد_جوادالائمه اهواز
به خط رفتم.
(اين #تانكر_آب داستان دارد...)
راننده درحال پركردن
بشكه هاي ٥٠٠ليتري
وبچه ها هم درحال پركردن
قمقمه هاي خالي خودشان
#بهروز
مرا به كنار تپه اي برد
بعداز يك سكوت چند دقيقه اي،
آه عميقي كشيدو
گفت:
"من در همه عمرم سعي كردم
از ياد خدا غافل نشوم و
لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم!
اما امشب ؛
ترس عجيبي به سراغ من آمده!
خيلي مي ترسم؛
مي ترسم
زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد
و مي خواهم از اين دنيا بروم،
آن لحظه به ياد خدا نباشم!"
اين را كه گفت،
نشست،
زانو هايش را بغل كرد
و شروع كرد به گريه كردن!
دقايقي
كنار او ايستاده بودم
بغض، گلوي مرا هم گرفته بود
و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم.
در حالي كه
چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود
#بهروز
برخاست
با بغض تركيده و صداي لرزان؛
مجددآ حرف هايش را تكرار كرد:
"خيلي مي ترسم؛
مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم،
به ياد خدا نباشم."
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده #بهروز را
چند روز بعد،
در #اهواز تشييع كرديم
لباس هاي #شهيد ،
پر بود از #گلهاي_شقايق
او در صحرايي پر از #گلهاي_شقايق
در منطقه عملياتي فتح المبين
بر خاك افتاده بود!!
در #وصيتنامه اش نوشت:
"برادران وخواهران،
قبل از انجام هركاري
خوب فكر كنيد؛
اگر آن كار براي رضاي خداست
آن كار را انجام دهيد
واگر براي رضاي خدانيست
آن كار را رها كنيد"
در بين شهداي #مسجد_جوادالائمه اهواز
او؛ لقب
#سيدالشهدا ي مسجد
را به خود گرفت......
ديروزصبح؛
در بهشت شهداي اهواز
بر سر مزار نوراني #بهروز_بيك_زاده
رفتم
از او تشكر كردم كه
برايم #پرده ها را كنار زد
وخودش را آشكار كرد!
عضويت در كانال:
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ خاطره ای زیبا از استاد اخلاق مرحوم سید محسن شفیعی رحمت الله علیه
بسم الله الرحمن الرحیم
بچه های باصفای دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اهواز در دهه ی هشتاد برنامه ای برگزار می کردن با عنوان یادیاران۰
این برنامه پرشور و معنویت دیدار دانشجوها بود با خانواده های شهدای اهواز۰
از قبل هماهنگ می کردن و قاب عکس شهید رو طراحی و آماده می کردن مداح دعوت می کردن و حتی سیستم صوتی و پذیرایی رو هم خودشون تدارک می دیدن که مبادا اسباب زحمت خانواده ی شهید بشن۰
در این برنامه دهها نفر دانشجو شرکت می کردن که دیدنی و وصف ناشدنی بود۰
یکی از این جلسات دیدار با خانواده ی شهید سیدحسین سیدموسوی آقازاده ی رشید حضرت حجه الاسلام و المسلمین عالم متقی مخلص حاج سید علاء الدین موسوی بود۰اتاق های منزل حاج آقا مملو از دانشجویان مومن و متدین بود۰
من هم سعادت داشتم در اون جلسه حاضر باشم۰
در اتاق حاج آقا عکسی از شهیدسیدحسین به دیوار آویزان بود که اون شهید عمامه به سر داشت۰
من خدمت حاج آقا گفتم حاج آقا من می دونم که سیدحسین طلبه بود اما به یاد ندارم که معمم هم شده بود۰
ایشون گفتن نه معمم نشده بود۰گفتم پس ماجرای این عکس چی هست۰؟۰
این سید مبارک نورانی آهی از دل کشیدن و گفتن حکایتش رو برات میگم۰
فرمودن ایشون هربار که می خواست بره منطقه آخرین کارش این بود که با من خداحافظی بکنه و به رسم ادب به دست من بوسه بزنه۰من هم صورتش رو می بوسیدم و از زیر قرآن ردش می کردم و به خدا می سپردمش تا اون دفعه ای که قبل از عملیات کربلای چهار اومد و به رسم همیشگی دست من رو بوسید و خداحافظی کرد۰نمی دونم چرا این بار ناخودآگاه به یاد خداحافظی علی اکبر با سیدالشهدا افتادم و دلم کربلایی شد۰
به سیدحسین گفتم لحظه ای صبر کن بابا۰ بعد به تاسی سیدالشهدا که در وداع علی اکبر عمامه ی پیامبر رو به سر فرزندش پیچید و روانه ش کرد من هم عمامه ای پیچیدم و بر سر سیدحسین گذاشتم و بوسیدم ش و به خدا سپردمش۰این تنها عکس با عمامه مال همون روزه و سیدحسین رفت و در کربلای چهار به علی اکبر امام حسین پیوست۰
یادش گرامی باد و راهش پر رهرو۰
اگر از خیابان ۲۴ متری به بارگاه علی بن مهزیار رفتید همون عکس با عمامه ی سیدحسین مقابل صورت شماست به او و به آقای قطعه قطعه بدنش حضرت علی اکبر سلام و ادای احترام کنید۰
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدانه
🔻ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی عالم وجود بر نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.
این عید و سالی که ان شاله نکوست با تکرار یاد خدا نیکوتر خواهد شد.
از بندگی غیر به در آییم و به ولایت او بازگردیم از منیت ها رها شده و به سوی یگانگی او پناه ببریم سال را با بهاران چون شهدا آغاز کنیم چرا که سالی که نکوست از بهارش پیداست و یقینا سالی که با یاد خدا و تجدید عهد با ارمان شهدا آغاز شود نکوترین سال است.
شهدا عیدتون مبارک
الهم عجل لولیک الفرج
📸شهید مدافع حرم
#علیرضا_حاجیوند_قیاسی
#دزفول