eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
838 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 نویسنده:خانم طیبه دلقندی 💥هر روز نزدیک ظهر عراقی ها وادارمان می کردند پتوها را بیرون ببـریم و کف آسایشگاه را با اندکی آب بشوییم. می گفتند همه جا بـوی گنـد مـی دهـد . آنروز انتظار کُشنده آزارم می‌داد. یکی دوبار از بچه‌ها پرسیدم : - برم خودمو معرفی کنم ! آنها مخالف بودند. یکی‌شان گفت : - گر چه به نظر نمیرسه یادشون رفته باشه ولی خـدا رو چـی دیـدی؟ عجله نداشته باش ! ظهر که پتوها را بیرون بردیم ، قیس نشان داد که یادش نرفته اسـت بـا . صداي بلند گفت : - کسی که دیشب پنکه رو خاموش کرده بیرون بیاد! قلبم تند تند می زد. جلو رفتم و گفتم: - من ! افسر عراقی مرا داخل آسایشگاه خالی برد . یعقوب ارشد آسایشگاه بود ، دستور داد که کابل بیاورد. یعقوب با کابل سه لایۀ قطوري برگشت. آن را میان دست محکم گرفت و شروع کرد بـه زدن . همـان طـور کـه سرم پایین بود گوشۀ پیراهنم را لای دندان هایم فشردم و توی دلم شروع کـردم به شمردن . خستگی ناپذیر و بی رحمانه می زد. به کف دست، کتف، کف پا و بیشتر از همه بـه کمـر . از همـه جـا خـون بیـرون مـی زد ولـی او دیوانـه وار دسـت برنمیداشت. صد و بیست تا که زد ، کابل را کنار گذاشت. پوسـت کمـرم بـه شـدت ملتهب شده بود . طوري که پف کرده و به رنگ قهوه اي سـوخته درآمـده بـود . جابه‌جا هم خونریزي داشت . تا بیست روز نشسته مـی خوابیـدم . کمـرم را نمـی توانـستم روي زمـین بگذارم. از طرفی زخمهاي شکم، مانع از خوابیدن روي آن می‌شد . گاهی خـسته مـی شـدم و وسوسـۀ دراز کـشیدن مـی کـردم. فشار روي زخمها غیر قابل تحمل بود. با این همه راضی بودم . چون در غیر ایـن صـورت همـۀ بچه‌هـا تنبیـه می شدند. این کار هم تازگی نداشت. در مواقع خطر خیلی پیش می آمد که یک نفر فدایی بقیه می‌شد. به تجربه دریافته بودیم که عراقی ها دنبـال زهـر چـشم گـرفتن هـستند . آنها میخواستند با تنبیه یک نفر درس عبرتی به بقیه بدهند . بـه همـین سـبب بعضی از بچه‌ها براي کاری که نکرده بودند ، پیش قدم می شدند و هم بندهایشان را نجات می‌دادند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻قسمتی از شهید مدافع حرم https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ آیت الله سید محسن شفیعی به برادر شهیدش پیوست 😔 این ضایعه درد ناک را خدمت خانواده ای محترمشان تسلیت عرض می‌کنیم 😔🕊
روزهایم یڪ به یڪ می‌گذرند ! حـال و روزم خنــده دار است ... پـر شده ام از ادعـا ! دم ‌از شمـا می‌زنـم ... به‌خیـال خـودم خواهم شد خـوشـا به حـالتـان بـدون ادعـا شهیــد شدید بُعد فـاصله بیـن‌مان بیـداد می‌ڪند ! 📸شهید مدافع حرم
❣ قبل از عملیات کربلای پنج در شملچه، بچه‌های گردان متنی تحت عنوان "شفاعت نامه" آوردند که امضاء کنیم. ‌ از جمله کسانی که متن را امضا کرد شهید سید احمد پلارک ، معروف به شهید گلاب بهشت زهرا بود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
: شهدا شمع محفل دوستانند، قهقهه مستانه شان ودرشادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند واز نفوس ای هستندکه مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی"پروردگارند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
▪️دست نوشته شهید مدافع حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیام تبریک‌ شهید سید جمشید صفویان سال ۶۴ بعد از پیام حضرت امام خمینی (ره) از صدا و سیما https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش ۱۴۰۱_هجری_شمسی_مبارک_باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هايی كه كنار رفت !! اول ******************** ٣١شهريور١٣٥٩ به اهواز آمد و نام نويسی كرد نام : سن : ١٧سال در كه هر صبح تشكيل مي شد با علاقه فراوان شركت مي كرد. يك روز آمد، كنارم نشست و با يك نجابت خاصي گفت: برادر قنبري، من يك تقاضا دارم مي خواهم برايم كلاس خصوصي بگذاري. پرسيدم : هر روز ؟ گفت آري؛ هر روز ! قبول كردم... هر روز عصر مي آمد رو به روي من مي نشست يك صفحه از ، براي او مي خواندم، ترجمه مي كردم، و مي رفت! حتي روزهايي كه نبودم، مي آمد منزل. ١٨ ماه تمام! كارش همين بود! من مي خواندم و ترجمه مي كردم واو فقط گوش مي كرد! ماه هاي آخر؛ مي ديدم درحالي كه من مي خواندم، او اشك مي ريخت! زمستان١٣٦٠ يك روز كه به منزل ما آمده بود گفت برادر قنبري، امروز آن آياتي را برايم بخوان كه مي گويد "افراد كمي ممكن است بر افراد زيادي به اجازه خدا پيروز شوند" صفحه اي كه آن آيه را داشت، آوردم برايش خواندم و ترجمه كردم .....كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بأذن الله... بهروز ما؛ آن روز خيلي اشك ريخت بيشتر از هميشه! https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
دوم ***************** شنبه ٢٩ اسفند١٣٦٠-ساعت٩شب ( شب قبل از عمليات ) سنگر بچه هاي اهواز حول وحوش تحويل سال نو همه در حال خوردن آجيل بودند! آجيل هايي كه روي بسته بندي آن هانوشته بود : اهدايي امت حزب الله! تنها فردي بود كه آجيل نمي خورد. رفتم و كنارش نشستم مثل هميشه درحال تلاوت بود! از او خواستم كه به جمع بچه ها بيايد! او كه احترام زيادي براي من قائل بود، از من خواهش كرد كه تقاضايم را پس بگيرم! گفتم "به شرطي كه علتش را بگويي." علت را گفت : "مي ترسم در حين خوردن آجيل، از يادخدا غافل شوم. مي خواهم همه لحظاتم را با ياد خدا پر كنم" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوم ************** عصر روز يكشنبه اول فروردين١٣٦١ همراه راننده يك ٦هزار ليتري به عنوان راهنما و البته به هواي ديدن بچه هاي اهواز به خط رفتم. (اين داستان دارد...) راننده درحال پركردن بشكه هاي ٥٠٠ليتري وبچه ها هم درحال پركردن قمقمه هاي خالي خودشان مرا به كنار تپه اي برد بعداز يك سكوت چند دقيقه اي، آه عميقي كشيدو گفت: "من در همه عمرم سعي كردم از ياد خدا غافل نشوم و لحظات عمرم را با ياد خدا پركنم! اما امشب ؛ ترس عجيبي به سراغ من آمده! خيلي مي ترسم؛ مي ترسم زماني كه گلوله يا تركش به من مي خورد و مي خواهم از اين دنيا بروم، آن لحظه به ياد خدا نباشم!" اين را كه گفت، نشست، زانو هايش را بغل كرد و شروع كرد به گريه كردن! دقايقي كنار او ايستاده بودم بغض، گلوي مرا هم گرفته بود و فقط گريه كردن اورا تماشا مي كردم. در حالي كه چشمان هر دوي ما خيس اشك شده بود برخاست با بغض تركيده و صداي لرزان؛ مجددآ حرف هايش را تكرار كرد: "خيلي مي ترسم؛ مي ترسم لحظه آخر كه بايد به ياد خدا باشم، به ياد خدا نباشم." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پيكر پاك وگلوله باران شده را چند روز بعد، در تشييع كرديم لباس هاي ، پر بود از او در صحرايي پر از در منطقه عملياتي فتح المبين بر خاك افتاده بود!! در اش نوشت: "برادران وخواهران، قبل از انجام هركاري خوب فكر كنيد؛ اگر آن كار براي رضاي خداست آن كار را انجام دهيد واگر براي رضاي خدانيست آن كار را رها كنيد" در بين شهداي اهواز او؛ لقب ي مسجد را به خود گرفت...... ديروزصبح؛ در بهشت شهداي اهواز بر سر مزار نوراني رفتم از او تشكر كردم كه برايم ها را كنار زد وخودش را آشكار كرد! عضويت در كانال: https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ روز خاکسپاری شهید بهروز بیک زاده پس از عملیات فتح المبین فروردین سال ۶۱ ❣
خاطره ای زیبا از استاد اخلاق مرحوم سید محسن شفیعی رحمت الله علیه بسم الله الرحمن الرحیم بچه های باصفای دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی اهواز در دهه ی هشتاد برنامه ای برگزار می کردن با عنوان یادیاران۰ این برنامه پرشور و معنویت دیدار دانشجوها بود با خانواده های شهدای اهواز۰ از قبل هماهنگ می کردن و قاب عکس شهید رو طراحی و آماده می کردن مداح دعوت می کردن و حتی سیستم صوتی و پذیرایی رو هم خودشون تدارک می دیدن که مبادا اسباب زحمت خانواده ی شهید بشن۰ در این برنامه دهها نفر دانشجو شرکت می کردن که دیدنی و وصف ناشدنی بود۰ یکی از این جلسات دیدار با خانواده ی شهید سیدحسین سیدموسوی آقازاده ی رشید حضرت حجه الاسلام و المسلمین عالم متقی مخلص حاج سید علاء الدین موسوی بود۰اتاق های منزل حاج آقا مملو از دانشجویان مومن و متدین بود۰ من هم سعادت داشتم در اون جلسه حاضر باشم۰ در اتاق حاج آقا عکسی از شهیدسیدحسین به دیوار آویزان بود که اون شهید عمامه به سر داشت۰ من خدمت حاج آقا گفتم حاج آقا من می دونم که سیدحسین طلبه بود اما به یاد ندارم که معمم هم شده بود۰ ایشون گفتن نه معمم نشده بود۰گفتم پس ماجرای این عکس چی هست۰؟۰ این سید مبارک نورانی آهی از دل کشیدن و گفتن حکایتش رو برات میگم۰ فرمودن ایشون هربار که می خواست بره منطقه آخرین کارش این بود که با من خداحافظی بکنه و به رسم ادب به دست من بوسه بزنه۰من هم صورتش رو می بوسیدم و از زیر قرآن ردش می کردم و به خدا می سپردمش تا اون دفعه ای که قبل از عملیات کربلای چهار اومد و به رسم همیشگی دست من رو بوسید و خداحافظی کرد۰نمی دونم چرا این بار ناخودآگاه به یاد خداحافظی علی اکبر با سیدالشهدا افتادم و دلم کربلایی شد۰ به سیدحسین گفتم لحظه ای صبر کن بابا۰ بعد به تاسی سیدالشهدا که در وداع علی اکبر عمامه ی پیامبر رو به سر فرزندش پیچید و روانه ش کرد من هم عمامه ای پیچیدم و بر سر سیدحسین گذاشتم و بوسیدم ش و به خدا سپردمش۰این تنها عکس با عمامه مال همون روزه و سیدحسین رفت و در کربلای چهار به علی اکبر امام حسین پیوست۰ یادش گرامی باد و راهش پر رهرو۰ اگر از خیابان ۲۴ متری به بارگاه علی بن مهزیار رفتید همون عکس با عمامه ی سیدحسین مقابل صورت شماست به او و به آقای قطعه قطعه بدنش حضرت علی اکبر سلام و ادای احترام کنید۰ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی عالم وجود بر نشسته ای دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش. این عید و سالی که ان شاله نکوست با تکرار یاد خدا نیکوتر خواهد شد. از بندگی غیر به در آییم و به ولایت او بازگردیم از منیت ها رها شده و به سوی یگانگی او پناه ببریم سال را با بهاران چون شهدا آغاز کنیم چرا که سالی که نکوست از بهارش پیداست و یقینا سالی که با یاد خدا و تجدید عهد با ارمان شهدا آغاز شود نکوترین سال است. شهدا عیدتون مبارک الهم عجل لولیک الفرج 📸شهید مدافع حرم
﷽ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِينا سلام بر اسطوره‌های یقین غیوران زهـرا نسب مردان فتح‌المبین ... دوم فروردین یادآور فتحی مبین است که کام ملت ایران را شیرین کرد بطوریکه امام(ره) آن‌را فتح‌ الفتوح دانست و بر بازوان رزمندگان بوسه زد ...