eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
!! 🌷در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم. چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. 🌷گفت: «از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.» علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: «موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت.... 🌷گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.» او اضافه کرد: «چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. 🌷همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.... بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: «شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این‌طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: «بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد تجاوز قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند....» راوی: سردار شهید حاج غلامرضا یزدانی @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ فیلم کوتاه «آمبولانس» 🔹یه وقت‌هایی هم ایثار این بود که خودت رو به شهادت بزنی! @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نماهنگ : عزیزم سلام با صدای : اسماعیل ارندان تقدیم به شهدای میهن عزیزمان 🇮🇷 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد و خاطره شهید بخیر و گرامی باد🌷 هفتم آذر، سالروز شهادت آن شهید والامقام است. شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و شهید فخری زاده، بخوانید الفاتحه مع الصلوات.
❣سال ۱۳۵۹ بود. برنامه‌ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح، کار بچه‌ها تمام شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد. خاطراتش، هم جالب بود هم خنده دار. بچه‌ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند، معلوم نبود برای نماز بیدار می‌شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه‌ها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود. @defae_moghadas2
❣توی اتاق نشسته بودیم که پدرم از در وارد شد. حمید به احترامش تمام قد ایستاد و بعد از نشستن پدر نشست. حواسم به این رفتار هایش بود. هیچ وقت ندیده بودم جلوتر از بابا راه برود. اعتقاد داشت که اگر انسان می خواهد در زندگی خیر ببیند باید این موارد را در رفتار با پدر و مادرش رعایت کند @defae_moghadas2
❣ مقام والای شهادت پاداش الهی تلاش‌های علمی ماندگار اوست ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیام تسلیت شهادت دانشمند هسته‌ای و دفاعی شهید فخری‌زاده: «دانشمند برجسته و ممتاز هسته‌ئی و دفاعی کشور جناب آقای محسن فخری‌زاده به دست مزدوران جنایتکار و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید. این عنصر علمی کم‌نظیر جان عزیز و گرانبها را به خاطر تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار خود، در راه خدا مبذول داشت و مقام والای شهادت، پاداش الهی اوست.» ۱۳۹۹/۰۹/۰۸ ✏️ بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت 💻 Farsi.Khamenei.ir @defae_moghadas2
❣یک روز که با آقای رجایی در خیابان عین‌الدوله بودیم، به ایشان گفتم: دایی جان، مشکلی برای من پیش آمده که به مقداری پول احتیاج دارم. گفت: برو منزل، توی کتری مقداری پوله، هر چقدر که نیاز داشتی بردار. وقتی به منزل آمدم و به حاج‌ خانم گفتم، ایشان هم مثل همسرشان با کرامت و بزرگواری خاصی چون می‌خواستند پول را به دست من ندهند تا مبادا در من ایجاد احساس خاصی بشود، گفتند: از هرجا که خودشون گفتند، بردارید. پول را برداشتم. پس از مدتی که خواستم پول را در موعد مقرری که گفته بودم، به ایشان برگردانم، گفتم: دایی جون، پولتون حاضره. گفت: مگه شما پول رو از من گرفتی که می‌خوای به من بدی؟ از هرجا که برداشتی، دوباره همون‌جا برگردون و سر جای خودش بذار. ایشان حتی در پس گرفتن پول، این‌طور لطیف و بزرگوارانه برخورد می‌کرد و حتی از من نپرسید چقدر پول برداشته‌ای! @defae_moghadas2
❣افتخار می‌کنم همان سربازی هستم که امام در سال 42 گفت که سربازان من در گهواره شیر می‌خورند. در مکتب ما اسلام، جهاد امری تدافعی است. مسلمین به این دلیل با دشمنان می‌جنگند که آنان به مبارزه با اسلام و مسلمین اقدام و مبارزه کرده‌اند. پدر مهربانم اسلام نیاز به ما جوانها دارد می‌باید می‌رفتم ان شاءالله که راضی هستی و راضی بودی اگر خدا مرا در جوار شهداء قرار دهد برایت دعا می‌کنم و طلب عفو برایت می‌کنم چون رنج زیادی بردی که مرا بزرگ کردی مطمئن باش که خدا هم به شما پاداش خواهد داد در صورتی که راضی باشی و بگویی: خدایا این را از ما پذیر و اما مادرم صبور باش. تحمل کن. مادرم برایم مصیبت حضرت زینب (س) بخوان. که علاقه عجیبی به این حضرت دارم هر وقت روضه حضرت زینب (س)را می‌شنوم گریه‌ام می‌گیرد. مادرم میدانم با چه رنجی بزرگم کردی و اما حال اسلام نیاز به پشتیبانی دارد. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: علی گل شقاق تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۲/۱۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۶/۱۰ محل شهادت: حاج عمران نام عملیات: کربلای دو @defae_moghadas2
❣اگر در جمهوری اسلامی خلافی صورت گرفت تقصیر را بر گردن نظام نگذارید! بگویید فرد اشتباه کرد نه نظام... که چه بسیار افرادی برای ضربه زدن به نظام آمده اند، کسانی که بویی از ایمان و مردانگی نبرده اند کسانی که نان نظام را می خورند و ریشه نظام را می زنند الحق که چه خطرناکند این افراد..! @defae_moghadas2
❣ دنبال کتابم می گشتم، گفتم شاید داخل اتاق علی رضا باشد. وارد اتاقش که شدم، ناگهان از خواب پرید و نشست. عرق از صورت گُر گرفته اش می جوشید و خود نمایی می کرد. گفتم: چیه داداش، خواب بد دیدی؟ نگاهی به من کرد و گفت: «خیلی وقتِ اینجایی؟» گفتم: «نه تازه ۀآمدم، حالا بگو چی شده؟» گفت: «به شرطی که بین خودمون بمونه!» نفسش که جا آمد، آهی کشید و ادامه داد: « خواهر باورت نمی شه، یه ساعت بود که داشتم با حضرت زهرا(س) حرف می زدم!» حالا بدن من بود که به عرق سردی نشست. گفتم: تو را خدا بهش چی گفتی؟ هر چه پیله کردم چیزی نگفت. تنها آهی کشید و گفت: «خواهر همیشه از خدا یه خواسته بیشتر برای خودم ندارم، اونم اینه که روز شهادت حضرت زهرا از این دنیا برم!» 🌷شب شهادت حضرت زهرا، عملیات کربلای 5، با رمز یا زهرا. شب سختی را پشت سر گذاشته بودند. صبح شهادت حضرت زهرا(س) بود، به نمازایستاده بود که ترکشی پهلویش را دریده و علی رضا به آرزویش رسید بود. 🌾🌷🌾 هدیه به شهید علیرضا هاشم نژاد صلوات @defae_moghadas2
❣در کوله‌اش یک دفتر روزشمار دیدم دفترچه را باز کردم شهید با خودکار سبز، یاداشتی نوشته بود: "از خداوند می‌خواهم در این عملیات حضور پیدا بکنم با دشمن تکفیری بجنگم بعد زخمی بشوم و بعد اسیر بشوم و بعد با شکنجه شهید بشوم تا عاشورای امام حسین درک کنم". @defae_moghadas2
❣خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک چشم امام عزیز. اگر در این مدت بر این نعمت بزرگ شکری در خور نکردم و یا از اوامرش تمردی نمودم بر من ببخش... @defae_moghadas2
❣به مادرش میگفت «...مامانی». پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد. گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود. بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه». @defae_moghadas2
❣عملیات کربلای هشت بود. نیمه‌شب به‌اتفاق حاج‌محمـد و [سردار] مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا به سمت خط رفتیم. آتش توپخانه‌ای سنگینی روی خط درگیری بود. هر سه نفر در یک سنگر تعجیلی، که سنگر محکمی هم نبود، در خط پناه گرفتیم. گلوله‌های سنگین توپ و خمپاره بود که روی شلمچه می‌بارید. کمتر شبی از جنگ چنین آتشی از عراق را تجربه کرده بودیم. زمین از هیبت آن بمب‌ها و انفجار‌ها می‌لرزید، اما حاج‌محمـد مثل کوه روبروی ما نشسته بود و لرزه‌ای در بدنش نبود. آن‌قدر آتش سنگین بود که گاهی خمپاره‌ها مستقیم روی سنگر منفجر می‌شدند، اما باز هیچ اضطراب و نگرانی در چهره حاج‌محمـد نمی‌دیدم. با خودم فکر می‌کردم، نفس مطمئنه، همین نفس حاج‌محمـد است که با یاد خدا آرامش دارد، سکینه و آرامشی که همیشه در عملیات و پدافند در چهره‌اش بارز بود. بی‌اختیار یاد شب والفجر 8 افتادم که با حاج‌محمـد اسیر امواج اروند بودیم و همین آرامشش من را آرام کرده بود. حدود دو سه ساعت این آتش روی خط بود و در بین ما سه نفر آرام‌ترین نفر حاج‌محمـد بود و من فقط محو لبخندش شده بودم. هر وقت از انفجاری دلهره‌ای به دلم می‌آمد، نگاهم به لبخند حاج‌محمـد که محو نمی‌شد دوخته می‌شد و آرام می‌شدم. کم‌کم سپیده دمید و آتش دشمن کم شد. بیرون آمدیم، دیدیم جیپ تاکتیکی که بی‌سیم‌ها را حمل می‌کرد، با ترکش‌ها سوراخ‌سوراخ و چهارچرخ آن پنچر شده است، حتی آنتن‌‌های روی آن تکه‌تکه شده بود. با همان ماشین بی‌چرخ مسافتی را رفتیم تا به نیروها رسیدیم. راوی سردار حاج نبی رودکی 🌹🌷🌹 هدیه به سردار شهید حاج محمد ابراهیمی صلوات @defae_moghadas2
❣«شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» @defae_moghadas2
❣گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... @defae_moghadas2
❣بارها اتفاقات خاص را در همراهی با مجید دیده بودم. مثلا مسیری را می‌رفتیم که یک دفعه ماشین را می‌زد کنار! پیاده می‌شد و دست پیرمردی که نمی‌توانست از خیابان رد بشود می‌گرفت. کمکش می‌کرد و دوباره سوار ماشین می‌شد. من بارها و بارها این اتفاق را دیده بودم. گاهی بهش گیر می‌دادم و می‌گفتم: مجید جان این‌جا غیر از تو کسی نیست که کمک کنه؟! این همه آدم اطراف اون پیرمرد هستند. می‌گفت: درد جامعه همینه که ما آدم‌ها نسبت به همدیگه بی‌تفاوت شدیم. @defae_moghadas2
❣مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر صدام و سران حزب بعث بود نه بر سربازان و مردمانش. از کشته شدن کسی خوشحال نمی‌شد. از آن طرف اگر یک عراقی برای بچه ها ایجاد خطر می کرد هر طوری بود او را می زد تا آسیبی به بچه ها نرساند. طوری طراحی می‌کرد و نقشه می‌کشید که دشمن در محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود. می‌گفت: تا دیدین تسلیم شدن، دیگه شلیک نکنید. دیدن کشته های عراقی ناراحتش می‌کرد طوری که روی جنازه های آن ها پا نمی‌گذاشت. گاها می‌آمد که مجبور بودیم از داخل کانال که پر از جنازه های دشمن بود عبور کنیم. آقا مهدی آرام می‌آمد و به هیچ عنوان روی این جنازه ها پا نمی‌گذاشت و می‌گفت: هر کدوم از اینها عزیز یه خانواده هستند. خدا میدونه زن و بچه هاشون و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی جنازه عزیزانشون رد می شیم و پا روی اونا می‌ذاریم. @defae_moghadas2
❣علی تازه از منطقه برگشته بود. به او گفتم: «شما کم کم باید به فکر یک قطعه زمین برای ساختن خانه هم باشید!» خندید. گفت: «من همین الان هم یک قطعه زمین دارم!» با تعجب نگاهش می کردیم. ادامه داد: «حدود یک متر ونیم در نیم متر در کنار پای امام زاده حسن(ع).» تعجب ما را که دید، گفت: «دنیا که ارزش این حرف ها را ندارد!» بیست روز بعد در خانه ابدیش جا گرفت! 🌷علی در امیدیه بود و من در شوش. از آنجا برایم نامه ای نوشت و در آن یادآور شد که روز به روز در حال نزدیک شدن به شهادت است. برایم نوشت اعمال و رفتار و گفتارش را به گونه ای کرده است، که روز به روز به این فیض عظیم نزدیک تر شود. عشق به شهادت در نوشته هایش هم نمود دارد: « الهی به جز این تن ناچیز، چیزی ندارم و این را هم در راه تو خواهم داد. که یکی از بهترین نعمت هایت، آنکه به حسین بن علی(ع) دادی را به من عطاء فرمائی ، آنهم شهادت در راه توست!» 🌷علی از ناحیه پهلو به شدت مجروح شده بود. با اینکه حال و روز خوبی نداشت، زخم و دردش را پنهان کرده و در حال تلاش و تکاپو بود. برادر رضایی [فرمانده سپاه] به ایشان مأموریتی داد. می دانستم که او توانایی انجام این کار سخت را ندارد، اما نه نگفت و رفت دنبال کار. خیلی به او سخت گذشته بود. وقتی برگشت، جسمش بی شباهت به جسمی که روح از آن پرکشیده باشد نبود. بی آنکه به کسی چیزی بگوید، به گوشه خلوتی پناه برد و از حال رفت. وقتی هم در عملیات خیبر شهید شد، با شهید ابراهیم ایل در حال ساختن سنگر برای رزمندگان بودند. 🌾🌷🌾 هدیه به شهید علی محمد الوانی صلوات @defae_moghadas2
❣کسی که عاشق است و در آرزوی رسیدن به معشوق است چه آرزویی بهتر و عالی تر از این آرزو که در آرزوی شهادت باشد. از اینکه خداوند توفیق چنین سعادتی را نصیب این حقیر نمود که بتوانم به جبهه حق علیه باطل حرکت کنم بسیار سپاسگزارم. هر انسانی برای سیر تکاملی خود باید راهی را انتخاب نماید که درست نهایت کمال انسانیت باشد، پس چه راهی از این راه به سوی کسب لقاء الله بهتر. خداوندا از اینکه نتوانستم زودتر از این زمان خود را بشناسم و خودآگاه باشم و درآمدن به جبهه زودتر اقدام نمایم. دلیلش را در خودم چنین جستجو می‌نمایم که در برابر راه و صراط مستقیم ناآگاه و ضعیف و ناتوان بودم و نفس عماره‌ام بر من غلبه کرده بود و از اینکه توانستم عقلم را و نفس عماره خودم به صعود رسانم، از خداوند منان متشکرم که در این راه کمکم نمود. چرا که یاری دهنده انس و جن خداست. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید مهدی مدیرنژاد تاریخ ولادت: ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۸ محل شهادت:هورالهویزه نام عملیات:خیبر @defae_moghadas2
❣خیلی اشکش را نگه می داشت، توی چشمش. همسرش فقط یکبار گریه اش را دید، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: «ما که توی نماز قنوت می گیریم، از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد. اما «صیاد» توی قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت « اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای »، بلند هم می گفت، از ته دل. @defae_moghadas2
❣نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد @defae_moghadas2
❣از مادرم می‌خواهم که زینب‌وار مقاومت نماید. زیرا من امانتی بودم نزد شما. خداوند این امانت را به شما داده بود و من از آن خدا بودم نزد شما. خدا این امانت را از شما پس گرفت. شما باید افتخار کنید که فرزندتان را در راه خدا داده‌اید. انسان یکروز به دنیا می‌آید و یکروز هم از دنیا می‌رود. چه خوب است که با افتخار و سربلندی از این دنیا برود. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: مصطفی پور خنجر تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۴/۱۶ تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۹/۱۷ محل شهادت: بستان نام عملیات: طریق القدس @defae_moghadas2
❣خداوندا، ای عزیز! من سال‌ها است از كاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته كسانی را به‌سوی آن روانه می‌كنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلكه در قلبم و در چشمم، با اشك و آه یاد شدند. بخشی از @defae_moghadas2