ما تجربہ ڪردیم
ڪہ در لحظۂ ی فتنہ
تا رهبرِ ما سیدعلی هست غمی نیست
#با_ولایت_زندهایـم
#تا_زندهایـم_رزمندهایـم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید مهدی زین الدین
دو سه روزی بود میدیدم توی خودش است. پرسیدم «چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟» گفت «دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم» همین جوری؟» گفت» نه. با حسن باقری بحثم شد،داغ کردم. چه میدونم؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمیدونم عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمیزنم که تو با من حرف میزنی،دیدم راست میگه؛الان د و سه روزه کلافم. یادم نمیره.» شاگرد مغازهی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت: «میخواهیم بریم سفر تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود؛سرد بود، زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود در زدند. فکر کردم خیالاتی شده امدر را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله میکرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
#حماسه_جنوب_شهدا
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
#سردارشهیدحمیدمحرابی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سردارشهیدحمیدمحرابی❣
✏️حمید را صدا کردم تا بچه های گروهان ایمان را آماده رفتن به عقب و تحویل دادن خط به نیروهای جدید نماید، روحیه اش بسیار عالی و فولادین بود، دریغ از حتی کمی خستگی در وجودش ؛
داشتیم شهدا و مجروح ها را جمع می کردیم که ناگهان با موشکی پشت خاکریز ترکشگیر را زدند.
همچنان تعدادی نفربر و تانک در حال سوختن بودند.
جنازههای عراقی نیز سینه کش خاکریز رو پر کرده بود.
از دیروز ظهر که سردار شهید محمد زمان شالباف [مسوول ستاد گردان] و بیسیم چی شجاع گروهان ایمان, محمد حسین زرگر طالبی در سنگر کوچک هلالی شکل فلزی [ این سنگر کوچک و به ظاهر مقاوم را مسعود عباباف، محمد وطنی شوشتری و حمید سفید دشتی بعد از پاتک شدیدی که عراقی ها به گروهان اخلاص و تقوا زده بودند در خط درست کرده بودند] با گلوله مستقیم تانک به شهادت رسیده بودند ، من و محرابی حس و حال خوبی نداشتیم؛
✏️سرداران علیرضا جعفرزاده و على رضا اسکندری آمده بودند که خط را از ما تحویل بگیرند، حمید با آن هم زحماتی که این چند روز کشیده بود و به جرات می توانم بگویم 3 ، 4 روزی بود که 8 ساعت هم نخوابیده بود، آمد پیشم و گفت:" شهریار ! من می مانم تا به اسکندری و جعفرزاده در استقرار نیروهایشان در خط کمک کنم و بعد خودم با موتور سیکلت بر می گردم عقب ؛ شما بروید بسلامت" ، روحیه اش مثال زدنی و عالی بود.
✏️گفتم:" شما گروهان را سازماندهی کنید و برای پدافندی بروید خط را تحویل بگیرید، من هم پس از پیگیری و درمان دست ام از تهران که برگشتم میام خط "، و...؛
✏️صبح روز شهادت برادر محرابی ، جناب مجید نصاری پور که تازه خودش هم از مجروحیت رهایی یافته بود ، آمد درب منزل دنبالم و با هم رفتیم بسمت خط فاو ، رفتیم گسبه پیش شادروان سید محمد دشت بزرگ مسئول آماد گردان ؛ با بی سیم تماس گرفتم، علی کوهگرد جواب داد ، گفتم:" کوهگرد ، حمید محرابی را بردار باهاش بیایید دنبال مان که برویم خط "،
گفت:" نفربر خشایار آمده که آب را پمپ کنه سمت عراقی ها و حمید باهاش رفته جلوی خاکریز، وقتی آمد، باشه حرکت می کنیم" ، نمازم را خواندم ، ناهار را هم خوردیم ؛
حماسه جنوب،شهدا🚩
✏️نشسته بودم و همچنان منتظر بچه ها بودم که علی کوهگرد با چهره برافروخته ی آمد داخل سنگر، گفتم:" ها علی! پس حمید کجاست؟!"،
گفت:" شهریار ، حمید پشت همین ساختمان ایستاده ،بلندشو تا برویم پیشش" ،
گفتم:" على چی میگی؟ بگو حمید زودتر بیاد خیلی کار داریم !"،
بغض کوهگرد ترکید و زد زیر گریه و گفت : "همون موقع که تماس رو قطع کردم خمپاره خورده بود نزدیک حمید و ترکش از فک اش وارد گردنش شده و..."
✏️ بسرعت بیرون دویدم و ...
در سردخانه این شیر مرد بلند قامت آرام خوابیده بود ،
شاید نیم متر از پاهای نازنین اش از برانکارد بیرون بود، ساعتی کنار پیکر مطهرش نشستم و با آن شیر مرد که لحظات زیادی را با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود صحبت کردم و آخرین وداع را با بهترین دوست و همرزمم ......
روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش زنده باد.🌹
#راویشهریاررمضانی
فرمانده محترم گروهان ایمان در عملیات والفجر 8
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣#خاطرات_فرماندهان 5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹 دنبال نخود سیاه
از جمله کارهای شیرین چمران در آن روز این بود که وقتی ما در محور عملیات به سمت جلو میرفتیم، پیرمرد مسنی با همین لباسهای جنگهای نامنظم آمد و کاغذی را به دست من داد و گفت: «این را چمران نوشته.»
نامه را باز کردم. دیدم سفارشی کرده به ایشان و چیزی نوشته که این را بده فلانی که فلان کار را انجام دهد.
فهمیدم که او را دنبال نخود سیاه فرستاده، فکر کرده که پیرمرد است و ممکن است شهید شود بعد هم هر چه کرده نرفته، نامه را نوشته که او برود.
بعد خود پیرمرد هم گفت که چمران اصرار میکند که من بیایم و گفتم، نمیروم. گفت: پس این پیغام را ببر.
به این وسیله پیرمرد را از مهلکه بیرون کشیده بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
«وصیت نامهاش دو خط هم نشد.»
نوشته بـود:
ماننـد کسـانی نبـاشیـد که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را از یادشان بُرد.
#شهیدعلےبلورچی
❣
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
رفاقت با شهدا دو طرفه ست...
عاشق شهدا باشی
و شبیه شهدا زندگیکنی
آخرش عاقبت به خیر میشی...
#مثل_شهیدان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#بسم_رب_الشهدا
🌷شهید حمزه صنوبر"گاطع" 🌷
🌷محل تولد: شهر حر از توابع شوش
🍃تاریخ تولد:1342
🌷تاریخ شهادت : 1383/2/28
🍃نحوه شهادت : براثر جراحات
🌷شاخصه : فرمانده گردان ادوات
🍃سازمان : سپاه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
#بسم_رب_الشهدا 🌷شهید حمزه صنوبر"گاطع" 🌷 🌷محل تولد: شهر حر از توابع شوش 🍃تاریخ تولد:1342 🌷تاریخ شه
💠✨💠✨💠✨
#زندگینامه_شهید 👇
🔻شهید حاج حمزه صنوبر در سال ۱۳۴۲ در خانواده مذهبی و عاشق اهل بیت (ع) در شهر حر از توابع شهرستان شوش دانیال(ع) دیده به جهان گشود.
دوران تحصیلی خود را در همان مکان گذرانده و برای اولین بار در حالی که تنها ۱۷ سال داشت با گرفتن نامه ی معرفی از آیت الله دکتر محسن حیدری که در آن زمان روحانی مبارز منطقه بودند به عضویت سپاه درآمد.
ایشان بعد از طی کردن آموزش لازم نظامی به کردستان برای پاک سازی مناطق آلوده از احزاب کومله و دمکرات اعزام شدند که نزدیک به سه ماه با سخترین و پیچیده ترین جنگ و درگیری ها مواجه شدند و بعداز اتمام ماموریت به شادگان برای تامین امنیت مردم از احزاب خلق عرب اعزام شدند.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
💠✨💠✨💠✨
#زندگینامه_شهید 👇
🔻قبل از شروع جنگ تحمیلی به دستور فرماندهی وقت سپاه استان خوزستان با تعدادی از برادران پاسدار سپاه شوش به خرمشهر جهت جلوگیری از حمله احتمالی نیروهای بعث عراق به جمهوری اسلامی ایران راهی شدند که چند روزی در پاسگاه خین خرمشهر مستقر گشتند ناگهان عراق به خرمشهر حمله کرد که درآنجا نزدیک به یک هفته جنگ شدیدی در گرفت بعد از سقوط خرمشهر ایشان به سپاه شوش بازگشت که با حمله دشمن به شهر شوش مواجه شد درآنجا شهید حمزه با تعدادی از برادران سپاه شوش به صورت تک وپاتک به دشمن بعثی عراق حمله میکردند که ضربه های مهلکی به لشکرهای دشمن وارد نمودند که باعث شد دشمن در مناطق تپه های شوش زمین گیر شود.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
💠✨💠✨💠✨
#زندگینامه_شهید 👇
🔻حاج حمزه با دیدن خمپاره های ارتش خودی عشق وعلاقه ای به قبضه های خمپاره پیدا کرد که در آن زمان سپاه با درخواست چند قبضه از ارتش به نیروهای سپاه دادند که شهید بعداز مدتی کار و تلاش در ادوات به سمت مسئول ادوات درآمد.
در ابتدای جنگ ها منظم حاج حمزه به سمت فرماندهی گردان ادوات منصوب گردید که ایشان این مسئولیت را تا آخر جنگ به دوش کشید گردان ادوات در تمام عملیاتهایی که در استان خوزستان و چندین عملیات در غرب کشور شرکت نموده شهدای زیادی تقدیم میهن کردند.
که شهید حاج حمزه چندین بار در این عملیاتها مجروح و شیمیایی شدند بعد از جنگ شهید حاج حمزه صنوبر سمت های مختلفی در لشگر ۷ولیعصر"عج" داشته آخرین مسئولیت ایشان مسئول مدیریت عملیات در معاونت عملیات لشکر بود که بر اثر جراحت های سخت که از دوران جنگ تحمیلی در بدن داشتند در تاریخ ۸/۲/۱۳۸۳ به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند.
روحش شاد و یادش گرامی باد….
#برای_شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🌱🔰🌱🔰🌱🔰🌱
#خاطرات_شهدا_و_رزمندگان_جنگ_تحمیلی
خاطرهای از شهید حسن باقری
ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه مینوشت. اتاقش که میرفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم میزدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق میشد و نیروها با هم دست میدادند. حسن آمد و از روی نقشه نشان داد. خرمشهر داشت سقوط میکرد. جلسهی فرماندهها با بنی صدر بود. بچههای سپاه باید گزارش میدادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلندتر از دستش بود کاغذهای لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت. یکی از فرماندهای ارتش میگفت «هرکی ندونه، فکر میکنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین!» گزارشش جای حرف نداشت. نفس راحتی کشیدم. دیدم از بچههای گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک میکشد و از وضع خط و بچهها سراغ میگیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم «اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم میکنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.»
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
┄═✼🌹 #حماسه_جنوب🌹✼═┄
شاد آن صبحـ☀️ـی
که جان را
چاره آموزی کنید...
#صبح_بخیر