❣ شفاعت
پنجشنبه ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۴ و شب جمعه بود. شروع کردم به خواندن دعای کمیل. خیلی نگران بودم.
از خداحافظی آخر حاج جعفر و حرف هایی که به حاج خانم زده بود بیشتر دلواپس شدم.
همین طور طی دعای کمیل اشک می ریختم و از خدا سلامتی حاجی را می خواستم.
بعد از دعا خیلی سریع با بچه ها خوابیدیم. تازه چشمانم گرم شده بود که احساس کردم پشت دیوار بقیع ایستاده ام!
ایام فاطمیه بود من هم به یاد سفر حج و شهر مدینه و غربت مادرم حضرت زهرا(س) بودم.
من در کنار دیوار بقیع بودم. اما با تعجب دیدم عده ای از خانم ها داخل قبرستان بالای سر یک مزاز نشسته اند!
با خودم گفتم خانم ها را که داخل قبرستان بقیع راه نمی دادند، این ها چطور رفته اند؟!
دوباره دقت کردم. دیدم قبری که دور آن جمع شده اند بر خلاف دیگر قبور، سنگ مزار دارد. سنگی سفید و درخشنده، مثل قبور شهدا در بهشت زهرا(س) از خانمی پرسیدم: « شما چطور رفتید داخل، اصلا این قبر برای کیست؟!»
آن خانم هم جواب داد: اینجا مزار حضرت زهرا(س) است. اگر می خواهی به اینجا بیایی باید یک نفر شمارا شفاعت کند.
تا این جمله را گفت از خواب پریدم. شروع کردم به فکر کردن. منظور از این خواب چه بود؟! مزار حضرت فاطمه(س)؟! شفاعت؟!
روز بعد حساب کردم دیدم بیست روزه از حاجی خبر نداریم. نگرانی ام بیشتر شده بود.
دیگر برادران جعفر هم جبهه بودند اما آن ها پیش هم نبودند تا خبر بگیرند
@defae_moghadas2
❣
❣ادامه👇
صبح شنبه که بیست و هفتم بهمن بود دیر از خواب بیدار شدم. باید سریع می رفتم محل کار. خودم را سریع رساندم به مدرسه. دیر شده بود. بچه ها رفته بودند سر کلاس.
می خواستم سریع به کلاس برسم که مدیر مدرسه از پنجره ی دفترش من را دید. در حال صحبت کردن با تلفن بود. یک دفعه بلند گفت: « خانم محمدی، خانم محمدی بیا تلفن.»
بعد آرام گفت: « برادر گوشی را نگه دارید.» با تعجب برگشتم به سمت دفتر مدیر و گفتم: « با من کار دارند؟!»
گفت: « بیا، آقای جنگروی از جبهه تماس گرفتند.»
نفهمیدم چطور گوشی را از دست خانم مدیر گرفتم. سلام کردم و با خوشحالی شروع به صحبت کردیم. خانم مدیر هم رفت بیرون.
جعفر همین طور با خوشحالی صحبت می کرد و حال همه را می پرسید. حال مادر و پدر، حال من و مهدیه و علیرضا و...
خیلی با من صحبت کرد. بعد دوباره شروع کرد حال و احوال پرسید. انگار نمی خواست قطع کند، مرتب ادامه می داد.
چند دقیقه ای با هم حرف زدیم. بعد هم گفت: « الان جلسه داریم. باید بروم سمت منطقه فاو.»
گفتم: « خیلی مراقب خودت باش، راستی خیلی وقته رفتی منطقه، کی بر می گردی؟!»
بی مقدمه گفت: « مگر نمی خواهی بروی زیارت، پس دیگر نگو کی بر می گردی!»
دست آخر هم یک جمله گفت و خداحافظی کرد. این جمله تا شب فکر من را مشغول کرده بود. حاجی گفت: « مواظب باش صدایت به گوش نامحرم نرسید!!» بعد هم گفت: « خداحافظ و قطع کرد.»
هی با خودم می گفتم در مدرسه ی ما که مرد وجود نداشت، یعنی چه که گفت صدایت به گوش نامحرم نرسد؟!
— راوی: همسر شهید
📚منبع: کتاب "بی قرار " - زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج جعفر جنگروی
@defae_moghadas2
❣
❣سقوط
مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذرهای عدم خلوص در ما باشد امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط میکنیم. فردا نباشد پسفردا سقوط میکنیم چون انقلاب هر زمان یک موج میزند یک مشت زباله را بیرون میریزد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
@defae_moghadas2
❣
❣کـلامشهـــید
🌹 شهید احمد علی نیری:
چهل روز گناه نکنید مطمئن باشید
چشم و گوش شما باز خواهد شد
التماس دعای فرج
@defae_moghadas2
❣
❣ شهــیدحســینخــرازی:
هرچه میڪشیم و هرچه ڪه
بر ســرمان میآید از نافـــــرمانی
خداست و همه ریشـــه در عـــدمص
رعــایت حــلال و حــرام خدا دارد.
هدیه به روح مطهرشهدا صلوات
@defae_moghadas2
❣
❣نماز اول وقت
مقید به شرعیات و فرائض بود
هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن #نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد
صدای #اذان همیشه از تلفن همراهش پخش میشد...
#شهید_عباس_دانشگر به روایت پدر شهید
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@defae_moghadas2
❣
❣کــلام شهـــید
🌹شهـــید احمد حاجیوند الیاسی:
شما را به اطاعت مطلق از فرمان رهبر انقلاب دعوت می کنم ، سرباز ولایت مطلقه ی فقیه باشید که پشت سر رهبر بودن افتخار دارد ؛ سربازی رهبری ، سربازی امام زمان (عج) را در پی دارد.خواهرانم تلاش کنید نشر دهندگان #حجاب و حیای زینبی و فاطمی باشید و فرزندان ولایی تربیت کنید.
@defae_moghadas2
❣
صبح است و نان تازه ...
صبح است و یاد جبهه ...
تیرماه ۱۳۶۷
سلیمانیه عراق
ارتفاعات گرم سور
عکاس : احسان رجبی
#صبح_بخیر
#قهرمانان_وطن
#زندگـــی_در_جنـــگ
#رزمندگان_گردان_شهادت
#لشگر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
❣شهد شهادت
شهید مدافع حرم احمد محمد مشلب: حضرت صاحبالزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف! خدا به شما صبر دهد، زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم. هنگامی میشود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم ولی اگر خود را اصلاح نکنیم هیچگاه ظهور نخواهد کرد...»
امام صادق (ع)میفرمایند از تقصیرهای بر گردنم گریه میکنم و به سوالی که در قبر قرار است از من پرسیده شود. اگر از من در قبر بپرسند که تو برای جبهه و این راه چه کردهای چه خواهی جواب بدهی!؟ میگویی میتوانستم در این راه گام بردارم؟ میتوانستی؟ چرا نرفتی؟ باید بیدار شد...
میتوانی و نمیآیی؟!
من خواب بودم، بیدار شدم...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_مشلب
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
سال 59 بود،كلاسهاي نهج البلاغه استاد كسائي در مسجد عظيمي هم برپا شده بود، من هم شرکت میکردم. ایشان روی نهجالبلاغه بسیار مسلط بودند و بسیار زیبا کلام امیرالمونین را شرح میدادند. ..
آن شب خواب دیدم، با استاد کسائی، با لباسهايي سفيد روی یک تخته سنگ نشستهایم و پرواز میکنیم. به پائین نگاه کردم، دیدم از روی بهشت زهرا تهران عبور میکنیم. با آقاي كسايي آیه رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَة را می خواندیم و اشک میریختيم.
از خواب پریدم. صورتم غرق اشک بود. صبح روز بعد خواب را براي مادرم نقل كردم و گفتم: احتمالاً آقای کسایی به خواستگاری من میآید.
چند ساعت بعد، زنگ خانه را زدند. آقای کسائی و خواهرشان برای خواستگاری آمده بودند. ...
⭐ستارگان فارس⭐
@defae_moghadas2
❣
❣سال پنجاه و هشت یا پنجاه و نه جاری شدن #سیل در بخشهایی از جزیره مینو باعث آسیب دیدگی تعدادی از خانه های اهالی منطقه شد. از طرفی تازه #سپاه_جزیره_مینو را تشکیل داده بودیم و میخواستیم با تبلیغات ضدانقلاب و حزب بعث عراق که اقدام به نفرت پراکنی علیه مردم و انقلاب و سپاه میکردند، مقابله کنیم.
راه حل را در بلوک زنی و بازسازی خانههای مردم آنجا دیدیم و خودمان دست به کار شدیم. در آن زمان این کار ما خیلی اثر گذاشت و باعث ارتباط صمیمانه و بیشتر اهالی منطقه با سپاه شد.
یادش بخیر...
البته فقط بلوک زنی نبود. به طور کلی کمکهای غیرنقدی و خواروبار هم بود که من و شهید منصور و #شهید_محمد_عبدالحسينی ، به فرمانداری و شهرداری آبادان و شورای روستاها و پیش #آقای_جمی رفته و با التماس و خواهش و حتی گاهی با تهدید، درخواست کمک میکردیم. آنقدر وضع فرهنگی و اقتصادی مردم جزیره مینو اسفبار بود که گاهی سه نفری به نخلی تکیه میدادیم و بعد از کلی درد دل از فقر و فلاکت مردم و بیخیالیهای آن زمان مسئولین، های های گریه میکردیم.
خیلی از مردم توی کپرهای ساخته شده از سقفهای نخل زندگی میکردند و از گرما و سرما در هلاکت و رنج بودند. چاره سریع را در ساخت و ساز خانههای بلوکی با کمک و یاری اهالی دیدیم. خودمان با دستگاه بلوک زنی و سیمان و ماسهای که با التماس به این و اون تهیه کرده بودیم، با زبان روزه و در گرما و شرجی جزیره بلوک میزدیم و از کار کردن برای مردم محروم، و دیدن چهرههای راضی و خندان و ساده آنها لذت میبردیم. نیروی بی پایان جوانی و ایمان و عشق به مردم، توان ما را چند برابر و باورنکردنی ساخته بود.
منصور همیشه میگفت: میبینی نعمت!، چطور شادی در وجودشان مینشیند؟! همین برای ما بس است!
نقل خاطره از: سردار جانباز حاج نعمت الله سلیمانی خواه
(از رزمندگان سپاه آبادان در دوران دفاع مقدس)
تیر پنجاه و نه، جزیره مینو (مینوشهر فعلی).
سه ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی.
"سردارشهید حاج منصور عطشانی" در حال جمع آوری تعدادی از شاخههای خشک شده نخلستانهای جزیره مینو.
از آنها برای استفاده در برخی خانه های روستاییان ساکن جزیره استفاده می شد.
#شهید_عطشانی
#آبادان
#سپاه
#جزیره_مینو
@defae_moghadas2
❣
❣ شهیدی که همزمان با حاجقاسم
در یمن به شهادت رسید
درست در ساعت اولیه بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که شهید حاج قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. پاسدار شهید مصطفی میرزایی در عملیات ترور ناموفق سردار شهلایی در شهر صعده یمن بر اثر اصابت موشک امریکا به شهادت رسید.
🔹شهید محمدمیرزایی پاسدار سپاه قدس بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروهک های تکفیری است.
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی
🌹برای دیدنم به مقر شهید قطبی آمد. وقت نماز بود. به نماز ایستاد. گلوله سنگینی کنار ما به زمین نشست. خوابیدم. سر بلند کردم، دیدم حتی قنوت نمازش را به خاطر این انفجار عظیم ترک نکرده.
بعد نماز در حالی که آتش دشمن، بر سرمان، میبارید. گفت: برادرم؛تا ساعاتی دیگر، من شهيد خواهم شد و اول خدا، سپس تو، باید سرپرست همسر و فرزندم باشی. ضمن اینکه: به غایت، مواظب پدر و مادر !
این جملات را باصلابت می گفت و می خندید. گفتم: فعلا جبهه ها؛ نیازمند تو هست و باید بمانی.
گفت: پیمانه ام پر شده، دنیا برایم زندان. طاقت شهادت دوستان و همرزمانم را ندارم . دوستان شهیدم منتظرم هستند.
وصیتنامه اش را به دستم داد و مرا در بغل گرفت و دوباره تاکید کرد که: سرپرست خانواده اش شوم و هوای پدر و مادر را داشته باشم.
خندید و رفت...
@defae_moghadas2
❣
❣نای و خردل
برای ملاقات یکی از همرزمان مجروحی که در اثر جراحت شیمیایی زمان جنگ حالش بد شده بود به بیمارستان ساسان تهران آمده بودیم، در حالی که آن مجروح درد شدیدی داشت و سرفههای زیادی میکرد، شهید سید جلال سعادت با چهرهای جذاب و پر نشاط به من میگفت تمام دردهای ایشان در برابر دردهای من بمنزله یک قلقلک است و میگفت که یک نوبت که به آلمان رفته بودم راه تنفسام فقط به اندازه سر سوزن راه داشته و به شدت و با سختی فراوان نفس میکشیدم، سید جلال آنقدر به راحتی حرف میزد که در وهله اول کسی فکر نمیکرد که خودش هم مجروح شیمیایی است و اگر کسی او را نمیشناخت فکر میکرد او هیچ دردی ندارد.
راوی:
فتحالله مطلق
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣درد دلی با فرمانده شهید
سلام فرمانده!
میخوام باهات درد دل کنم، میدونم که تو شهیدی و حاضر و ناظری و از حالم خبر داری، اما من میخوام حرفم رو بزنم تا خودم سبک شوم چون سنگ صبوری غیراز تو نمیشناسم!
فرمانده!
یادته شما با زور و التماس فرماندهی را قبول کردید چون آن را نه پست و مقام بلکه مسئولیت میدانستید، اما امروز بعضیها برای رسیدن به پست و مقام چه هزینهها میکنند و چه حقها را ناحق میکنند و چه تهمتهای ناروا به رقیب میزنند!
فرمانده!
یادته امام میگفت:
من دست و بازوی شما رزمندگان را میبوسم؟ یادته میگفت:
نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و غم زندگی گم شوند؟
اما فرمانده!
بعداز امام و شما این کلام هیچ مجری پیدا نکرد و ما در پیچ و خم زندگی کمر شکستیم!
یادته مردم دست بر سر و لباس خاکی ما میکشیدند و بر سر و صورت خود میکشیدند تا متبرک شوند؟
اما نسل امروز که ما را نمیشناسند، یعنی عدهای نگذاشتند که آنها ما را بشناسند، چاقو و دشنه در قلبمان فرو میکنند و با قمه ارباً اربامان میکنند و زیر پا لهمان میکنند!
فرمانده!
یادته وقتی با ماشین گِلمالی شده وارد شهر میشدیم مردم خودشان را با ماشین ما متبرک میکردند، اما نسل امروز که آشنایی با ما ندارد با ماشین خود به ما حمله میکنند و ما را زیر میگیرند!
فرمانده!
رهبرمون به مردم فرمود یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید اما عدهای عکس شما را آتش زدند و بر مزارتان سنگپرانی کردند و ما جز اشک ریختن بر مظلومیت شما نتوانستیم کاری بکنیم!
فرمانده!
یادته مطیع رهبر بودیم، گفت جنگ، جنگیدیم، گفت صلح، صلح کردیم، چون او مولا و مقتدای ما بود و حرفش برای ما حجت بود، اما امروز بعضیها نه تنها مطیع رهبر نیستند حتی خود را آگاهتر و فهمیدهتر میدانند و برایش تعیین تکلیف میکنند!
فرمانده!
امروز جلویمان سیم خاردارهایی کشیدهاند که به جای خار گُل دارند و همه را بسوی خود جذب میکند!
امروز میدان مینهایی برای ما کاشتهاند که خنثی کردنش را بلد نیستیم، یعنی یادمان ندادهاند و حتی آنها را با فرشهای زمردین پوشاندهاند!
فرمانده!
یادته شما به دختران سفارش عفت و نجابت و حجاب میکردید، اما امروز عدهای به دخترانمان درس بیعفتی و به پسرانمان درس بیغیرتی میدهند!
فرمانده!
امروز عدهای به ظاهر مسلمان و مومن و مخلصاند اما در باطن سربازان دشمنند!
فرمانده!
اصلاً بعضیها میخواهند ما و حماسه ما رو از ذهنها پاک کنند و بجاش کسانی را بگذارند که حتی الفبای مسلمانی و مجاهدت را هم نمیدانند!
فرمانده!
ما امروز به یاری شما نیازمندیم، بداد ما و نسل ما برسید که سخت محتاج یاریتان هستیم.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣داشت رو زمین با انگشت چیزی مینوشت؛
رفتن جلو دیدن چندین متر اون ور تر،
صدها بار نوشته "حسین"
طوریکه انگشتش زخم شده.
ازش پرسیدن:
حاجی چکار میکنی؟!
گفت:
چون میسّر نیست من را کام او؛
عشق بازی میکنم با نام او!💔
شهید#مجید_پازوکی
@defae_moghadas2
❣
❣یادی از استاد شهید حاج علی کسائی
🌹مرکز آموزش پیاده حدود 65 نفر کارمند خانم داشت. قبل از انقلاب این خانم ها بدون حجاب در محل کار حاضر می شدند، بعد از انقلاب هم با مانتو و مقنعه.
آقای کسائی وقتی به مرکز پیاده آمدند و این نوع پوشش را دیدند. یک دوره کلاس تفسیر سوره نور براي خانم ها گذاشت. آیات حجاب را برای این خانم ها خواند و شرح و تفسیر کرد.
بعد از جلسه سوم گفت: حالا که لزوم و وجوب حجاب را متوجه شدید، از روز بعد همه باید با چادر و مقنعه به محل کار تشریف بیاورید. این را هم به صورت اجبار مطرح کردند که اگر کسی با این پوشش نیاید، دژبان اجازه حضور در پادگان را نمی دهد. یعنی در بحث حجاب اول تببین کردند بعد از قدرت استفاده کردند!
نتیجه هم داد و با درایت ایشان همه کارمندان خانم ما چادری شدند.
⭐️ستارگان فارس⭐️
#شهدای_فارس
#شهید_حاج_علی_کسایی
@defae_moghadas2
❣
❣طلب شهادت
صدای هق هق گریه که گاه با ضجهای خفه شده همراه بود سکوت نیمه شب را شکسته بود .مادر چشمهای نگرانش را به سمت صدا باز میکند من نیز از صدای گریه برخاستم، مادر به به من گفت: «این صدای داوود است. بدو ببین چه شده؟ شاید دلش درد می کند»
لبخندی میزدم و به خود گفتم: «داوود و دل درد و گریه؟!»
اما با اینحال بلند شدم و به سوی اتاق برادرم رفتم از گوشهی در به درون اتاق نگاه کردم. قران ،مفاتیح ،سجاده و پیکری افتاده بر روی مهر نماز کادر چشمهایش پر از اشک بود .نگاهی به ساعت دیواری انداختم ساعت 2:40نیمه شب را نشان میدهد تا اذان صبح هنوز وقت زیادی باقی مانده است.
صدای آهسته داوود به گوش میرسد:«خدایا کمکم کن دوستانم شهید شدهاند. آخر من چرا باید بمانم خدایا به من ......»
از سمت در بلند شدم و به طرف رختخوابم رفتم مادر نیم خیز و نگران پرسید:«چه شده پسرم؟داوود جاییش درد میکند.»
و من جواب دادم:«بله درد داشت اما ما نمیتوانیم دردش را تسکین دهیم خودش دارد به خدا التماس میکند تا درمانش کند»
مادر با تعجب از جا بلند شد گفت:«چه کسی را به خانه آورده؟»
و من با دلهره گفتم:«وایسا مادر کجا میروی؟ داوود با خدا صحبت میکند و از او درخواست شهادت دارد»
احساس کردم مادر پاهایش سست شد سرجایش نشست، لرزش دستهایش را به وضوح میدیدم. غرق در خیال شده بود سعی کردم او را آرام کنم.
مادر به من نگاه کرد و گفت:«هر چه خواست خداست همان میشود»
و دستهای لرزانش را به آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا راضیم به رضای تو»
و اینگونه شد که داوود در عملیات کربلای 5 به آنچه که در نماز شبهایش از خداوند میخواست را دریافت کرد.
راوی: برادر شهید داوود دانایی
@defae_moghadas2
❣
❣ شهید توکل حسنوند
جوان بیست و یک ساله و از نیروهای زبده اطلاعات عملیات تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع)
🌿 همیشه روزه بود، جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت که ده روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد.
او در طی عملیاتی در منطقه حاج عمران مفقود الاثر شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت.
پیکر شهید به مدت یک هفته در محلی در خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت. عطر و بوی خوش پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود!!!
@defae_moghadas2
❣
” کل نفس ذائقة الموت ” هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید.
آنان که به هزاران دلیل زندگی میکنند نمیتوانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی میکنند با همان دلیل نیز میمیرند.
بعد از یک عمر گناه حال باید در آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری، بعد از یک عمر خنده حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست، دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال میکند.
🔸 از وصیتنامه
شهید حسین بیدخ
#وصیتنامه
@defae_moghadas2
❣
❣شهیدی که زمان شهادت و محـل قبر خود را نشــان داد....
روز خاکسپارے شهیـد موزه بود. اکثر بچه هاے قدیم لشـکر جمع بودن...
با حاج عبدالله به حسینیه گلزار شهدا تکیه داده بودیم.
گفت فـلانی, این آب خورے رو می بینے؟
(و به اب خوری کنار مزار شهید سپاسی اشاره می کرد.)
گفتم :خــوب؟
گفت: هفته دیگه, جاے اون یه شهید دفن می کنید؟
گفتم کی؟
گفت:حاج عـبدالله رودکی!😳😳
گفتم :خواب دیـدے خیـر باشـه!😊
به چند نفر دیگه هم سپــرد.
هفته بعد شد. شب خوابی دیدم که مطمئن شدم, خبــر بدی در راه است.
تا خبر شهادتش آمد. بعد هم گفــتن از تهران آمــدهاند تا پیــکر حـاج عبدالله را ببــرن تهران.., بهشت زهرا!
سریع خــودم را رساندم و با عصبانیت گفتم :مگــه نشــنیدهاید امام فرمودند ملاک وصیت شهدا است!
گفتن بله!
گفتم: هفته پیش به من گفت کجا دفن شود, به چنــد نفر دیگر هم...
چه جایے بهتر از کنار مجــید سپاسے!
🍃🌷🍃
#شهید حاج عبدالله رودکی
@defae_moghadas2
❣