eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣امروز اوراق دست نوشته شهید مصطفی بختیاری را تورق می کردم که این مطلب برای من جلب توجه کرد. در این نوشته، از شهیدی یاد کرده بود که در سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیده بود و توجه او و دیگر رزمندگان را به مسائل عوض نموده بود. این مطلب در ششم خرداد ماه سال ۶۳ در جزیره مجنون و با قلم ایشان نقش بر تاریخ دفاع مقدس گشت. با سرچ در اینترنت به شهید روحانی بزرگوار محمد ابراهیم شایسته رسیدیم که شمه ای از او تقدیم دیدگان دوستان می شود. روح همه شهدا شاد. ❣
❣ روحانی شهید محمد ابراهیم شایسته دوره كاردانی خود را در رشته علوم دينی و معارف اسلامی درس خواند. طلبه و روحانی بود. در كوره‌آجرپزی كار می‌كرد و به عنوان مبلغ در جبهه حضور يافت. يكم فروردين ۱۳۶۱، با سمت مسئول تبليغات در دشت‌عباس توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت تركش خمپاره به صورت و گردن، شهيد شد. پيكرش را در گلزار شهدای شيخان شهرستان قم به خاك سپردند. برادرش مجيد نيز به شهادت رسيده است. ❣
2⃣ سردار شهید ابراهیم همت فرمانده لشکر۲۷محمد رسول‌الله(ص) ••• 🔹 توی مغازه بودم که پسر بزرگم آمد و گفـت: «بابا! شما به رادیو گوش کردی؟» گفتم: «نه، چه‌طور مگه؟» گفت: «خبری از حاجی نداری؟» گفتم: «نه، مگر اتفاقی افتاده؟» گفت: «می‌گویند حاجی زخمی شده.» گفتم: «نه، حاجی زخمی نشده.» گفت: «چه‌طور؟» گفتم: «حاجی شهید شده!» گفت: «از کجا این حرف را میزنی؟» گفتم: «از آنجا که خـود حـاجی در صـحن کعبه از خدا خواسته کـه نـه اسـیر شـود و نـه مجروح، فقط شهادت نصیبش بشود!»¹ 🔻خاطرات به روایت همسر 🔸 یک شب، پـیش از آمـدن حـاجی بـه پـاوه، خواب عجیبی دیدم. بالای قله کوهی ایستاده بود و من از دامنه کوه او را تماشا مـی‌کـردم. در آن بلندی، خانـه سـفیدی را نـشانم داد و گفت: «این خانه را برای تو می‌سازم. هـر وقـت آماده شد، دستت را می‌گیرم و می‌کشمت بالا!» 🔸 وقتی قرار شد قبل از عقد صحبتهايمان را انجام دهیم، قسمم داد و گفـت: «زنـدگی مـن باید همه چیزش برای خدا باشد. حالا هم شـما را به خدا اگر مطمئن هستید که می‌خواهید بـا من ازدواج کنید، صحبت کنیم!»² ۱. پدر شهید همت ۲. همسر شهید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁩🍃🌸 دو رکعت عشق 👇 🔻برای گردان غواصی نیرو می خواستند و اصرار داشت که او نیز ثبت نام کنند اما متاسفانه به دلیل اینکه شنا بلد نبود امکانش نداشت ، لذا ناراحت از موضوع روز ها را سپری می کرد تا اینکه از طرف مقررشد کسانی که از لحاظ قدرت بدنی مطلوب تر هستند یک دوره آموزش شنا را طی می کنند و به گردان های غواصی بپیوندند. اونیز که منتظر این فرصت بود وقت را غنیمت شمرد و با سعی و تلاش بیکران خود را به گردان غواصی رسانید . از این موضوع آنچنان شاد و خندان بود و حالتی داشت که تا آن زمان ندیده بودم . عاقبت دلاور مرد صحنه ایثار شهید " احمدکلا نی " در روز 64/11/21 در عملیات والفجر 8لباس حضور در بارگاه حضرت دوست را برتن کرد و بهشتی شد. راوی :حمید رضایی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک حماسه جنوب -شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ عمليات والفجر هشت تمام شده بود. خيلی از نيروهای قديمی گردان چون حاج زمان شالباف، يا مجيد غزيعلی، خسرو تقوی، رستم منيعاوی و تعدادی ديگر شهيد شده بودند. 🔸 به شهيد حميد محرابی كه دوستی نزديكی با آنها داشت حال عجيبی دست داده بود. اكثر بچه های گردان اعتقاد داشتند حالت او از اين بابت است كه چرا شهيد نشده است. 🔸 شهید «حمید محرابی» که نام پدرش «هیبت اله» است در اول دیماه ۱۳۴۱، در اهواز چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و به عنوان پاسدار برای دفاع از میهن اسلامی پا به جبهه حق علیه باطل گذاشت. سرانجام در منطقه عملیاتی «فاو» در بیست و یکم اسفند ماه ۱۳۶۴، به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای اهواز نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پرده اول: ساعت هفت صبح از خانه جهت اعزام به جبهه حق عليه باطل بیدار شدم. در اعزام نيرو ما را گروه بندی كردند و به پادگان امام حسين(ع) فرستادند. شب را در پادگان امام حسين بوديم و فردای آنروز در كرج مردم ما را بدرقه كردند تا اینکه سوار ماشين شديم. ساعت ۱۱ به پادگان دو كوهه رسيديم. دو روز طول كشيد تا سازماندهی شدیم. اول تخصص من بی سيم چی بود و بعد تغيير دادم و تير بارچی شدم.  روز دوم به ما لباس و تجهيزات دادند. هر روز صبح به صبحگاه می رويم و چقدر شور و هيجان دارم. در چند كيلومتری ما يك رودخانه وجود دارد. ما هرروز كه هوا خيلی گرم می شود به آنجا می‌رويم و بابرادران آب تنی می كنيم. عاقبت بعد از چند روز ما را به رزم شبانه بردند. ساعت ۹ شب راه افتاديم و رفتيم. در بين راه برای ما تله گذاشته بودند. از نيروهای خودی برای آماده شدن در خط یک مين صوتی منفجر كردند. آنقدر صدا داشت كه می خواستيم كر بشويم. ساعت سه شب به تيپ رسيديم. بين راه ما، رود خانه ای بود كه ما با پوتين و لباس از ميان آن گذشتيم و بعد از چند روز مرا با چند تير بارچی ها به آموزش بردند. نفری ۱۵ عدد، تير گرينوف دادند چون ما تير بارچی گرينوف بوديم و ما را با آنها آزمايش كردند. در روز بعد به ما كوله پشتی و قمقمه دادند و فردای آن روز ما را به رزم شبانه بردند. از ساعت دو شب تا دوازده ظهر ما را پياده بردند. ناهار را هم در اردوگاهی كه برای ما درست كرده بودند، خورديم. فرمانده ما، شهيد حميد محرابی به نيروهای تحت امر خود خيلی توجه داشت. با آنها با خوشروئی برخورد می كرد و چنان با آنها صميمی و صادق بود كه تمام نيروهايش به او عشق می ورزيدند. درمأموريت پدافندی بعد از عمليات والفجر هشت وقتی برای بار دوم گردان در خط مقدم فاو مستقر شد، در يكی از شبها باران شديدی باريد و سنگرها كه مقداری از سطح زمين پائين تر بودند پر از آب شدند. ايشان تا زانو در گل و لای فرو می رفتند تا با بچه ها سنگرهای آب گرفته را به شكلی ترميم و باز سازی كند . پس از اتمام كار به يك يك سنگرها سر كشی كرد و از وضعيت آنها با خبر شد. بچه ها بدون شكايت درون همان سنگرهای مرطوب و خيس جا گرفتند. شهيد محرابی روی پنجه های پايش جلوی در سنگرها می نشست نگاهی به درون سنگر می انداخت و با مشاهده اين وضعيت می گفت: بچه ها شرمنده تونم. راوی: شهيد كريمی اهوازی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرده دوم: 🔸 ادای دین يك روز به همراه شهيد محرابی و به اصرار يكی از دوستان به اغذيه فروشی محل رفتيم. دوستمان سفارش ساندويچ داد بعد از صرف آن وقتی خواستيم، حساب كنيم. صاحب مغازه كه حميد محرابی را می شناخت، از گرفتن پول خوداری كرد. شهيد محرابی اصرار داشت كه پول غذا را حساب كنيم چون صاحب آن تازه كارش را شروع كرده بود، اما از گرفتن پول امتناع می كرد. در همين مدتی كه جلوی مغازه چانه می زديم متوجه شديم مغازه دار قصد دارد سردر اغذيه فروشی خود ، عنوان جديدی بنويسد ولی ظاهراٌ با خطاطی كه آمده بود سر مبلغ آن به توافق نرسيده بودند. شهيد محرابی كه ديد همه وسايل خطاطی از قبيل رنگ و برس آماده است به صاحب مغازه گفت: تابلو سردر مغازه را خودم می نويسم و خيلی زيبا هم آن را نوشت. او اينگونه می خواست دين خود را ادا كرده باشد و بدهكار كسی نباشد. راوی: سيد مجتبی احمدی 🔸 نبرد با پای شکسته يكی دو هفته مانده به عمليات والفجر هشت در محوطه چادرهای گردان جعفرطيار، شهيد محرابی در حين بازی واليبال با بچه های بسيجی به زمين خورد و از ناحيه مچ پای چپ آسيب ديد. وقتی با اصرار بچه های گردان به بهداری لشكر رفت معلوم شد پايش شكسته و بايد آنرا گچ بگيرند ولی با مسئوليتی كه وی در گردان داشت به خود اجازه نمی داد كه مدتی دور از نيروهايش به استراحت در خانه بپردازد. وقتي مچ پای او را گچ گرفتند به جای رفتن به مرخصی استعلاجی به محل گردان آمد و با همان پای آسيب ديده كارهای خودش را انجام می داد.  تا اينكه دستور حركت گردان به منطقه عملياتی صادر شد و به حميد محرابی از طرف فرماندهی گردان گفته شد به علت اينكه پای شما در گچ است، نمی توانيد در اين مأموريت گردان را همراهی كنيد. حميد خيلی اسرار كرد ولی فايده نداشت حتی دليل آورد كه من فرمانده گروهانم چطور نيروهايم بدون داشتن فرمانده در عمليات شركت كنند. او وقتی ديد حرف فرماندهی گردان تغيير پذير نيست و مدام می گويد: بر بيمار جهاد واجب نيست و نمی توانی گردان را همراهی كنی با يك چاقوی ميوه خوری كه نيمی از لبه آن اره مانند بود گچ پايش را بريد و به دور انداخت و با همان وضعيت بدون آنكه ناله و شكايتی داشته باشد، در عمليات والفجر هشت شركت كرد. راوی: غلامعلی معلی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1