eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #کرامات_شهدا🕊🕊🕊 #حاج_اسماعیل ما را در اين ديار جبر ماندن است ، اي دل بجز سوختن چه توان كرد ؟
🍃🌸 نشسته بودم با خودم تا تنهايي ام را با دلم قسمت كنم . . . درب باز شد جواني غرق در نور وارد شد به راحتي نميتوانم نگاهش كنم بر لبانش اما تبسمي نبود ، با نگاهي عميق تمام وجودم را تسخير نمود ، بلند شدم و به احترام ايستادم ، كمي جلو آمد و گفت: برويم ، گفتم كجا ، گفت : پيش بچه ها ، پيش آنها كه دل نگرانيت را ميدانند . . . در گرداب شك و ترديد چون زورقي شكسته به دور خودم پيچ و تاب مي خورم و او چون ناخدايي مطمئن ايستاده بود به تماشا ... 👇👇
🍃🌸 #حاج_اسماعیل_فرجوانی🌹 نهيب زد بيا برويم ، مگر خودت نخواسته بودي ، مگر نخواسته بودي ، گفتم: بله گفته بودم ، اما تو كی هستي؟ گفت: نمي شناسي؟ گفتم: معلوم است كه اهل قبله و دل هستي ، گفت: منم اسماعيل ، گفتم :كدام اسماعيل ، گفت : #حاج_اسماعيل_فرجواني و بلافاصله دستم را گرفت . . . 🍃🌸 👇👇
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #حاج_اسماعیل_فرجوانی🌹 نهيب زد بيا برويم ، مگر خودت نخواسته بودي ، مگر نخواسته بودي ، گفتم: بله
🍃🌸 هنوز گام اول را برنداشته بوديم كه مادرم آمد سراسيمه بود و هراسان ، چطور رسيد نمي دانم او هم دست ديگرم را گرفت ، گفت : نمي گذارم بچه ام را ببري ، او زن و بچه دارد، به خدا نمي توانم ، طاقت ندارم ، آخه منم گناه دارم ، به خدا نمي گذارم او را ببريد . . . حاجي يك دستم را مي كشيد و اصرار به بردنم مي كرد و مادرم از جان و دل دست ديگرم را گرفته و مي كشيد ، بين رفتن و ماندن ، خوردن آب حيات و چشيدن آب انگور... در برزخي عجيب گرفتار شده بودم . 👇👇
🍃🌸 در اين كشاكش حاجي دستم را رها نمود ، گويي مهر مادري غالب اين ماجرا شده بود ، حاج اسماعيل مي خواست برود ، دست به دامنش شدم ، گفتم :تكليف ما چه ميشود؟ برگشت... روشنايي بود و نور ، غنچه بود و رستاخيز شگفتن گل ، لحظه اي از نگاهش دنيايي تفسير داشت ، آرام و شمرده گفت :تا زماني كه اينطور كار مي كنيد شما هم مثل ما هستيد ، گفتم : بيشتر بگو گفت : راه خوبي را گرفته ايد ، سعي كنيد اين مسير را ادامه بدهيد ، صراط المستقيم همين راه است و بس ، گفتم : باز هم بگو ، گفت : الان شما هيچ فرقي با ما نداريد درست مثل ما هستيد ، شما هم هستيد . با لبخندي زيبا بر لبانش در غبار نور محو شد و من ماندم و مادرم ، خواستم چيزي به مادرم بگويم ديدم او هم رفته است . 🍃🌸 👇👇
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 صبح طبق معمول رفتم سر کار سد مارون ، با بچه ها بودم ، دستگاه حفاري 250 را روشن كردم هنوز چند دقيقه ايي از استارت دستگاه نگذشته بود كه شیلنگ هيدروليك آن تركيد به خاطر عجله و اين كه كار معطل نشود با يكي از ماشينهاي عبوري سريع خودم را به بهبهان رساندم و در كمتر ازيك ساعت شيلنگ را درست كردم داشتم با تعمير كار حساب و كتاب مي كردم كه بوق زدن اتومبيلي نگاه مرا به سمت جاده كشاند ، بله ماشين اداره خودمان بود مي خواست برود. سوار ماشين شدم و به سمت كارگاه راه افتاديم در راه يك نفر را سوار كرديم مردي بود ميان سال با محاسني جو گندمي . احساس كردم ماشين سرعتش زياد شده ، گفتم : عزت كمي يواش برو گفت : نگران نباش يواش ميروم گفتم : آقاي زردكوه فكرمي كنم ماشين روي هوا ميرود ، او خنديد و گفت : چيزي نيست دل نگران نباش . به كمپ مسكوني كارگران رسيديم سر پيچ جاده خيس بود تازه آب پاشي كرده بودن يك طرف منازل کمپ کارگران بود و يك طرف هم رودخانه مارون بود كه در عمق دره قرار داشت . . . ماشين دور خودش چرخيد و چرخيد و به سمت دره ميرفت راننده هيچ گونه كنترلي روي ماشین جبپ استيشن نداشت . با آرامش عجيبي داخل ماشين نشسته بودم ومنتظر نقطه آخر قصه بودم . خواب ديشب و آن رؤياي صادق جلوي چشمانم رژه مي رفتند دلم مي خواست در عالم بيداري حاجي موفق به جدا كردن دستم از دست مادرم بشود . ماشين بعد از پيچ و تابهاي زياد بدور خودش رفت و در لبه پرتگاه متوقف شد وقتي پياده شديم يكي از چرخهاي ماشين روي هوا داشت مي چرخيد ، مردي كه همراهمان بود گفت يك دستي ماشين رادر آخرين لحظه نگه داشته است . . . 🍃🌸 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 شب ايام فاطميه بود ، عزاي حضرت زهرا (س) ، مراسم پر شور و حالي بود ، عالمي بود در آن عالم حال ما . . . نا كجا آباد دل اين جا نبود غربت پروانه ها اينجا نبود عالم و آدم چو هم پيمان پيش چشم مستشان دريا نبود بعد از مراسم پياده به طرف منزل آمدم ،دلم گرفته بود ، در حال و هواي خودم بودم كه ياد بدهي غدير افتادم ، چكي كه كمتر از 48 ساعت ديگر بايد پاس مي شد دقيقاً يك ميليون ريال، در آن تاريكي و سكوت با لبخند گفتم خوب مسئله تصادف امروز كه حل شد ، اما بحث بدهي ما به انتشارات مدرسه هنوز حل نشده است . صبح تا وارد كارگاه شدم، گفتند مسؤول كارگاه آقاي سرانجام شما را كار دارند ، گفتم : چه مسئله مهمي پيش آمده كه حاجي مرا خواسته آن هم اول وقت كاري كه هنوز ما استارت دستگاهها را نزده ايم . با حاج بيژن سرانجام مسؤول كارگاه تقريباً رفيق بوديم ، وقتي وارد دفتر شدم حاجي به استقبالم آمد و گفت اين چك به مبلغ يك ميليون ريال مال شماست گفتم براي چي گفت مقداري آهن آلات اوراقي بوده فروختيم و اين مبلغ را براي غدير شما گذاشتيم كنار . از اين پيش آمد چنان تعجب كردم كه باعث تعجب حاجي شد . او گفت اين پول براي شما است ، (کجادانند حال ما سبکبالان ساحلها؟) 🍃🌸 👇👇
ما چون دل و دست بریدگانیم دستی بگیر و دلی بخر . . . #فرمانده_شهید_حاج_اسماعیل_فرجوانی🕊🌹 @defae_moghadas2 🍃🌸
حماسه جنوب،شهدا🚩
ما چون دل و دست بریدگانیم دستی بگیر و دلی بخر . . . #فرمانده_شهید_حاج_اسماعیل_فرجوانی🕊🌹 @defae_m
🍃🌸 🌹 درافكارخودم بودم كه عباس اسلامي پور آمد و گفت: اسماعيل آمده گفتم: حاج اسماعیل؟ گفت: بله ، سيد مرتضي شفيعي هم آمده و فردا صبح از صحن علي ابن مهزيار مراسم استقبال از بچه‏ ها شروع مي‏شود . . . اسماعيل! از لحظه‏ ایي كه گفتند آمده‏ اي همه‏ اش به دستان تو فكر مي‏ كنم ، يعني مي‏ شود باز هم بيايي و دست مرا بگيري ، مي‏ شود باز هم بگويي بيا برويم . . جمعيت كه در انتظار بودند قفل فراق را شكستند و به سوي كبوتران تازه رسيده خيز برداشتند تابوت‏ گلهای سرخ بر دستان جمعيت داشتند به طرف جلو مي‏ رفتند و ما دوان دوان مي‏ رفتيم تا به جمعيت برسيم . من همه‏ اش در فكر اسماعيل بودم او را خواهم ديد ، دستم به بال سوخته‏ اش مي‏رسد توفيق ديدارت چگونه حاصل مي شود عزيز دلم . . . نفس نفس مي‏زديم از دور كه نگاه مي‏ كرديم جمعيت در حال حركت بودند و تعدادي تابوت كه دل‏هاي ما در آن قرار داشت به سمت جلو مي‏ رفتند . چند قدم مانده كه به جمعيت برسيم ناگهان تابوتي به عقب آمد راست آمد و خورد به صورتم بي‏ اختيار آن را غرق بوسه كردم ، گونه‏ هايم در گرمايي لذت بخش داشت مي‏ سوخت چشمان خيسم ناگهان روي شناسنامه گل سرخ ماند كه نوشته بود شهيد حاج اسماعيل فرجواني . دلم شكست يعني بعد از اين همه سال‏ها . . . دوباره چيزي در درونم جوشيد و جوشيد ، صدايي زيبا در گوش‏هايم نجوا كرد كه : ، ، ، دل نگران دل شكسته (ع) باشيد ، علمدار خوبي براي باشيد و گفت و گفت . . . . اين نجوا با صداي دريا يكي شد دريا بود و آب و قطره‏ هاي فراواني كه شده بودند دريا . . . . السلام عليك ايهاالشهداء و العارفين انديمشك – مؤسسه فرهنگي غدير @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 اقتدا ..... در عملیات کربلای 5 ، سه شهید دادیم که نامشان حسین بود و هیچ کدامشان سر نداشتند ، شهید حسین منگلی، شهید حسین فتحی، شهید حسین زارع هر سه نفر آنها با اقتدا به سرور و سالار شهیدان و آموزگار مکتب وحی سرو جان خود را تقدیم اسلام و آرمان های بلند آن کردند . شادی روح امام شهدا و شهدای گرانقدر صلوات 💐 از کتاب بچه های حاج قاسم @defae_moghadas2 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻 من با تو هستم6⃣3⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان وداع آخر چند ماهی را با یاد دوستان شهیدش سپری کرد و از طرفی چون در آن عملیات شیمیایی شده بود، مشغول درمان شد. طولی نکشید که دوباره رفت و آمدها به جبهه زیاد شد. عملیات کربلای ۴ در پیش بود. طبق معمول رفت و آمد سید جمشید به جبهه بیشتر شده بود و کم کم برای خداحافظی آخر آماده می شد. یک بار که میخواست به جبهه برود عکس زهرا و مرا که همراهش بود، پس داد و گفت: «این رو بگیره همراهم نباشه بهتره. مبادا گم و گور بشه...» بعد هم در مورد شهادت حرف زد. گفت: «دوست دارم مفقودالاثر بشم.» من ناراحت شدم و با اعتراض گفتم: «چرا این حرف رو میزنی؟!» یادم آمد چند وقت پیش که رفته بودیم منزل یکی از شهدای مفقودالاثر. مادرش با چه سوزی می گفت: «پسر من یوسف است... از وقتی که پاش رو به جبهه گذاشت، دیگه رفت که رفت... سال هاست است که خبری ازش ندارم به سید جمشید گفتم: «خیلی سخته که کسی مفقود بشه. لااقل اگه شهیدی مزار داشته باشه، آدم کنارش آروم میگیره. لااقل به خاطر ما این درخواست رو نکن. ان شاء الله که شهید نمیشی ولی این درخواست رو هم نکن. کسی که مفقود بشه، خانواده اش همیشه منتظر و چشم به راه اند. زمستان و تابستان، شب و روز و با صدای هر زنگی چشمشون به در می مونه... اگه میخوای ببخشمت، اگه میخوای که از تو راضی باشم این در خواست رو نکن!....» حرفم که تمام شد، صورتم خیس شده بود و صدایم می لرزید. سید گفت: «باشه!... پس لااقل می خوام که جنازه ام مثل عباس حسین بشه، مثل علی اکبر (ع)... طوری که بدنم از بین رفته باشه..» روز آخری که می خواست به جبهه برود، خانه ی پدرم بودم. دم غروب بود که برای خداحافظی آمد آنجا. گفت: «بیا بریم خونه ی خودمون.» گفتم: «شما که میخوای بری جبهه، خب منم همین جا بمونم دیگه... گفت: «نه! بریم خونه ی خودمون. میخوام باهات حرف بزنم.» وسایل را جمع و جور کردم و باهم راه افتادیم. در راه هیچ حرفی نزد. یکی، دوبار هم گفتم: «خب، می خواستی حرف بزنی... چرا چیزی نمیگی؟!» ولی جواب خاصی نداد و تا خانه با سکوت گذشت. رفتیم داخل اتاقمان. روی اجاق گاز که کنار پنجره بود، مشغول درست کردن شام شدم. تا من شام را آماده کردم، زهرا خوابش گرفت. عادت داشت که شبها زود میخوابید و صبح هم زود بیدار میشد. سید جمشید به دیوار تکیه داده بود و همچنان ساکت بود. کمی به صورت زهرا که خوابیده بود خیره می شد و کمی هم به من نگاه می کرد که داشتم شام درست می کردم. بهش گفتم: «پس چته؟! مگه قرار نبود حرف بزنی! تو که منو از رو بردی! چقدر نگاه می کنی؟» گفت: «مگه اشکالی داره؟ خب، چند وقته که ندیدمت. می خوام نگات کنم. میخوام خوب ببینمت. می خوام سیر نگات کنم گفتم: «یعنی چی؟ مگه قرار نیست دوباره ما رو ببینی؟!» گفت: «شاید...» این را که گفت ملاقه از دستم افتاد و خیره به صورتش ماندم..... گفتم: «این حرف ها چیه که میزنی؟!» گفت: «نه! ... از دهنم پرید، همین جوری گفتم.» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
گاهی برای ، باید باشی! بتوانی بگذری، و بعد بروی.. آخر... ، خودش نعمتی است! قوی‌دل می‌کند انسان را؛ که تا نباشد دل‌بستن و بریدن، معنا ندارد " " به حق..
هدایت شده از گسترده رایگان1k➖
ارسال کنید
┈••🌺 🌺••┈ صبح 🌞امروز کسی گفت به من چقدر تنهایی!😞 گفتمش در پاسخ تن من گر تنهاست دل❤️من با دلهاست😊... #روزتون_مملو_از_عشق_شهدا🌷
🍂 ◾️ لبخند بار نخست که با او آشنا شدم، آغاز ورودم به عملیات بدر بود. پیش از آن فقط چیزهایی در وصفش شنیده بودم؛ اما شنیدن کی بود مانند دیدن.» در قایق نشسته بودم و به سرعت از آبراه های هور عبور می کردم که او را در قایق فرماندهی دیدم. آن روز عصبانی بودم و حال خوشی نداشتم. وقتی به او رسیدم، با لبخند ملیحی به من خوش آمد گفت و با این برخورد پرجذبه، بذر محبت و صمیمیت را در زمین دلم پاشید: چو خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس مرغان و حشی را از این خوش تر نمی گیرد راوی: ابوابرار @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌺❣🌺❣🌺❣🌺 وقتی سفره پهن میشد شهید درویش منتظر غذای اصلی نمیماند و شروع به خوردن هرآنچه میکرد که در سفره بود. ما آرام نانی به ماستی میزدیم و چشممان به در بود تا غذای اصلی را بیاورند اما حسن درویش توجهی به غذای اصلی نداشت و مشغول خوردن میشد تا اینکه سیر میشد.وقتی غذای اصلی را می آوردند وی کنار میکشید و میگفت من سیر شدم. و ما هرچه اصرار میکردیم فایده نداشت ؛سیر شده بود. من در این امور هیچ فردی را ندیده ام که مثل ایشان باشد راوی مرتضی کشکولی حماسه جنوب _شهدا @defae_moghadas2 🌺❣🌺❣🌺❣🌺
با اطمینان حرکت کنید ، یعنــــــــی : مراقب ِ دنیا باشید ، دنیا پــُر از معبر مین است ... فقط در طـــریق ِ الی الله ، گام بردارید ...
🍃🌸 #مسئولیت_پذیری_شهدا عنوان و پست سازمانی قبول نمی کرد و هر چه به او گفته میشد که فرماندهی و یا معاونت یا دیگر عناوین را بپذیرد ،نمی پذیرفت، و در عین حال #مسئولیت هر کاری را بر عهده می گرفت ، و بدون عنوان ،مانند آچار فرانسه ، هر کاری به او محول میشد ، یا خودش در کاری احساس خلا می کرد، آن را با تعهد و دلسوزی خاصی انجام می داد. #شهید_محمدعلی_حسین_زاده_مالکی تولد : 1333 شهادت : 1365/10/29
دل انگیز است صـبحـی ڪہ خورشیــدش در نگاه شماست ... #صبح_بخیر #مردان_بی‌_ادعا @defae_moghadas2 🍂
🍂 🔻 شهید جهان آرا به روایت همسر روح لطيف محمد تمام روزهاي ازدواج، عقد، تولد و عيد را يادش بود و هيچ وقت هديه‌ي اين روزها را فراموش نمي‌كرد. حتي اگر من در تهران بودم و دور از او، نامه‌اي مي‌نوشت و آن روز خاص را يادآوري مي‌كرد. هنوز هم اين نامه‌ها را دارم و هر بار كه مي‌خوانم‌شان، از روحيه لطيف و عميق او در شگفت مي‌شوم؛ روحيه‌اي که در محيط خشن جنگ همچنان پايدار مانده بود @defae_moghadas2 ❣
🍃🌸 لبخند بزن تازه کنی بغض" بنان" را بخرام بر آشفته کنی "فرشچیان"را  قاموس غزل های منی بی برو برگرد نگذار کسی بو ببرد این جریان را #شهید_نادر_حمید 🕊🌹  @defae_moghadas2
🍃🌸 ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی زاید و کاستی... #روز_تربیت_بدنی #پهلوانی #دفاع_مقدس @defae_moghadas2
🍂❣🍂❣🍂❣🍂 💠امروز روز 26مهر سالروز شهادت 🌺عبدالحسین حسن زاده نعیمی .سال59 .بروجرد 🌺محمدرضا خسروانی خمسه .سال59 .هرمزگان(حاجی آباد) 🌺یوسف بلندنظر .سال59 .کرج 🌺مصطفی عبدی .سال59 . 🌺جمشید رییسی نافچی .سال59 .آبادان 🌺نصرالله کوچک پوریان .سال59 . 🌺محمدرضا آذریان .سال59 .آبادان 🌺عبدالامام دریس شرهانی .سال59 .آبادان 🌺سیدعبدالمجید هاشمی زاده .سال59 . 🌺خضیر زرگانی .سال59 .آبادان 🌺فریدون اعیانی .سال59 .آبادان 🌺عبدالواحد دریس .سال59 .آبادان 🌺عبدالمجید حلوایی بغلانی نژاد .سال59 .آبادان 🌺کرمعلی نجاری چادگانی .سال59 .آبادان 🌺عبدالامیر رشیدی نیا .سال59 .آبادان 🌺علی حمادی .سال59 .آبادان 🌺سیدفخرالدین قدسی ناصری .سال59 .رامهرمز 🌺حسین اعیانی .سال59 .ماهشهر 🌺عبدالحمید بن رشید .سال59 .ماهشهر 🌺اکبر نصیری .سال59 .کازرون 🌺کاظم باوی .سال59 .اهواز 🌺علی تاجیک .سال59 . 🌺سیروس کبیری دهکردی .سال59 . 🌺پرویز غلامزاده شاهانی .سال59 . 🌺رمضانعلی کیانی بابوکانی.سال59 . 🌺زینب جورفی .سال63 .آبادان خوزستان بیش از ۲۳۰۰۰هزار شهید تقدیم اسلام و میهن کرده است برای شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات @defae_moghadas2 ❣🍂❣🍂❣🍂❣
باز آیینه و آب و سینی و چای و نبات باز #پنجشنبه و یاد شهدا با #صلوات.. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا