eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 #فرهنگ بسیجی یاد آن روزها به خیر • سبقت افراد در دفاع مقدس در ایثار و فداکاری از شاخصه های آن بود که یاران عقب مانده از قافله شهدا در حسرت آن می سوزند. • قبول مسئولیت و فرماندهی در دفاع مقدس و جامعه آن روز ایران به سختی انجام و تنها با حکم تکلیف به افراد قبولانده می شد. • اختیار افراد در قبول وظایف و شرکت در عملیات ها و نبود اجبار در این زمینه به دفاع مقدس ابهتی خاص بخشیده بود. • بسیجی افتخار جامعه و الگوی تمام نمای اسلام بود. پاسداران کسانی بودند که امام بر دست و بازوی آنان بوسه زد. یاد آن روزها به خیر روحانیون در کنار غواصان و نیروهای خط شکن عملیات ها، آموخته های درسی خویش در کلاس ها و حجره ها محک عملی می زدند و اسلام عملی را با تمامی وجود به جامعه آنروز انتقال دادند. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 جنگ و حزب بعث ۲ ویژگیهای بارز عملیات بیت المقدس را می توان به شرح زیر برشمرد الف: گستردگی دامنه عملیات از نظر تعداد نیروهای شرکت کننده و مناطق عملیاتی جمهوری اسلامی ایران موفق شد نیروهای نسبتا زیادی بسیج نماید. به طور نمونه در عملیات فتح المبين حدود پنجاه هزار داوطلب از نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای ارتش شرکت کردند. در عملیات بیت المقدس نیز نیروهائی معادل این تعداد شرکت نمودند. افزایش میزان خسارات وارده به طرف عراقی. به عنوان مثال در عملیات فتح المبين متجاوز از ۲۵ هزار نفر کشته و زخمی و ۱۵ هزار نفر به اسارت درآمدند. این امر روی قدرت و توان رزمی ارتش عراق تأثیر فراوانی گذاشت، تا حدی که نیاز مبرم این سازمان به نیروی انسانی، حکم کابوسی را برای رهبران عراق پیدا کرد و تا آخر جنگ خواب را از چشمان آنان ربود. علاوه بر این افزونی خسارات و تلفات، حساسیتهایی را در بین ملت عراق دامن زد. ج: موفقیت نیروهای اسلام - به ویژه بعد از عملیات فتح المبین در خارج ساختن ابتکار عمل از دست نظامیان عراقی و حفظ آن تا واپسین مراحل جنگ. تضعیف روحیه پرسنل ارتش عراق، فرار عده کثیری از سربازان و افسران به سمت باتلاقها، پناهندگی عده زیادی از آنها به جمهوری اسلامی و تسلیم شدن دسته جمعی نیروهای عراقی در عملیات آزادسازی خرمشهر که طی آن متجاوز از ۱۵ هزار سرباز با سلاحها و تجهیزاتشان خود را در محدوده شهر تسلیم نیروهای اسلام کردند. @defae_moghadas 🍂
🍂 اسناد مرتبط با فرار و پناهندگی ۹۹ درصد نیروهای عراقی
یاد سیم خاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمی رویید... 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و سوم: تبعیدگاه جدید سوار شدیم ، ولی نه با چشم و دست بسته و این در حالی بود که حدودا سه سال از اسارت ما گذشته بود. مسافت زیادی رو طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری می‌گرفتیم. قلبِمون از غصه فراق یاران به شدت اندوهگین و تحت فشار بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سخت‌تر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم و برخورد عراقی‌ها که مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، نویدبخش دورانی آروم، همراه با آرامش و آسایشِ بیشتر بود. تا جایی که یادم میاد چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم. برخلاف تکریت که بیابون بود و برهوت، اطراف سامرا منطقه‌ای بسیار سبز و با صفا و دارای نخلستانای زیادی بود. از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و خدا می‌دونه چقدر خوشحال شدیم. از لابلای صحبت نگهبانا با هم، فهمیدیم قراره ما رو بسمت بعقوبه ببرن. اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن. شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتک‌کاری وارد فضای اردوگاه شدیم. در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوس‌ها پیاده شدیم و طبق رسم و رسوم عراقیا در صفوف پنج تایی به خط شدیم. تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدیاس. البته همه از اردوگاه‌های مفقود الاثر مثل تکریت۱۱ بودن. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر. با پرس و جو از اسرای موجود در اردوگاه متوجه شدیم در حوالی شهر بعقوبه در فاصله حدود ۷۰ کیلومتری بغداد قرار داریم. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرگردان میان موج، موشک، اسکله قسمت آخر 👇 🔸 اعلایی وقتی به این بخش از خاطره‌اش می‌رسد به قدری آن را رنگی تعریف می‌کند که انگار ماهم با او در این صحنه‌ها حضور داریم. دور و برمان را نگاه می‌کنیم که مبادا ناوچه دشمن نزدیک‌ شود: «چشم به هر طرف می‌گرداندیم، دریا بود و دریا. خدا خدا می‌کردیم که عراقی‌ها اسیرمان نکنند. یک ساعت بعد صدای بالگرد آمد. از طرفی خوشحال شدیم که شاید بالگرد ارتش خودمان باشد از طرفی هم نگران بودیم نکند بالگرد عراقی باشد. وقتی بالگرد نزدیک شد متوجه شدیم بالگرد خودمان است. آنها مجروحان را با بالگرد بردند و قایق سبک‌تر شد و توانستیم به سکوی ابوذر برسیم. آنجا گفتند که باید به سکوی نوروز برگردیم و مدارک و اسناد را جمع‌آوری کنیم. من داوطلب شدم و با بالگرد برگشتم. وقتی به شعاع 10 کیلومتری سکوی نوروز رسیدیم احتمال ‌دادیم عراقی‌ها برای درگیری با ما کمین کرده‌ باشند اما با تعجب دیدیم 40 – 30 عراقی که جلیقه نجات به تن‌ دارند روی آب معلق هستند و از ما کمک می‌خواهند. با بوشهر تماس گرفتیم و گفتند که شب گذشته یکی از ناوچه‌‌های کشورمان به ناوچه عراقی شلیک کرده و آن را به‌طور کامل از بین برده. تصمیم گرفتیم اسیر بگیرم. یکی گفت بگیریم یکی گفت نه، ولی بالاخره تصمیم گرفتیم کمک‌شان کنیم. سیم بکسل انداختیم پایین و 12 نفرشان را آوردیم بالا. روی سکوی نوروز نشستیم، تجدید قوایی کردیم و به عراقی‌ها که 24 ساعت چیزی نخورده ‌بودند هم غذا دادیم. بعد از جمع‌آوری اسناد و مدارک و اسلحه‌های به‌جا مانده، برگشتیم به سکوی ابوذر. چند ساعت بعد سوار ناوچه‌‌ای شدیم که به ناوچه عراقی شلیک کرده‌ بود. بعد رفتیم بوشهر که مردم از خوشحالی برایمان گاو و گوسفند قربانی کردند.» او تعریف می‌کند بعد از پایان خدمت، شرکت نفت از او دعوت کرده و بعد از قدردانی پیشنهاد کار در شرکت را داده‌ و او هم برای زنده نگه داشتن خاطراتش این منطقه را برای انجام وظیفه انتخاب کرده‌ و حالا 34 سال از آن زمان می‌گذرد. او خاطرات زیادی دارد و می‌گوید اگر بخواهد همه را تعریف کند باید یک هفته را در بهرگانسر بمانیم. اعلایی با لهجه شیرین قشقایی شهرکردی‌اش می‌گوید: «کسی نمی‌داند زمان جنگ روی سکوها بر ما چه گذشت. هر لحظه فکر می‌کردیم موشکی به سکو می‌خورد و همه‌ می‌رویم روی هوا. وقتی برای خانواده‌ام کار کردن روی سکو مخصوصاً تابستان‌ها را تعریف می‌کنم نمی‌توانند شرایط را تصور کنند. خیلی هم اصرار می‌کنند که حتی برای یکبار هم که شده به سکو بیایند و از نزدیک کارمان را ببینند ولی مقررات اجازه نمی‌دهد. شما از شرایط ما در روزنامه‌ بنویسید شاید بتوانند گوشه‌ای از کارمان را درک کنند.» @defae_moghadas 🍂
به پاس تمام زخمهایش، نگذاریم زخمی بر آرمانش بنشیند... #روزتون_شهدایی #دنیای_عجایب @defae_moghadas 🍂
طلبه وسط نشسته، شیمیایی می‌شه، داغون می‌شه، یکی از خوبان گمنام عالمه. الان یه گوشه ای تو شهر بزرگ تهران بی ادعا داره درد میکشه اهل ساریه حاج آقا ولی پور سال ۶۲ با لباس طلبگی برای ماموریت چهل روزه اومد. بعد از چند ماه لباس رو در آورد و ماند و ماند تا پایان جنگ . @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 جنگ و حزب بعث ۳ در مورد طرف عراقی می توان به نکات زیر اشاره کرد: ۱- متوسل شدن فرماندهان عراقی به گسترش تشکیلات نظامی به ویژه واحدهای پیاده و زرهی به منظور وسعت بخشیدن به دامنه عملیات، رو آوردن ارتش عراق به دفاع موضعی در طول مرزها که همزمان بود با گسترش دامنه فعالیتهای نیروهای اسلام در سراسر جبهه های نبرد. ۲- اقدام ارتش عراق به اتخاذ موضع دفاعی به جای حمله و احداث مواضع دفاعی مستحکم در طول جبهه ای که نقاط مهم و حساسی از خاك ایران را در آن به تصرف درآورده بود تا بدین ترتیب قادر به دفاع باشد. ٣- تغییر شیوه قدرت طلبی و برتری جویی - که رژیم عراق در برخورد با حوادث و رخدادها بدان متوسل می شد، انصراف تدریجی از برخی از شرایط و خواسته های قبلی همانند مطالبه جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک - که رژیم در اوایل جنگ مطرح ساخت و اجبار به عقب نشینی از برخی مناطق اشغالی ایران بعد از آزادی خرمشهر به خاطر ترس از شروع حملات جدید نیروهای اسلام که امکان داشت به نابودی ارتش و حتی رژیم عراق منتهی گردد. خصوصا اینکه ارتش عراق بعد از تحمل خسارات فراوان در عملیات فتح المبين و آزادسازی خرمشهر سرگرم سازماندهی، بود. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 آن مرد محجوبِ خنده‌رو روز اولی بود که به دستور حاج کاظم جهت بازخوانی جریانات تیپ ضد زره در منزل یکی از یاران دیرینه‌اش دعوت شده بودم در کوی نفت اهواز. در آن جمع نورانی متوجه حاج حبیب شده بودم که با حالتی آرام و بی صدا گوشه‌ای نشسته بود. حجب و حیای چهره‌اش در دیدار اول او را لو می‌داد و حالتی داشت دوست داشتنی. هیچ پیش فرضی از او در ذهن نداشتم جز ته چهره‌ای آشنا. چنان آشنا که در فکر فرویم برد و در آن چند روز سوژه ذهنیم شد. هر چند اسمش را نمی‌دانستم و به چهره‌اش اکتفا کرده بودم. آن روزها، خود و خودرویش در اختیار هماهنگی‌های مصاحبه‌ها و دیدارها شده بود. طبیعی بود او را نیرویی قدیمی و علاقمند به گردان خود بدانم و فردی که حاضر است کار و زندگی خود را وقف دوستان جبهه‌ای‌ش کند. با شکل گرفتن برنامه مصاحبه‌ها دنبال مکانی بودیم تا در سکوت آن بشود گفتگویی کرد و ضبط صدا و تصوری درخور داشت. با طرح نیاز، حاج کاظم ما را به آدرسی حواله داد. پرسان پرسان به ساختمان چند طبقه و شکیلی رسیدیم که باید قبل از ورود با صاحبش هماهنگ می‌کردیم. سراغ او را از کارگران ساختمان گرفتیم و به خیابان پشت و محل دفتر هدایت شدیم. دنبال آدمی می‌گشتم با ابعاد دو ایکس‌لارژ با سبیل هایی پروپشت و چارشانه. وارد دفترش شدم و جز همان چهره آشنا و ریز جثه، کسی را نمی‌دیدم. همان انسان ساده و بی‌آلایش و محجوب. پیش خودم گفتم، یعنی صاحب آن چند ساختمان بزرگ ایشان هستند؟!! پس چرا با همه متمولان امروزی فرق دارد؟ چرا آنقدر آرام است و بی‌ادعا! مصاحبه اول را شروع کردیم و پیش رفتیم. چند جلسه‌ای گذشت تا نوبتِ گفتگو به علی آقای سیاح طاهری رسید و دوست دوقلویش، حاج حبیب بدوی. فرصتی به دست آمده بود تا با طرح سوال به کنکاش ذهنی خود پایان دهم و پرده از رمز چهره آشنای او بردارم. ..برایم جالب بود که راضی به گفتگوی تک نفره نمی‌شدند و اصرار بر این بود که با هم در یک کادر قرار بگیرند. دلایل فنی هم راه بجایی نبرد و اولین گفتگوی دو نفره در یک کادر را شروع کردم..... بعد از مقدمات معمول، گفتند، باهم به جبهه رفته‌اند و یک راست به گردان کربلا .... گردان کربلا، گردان دلچسب ما هم بود و اولین بار که وارد شده بودم دیگر فاصله نگرفتم تا پایان جنگ. شستم بیدار شده بود که او را در گردان دیده‌ام و بی جهت آشنا بنظر نمی‌رسید. هر چه بیشتر می‌گفتند، تصویر پررنگ‌تر می‌شد و واضح‌تر.... خودش بود، همان نوجوان لبخند به لب سبزه پوست که بین صفوف صبحگاه و محوطه و چادر نمازخانه به چشم می‌آمد.. همان که با خنده و لبخندش هر کسی را جذب خود می‌کرد. ..وه که چقدر خوب صحبت می‌کردند! گوئی محفلی از دل ساخته بودند تا بعد از سال‌ها حرف‌های ناگفته خود را آزاد کنند و سبک شوند. شاید هم دوربین و مصاحبه و بازخوانی را بهانه‌ای برای مرور خاطرات و تراش دادن دل های زنگار گرفته بعد از جنگ! از آن همه صمیمیت به وجد آمده بودم و بیشتر، از این‌که مرا لایق احساسات خود دانسته‌اند. دردناک ترین خاطره مشترک‌شان، مربوط می‌شد به شب عملیات کربلای ۴. همان شبی که فهمیده بودند گردان کربلا از آب گذشته و وارد عمق شده و در معرکه‌ای پرخطر خیمه زده... و ایشان وامانده از عملیات و شهادت! کنار پیاده‌رو و روی سکّویی شب را به صبح رسانده بودند با حسرت عملیات بر دل.. و پشیمان از این جابجایی که فرصتی بزرگ را از آن ‌ها گرفته بود. فرصتی همتراز با همنشینی یاران بهشتی. غافل از این‌که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و راه همچنان باز است و پر رونق. همان‌گونه که حاج حبیب بدوی با همان آرامش، خود را در واپسین فرصت طلایی به آن رساند و مظلومانه ردای سبز شهادت به تن پوشید و با همان سادگی رفت، در حالی که همه آنها متهم بودند به حضوری مادی در سوریه. @defae_moghadas 🍂
❣ شهید مدافع حرم زینبی، حاج حبیب بدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهاجر کتاب مهاجر زندگينامه و خاطراتي از سردار شهيد مهندس محمود شهبازي است که به همت نشر امينان در 160 صفحه به چاپ رسیده است...  به سال 1337 در خانواده ای مذهبی در شهر اصفهان ، کودکی زاده شد. محمود از بدو کودکی طعم محرومیت و فقر در محیط خانواده چشید . پدرش کشاورزی بود که با دسترنج خویش ، چرخ زندگی را می چرخاند . او در دامان پدری زحمتکش و پارسا و مادری درد کشیده و پاکدامن ، با احساسات ناب مذهبی رشد و تربیت یافت.  شهبازی ، همزمان با شروع جنگ تحمیلی ، راهی جبهه می شود و در صحنه های مختلف کارزار ، حضوری عاشقانه و فعال می یابد . وی ابتدا به جبهه های غرب می رود و پس از تحکیم و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا ، به جبهة جنوب عزیمت می کند و از هیچ تلاشی در مقابله با دشمن دریغ نمی ورزد و کارآمدی و لیاقت خود را در بعد نظامی به ظهور می رساند . پیش از آغاز عملیات فتح المبین ، به مسئوولیت معاونت تیپ 27 محمد رسول الله (ص) برگزیده شده و به هدایت نیروهای تحت امر تیپ می پردازد و در تحقق اهداف عملیات و منهدم کردن نیروهای دشمن، نقش و سهم بسزایی ایفا می کند. محمود پس از فراغ از عملیات فتح المبین تیپ 27 را برای عملیاتی وسیع و بزرگتر تجهیز و آماده می کند. او برای اجرای عملیات بیت المقدس، نیروهای زبده تیپ را راهی محور اهواز خرمشهر کرده و با شروع رمز عملیات، به خطوط دشمن یورش می برد. شهبازی، در این حمله نیز همچون فتح المبین، پر شور و با رشادت، در فرماندهی رزمندگان، حماسه ای ماندگار خلق می کند و آنان را تا دروازة شهادت به آسمان عشق و سرزمین معشوق عروج می کند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 قسمتی از کتاب مهاجر به شوخی ها و شیرین کاری های شهبازی در منطقه عادت داشتیم. از مسابقات کشتی که در چادر راه می انداخت و همه را نقش زمین می کرد، تا غوطه ور کردن بچه ها در حوضچه کنار مقر، و یا مراسم بی رحمانه ی جشن پتوی او... امّا به ذهن خودمان هم راه نمی دادیم که در شناسایی ها دست به شوخی و شیطنت بزند!    یادم نمی رود. روستای خرابه ای جلوی روستای جگر محمدلو قرار داشت. برای شناسایی باید به آنجا می رفتیم. وارد روستا شدیم. از لای منافذ دیوارها به سمت دشمن دوربین کشیدیم. مواضع دشمن را به خوبی زیر نظر گرفتیم. آن زمان شناسایی طوری بود که گروهی وارد نمی شدیم. تک تک می رفتیم شناسایی را انجام می دادیم و برمی گشتیم. اولین نفر شهبازی بود که رفت. شناسایی را انجام داد و برگشت. کمی آن طرف تر موضع گرفت و نشست. نوبت نفر بعدی شد. ما هم عقب تر منتظر بودیم تا نوبت ما شود. چند دقیقه از شناسایی نفر دوم نگذشته بود که دیدیم شهبازی با سرعت در حال فرار به سمت ماست! با خودم گفتم:«حتمآ عراقی ها متوجه حضور ما در روستا شدن و می خوان ما رو اسیر بگیرن! شهبازی هم متوجه حضورشون شده که داره اینطوری فرار می کنه.» ما هم معطل نکردیم. پشت سرش شروع به دویدن کردیم. با تعجب دیدیم که محمود همین طور که در حال دویدنه با یکی از دستانش چیزی را از سر و صوتش دور می کند! حیرت زده بودم چرا این طوری می کنه! بعد از کلی دویدن به او رسیدیم. آنجا بود که معما حل شد! همه تعجب کرده بودیم. بین خشم و خنده تازه فهمیدیم آنهایی که دنبال شهبازی بودند و ما هم از ترس آنها فرار کردیم عراقی ها نبودند! ماجرا از این قرار بود که وقتی که ما مشغول شناسایی بودیم شهبازی متوجه کندوی عسل و تکه بزرگی از موم که روی تنه درختی بود می شود! بعد به سراغ موم و عسل ها می رود و... زنبور های عصبانی هم که بد خواب شده بودند به او حمله می کنند. در حال دویدن هم که دستش را تکان می داد، در حال جنگیدن با زنبورها بود. تازه وقتی به مقر رسیدیم جای نیش ها بر سر و صورتش شروع به خارش کرد. خدا برای کسی نخواد! گردن و صورت و دور چشمانش ورم کرده بود. عجب قیافه ی جالبی پیدا کرده بود! داد ما بلند شده بود. گفتیم:« آخه این چه کاری بود که شما کردی ببین چه به روز خودت آوردی؟!» شهبازی هم فقط می خندید!    @defae_moghadas 🍂
لبخند شما خلاصه خوبی‌هاست و چقدر جای خنده‌تان خالی‌ست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 کرامت وصیتنامه زمستان سال ۶۵ قبل از مرحله اول کربلای پنج چادری داشتیم مشترک با حسن بسی خواسته که با لوازم لوکس مجهز شده بود. بهترین پتوها و بهترین ظروف که همه را تک زده بودیم. یک شب سرد که والر داخل چادر روشن بود برای چند لحظه چادر رو ترک کردم و رفتم پیش عظیم دهکردی فرمانده دسته در چادر کناری. چند دقیقه ای گذشت و با صدای فریاد آتش آتش سریع خارج شدم و دیدم چادرمان در حال سوختن است . آنقدر آتش شدید بود که هیچ راهی برای نزدیک شدن به آن نبود، چه رسد به داخل رفتن . خیلی تلاش کردم کوله پشتی‌ام را بیرون بیاورم ولی نشد. باد شدید بود و آتش هم زبانه می‌کشید. همه چیز سوخته و خاکستر شده بود. آن شب را مهمان چادر های دیگر شدیم و صبح بعد از صبحگاه تکه ای چوب برداشتم و درون خاکسترها را شخم می‌زدم. خیلی خیلی ناراحت بود چون وصیت نامه شهید محمد علی فیروزشاهیان درون کوله پشتی من بود. در حالی که خاکسترها رو شخم می‌زدم چوبم به چیزی گیر کرد. بیرون کشیدم دیدم کوله پشتی خودم است که کاملا سوخته بود. لباس های سوخته را بیرون کشیدم و در کمال تعجب چشمم به پاکت وصیت نامه که فقط چهارگوشه آن کمی سوخته بود افتاد. واقعاً معجزه بود. هیچ چیز درون کوله پشتی سالم نبود جز آن پاکت. حتی قرآن جیبی و کتاب های قرآن چادر و کلاشینکف ها و آرپیجی و هر چه که بود کاملا نابود شده بود جز همان پاکت وصیت نامه. و خدا به همه اعضای چادر فهماند که مال حرام خوردن ندارد😂😂😂 شهید علی فیروزشاهیان چند وصیت نامه نوشته بود یکی برای عموم یکی برای خانواده یکی هم برای من که همه را به من سپرده بود. غلامرضا رضایی @defae_moghadas 🍂
شهید علی فیروزشاهیان 👉 👈غلامرضا رضایی
دنیـازده شده‌ایم... گیـر افتــاده‌ایم میـانِ زَرق و برقِ این زمینِ خاکی و میون عده‌ای نااهل و نامحرم که انقلاب به دست نامبارکشان افتاده و به نام دین کمر به نابودی آن بسته‌اند... و شما چه آسودهِ خـاطر گذشتید... خوشا به سعادتتان ولی گاهی نگاهمان کنید،مردان بی‌ادعا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا