eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سردار رشید اسلام حاج اسماعیل فرجوانی 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 نقش قرارگاه کربلا در عملیات کربلای۵ به روایت اسناد ۲۴ قاسم سلیمانی علاوه‌بر مشکل نیروها دو مسئله دیگر را مطرح می‌کند که ابهام‌ها و تردیدهای موجود را افزایش می‌دهد، وی می‌گوید: ‌‌‌ ما به آقای هاشمی هم گفتیم، عملیات اینجا (شلمچه) دو چیز می‌خواهد، عقبه و غافلگیری. وی درحالی‌که معتقد است این دو مسئله حل‌نشده باقی مانده است از غلامپور می‌پرسد، بالأخره عملیات در چه تاریخی انجام می‌شود؟ غلامپور: آقا محسن به من گفته هفدهم عملیات است. نبی‌ رودکی فرمانده لشکر 19 فجر که تازه وارد اتاق شده بود، پس از سلام و احوالپرسی گفت: زیر نور ماه نمی‌شود عمل کرد، دشمن قشنگ می‌بیند. سلیمانی: ما بیستم می‌توانیم عملیات انجام دهیم. غلامپور: من به آقا محسن گفتم، قبول نکرد، آقای هاشمی هم قبول نکرد. پس از اتمام صحبت‌های فرمانده یگان‌ها درباره مسائل مختلف عملیات، مجدداً مباحث به سمت فعالیت‌های مهندسی کشیده شد، غلامپور آقای شمایلی و حاج قاسم را مسئول رسیدگی به فعالیت‌های مهندسی کرد و مسئولین مهندسی نیز با اولویت قرارگاه کربلا، امکانات موجود را تقسیم کردند. از دیگر مسائلی که غلامپور درباره آن بسیار حساس بود، توپخانه‌ها بودند. از یک‌سو اقدامات مهندسی برای زدن جاده‌ها و پدهای توپخانه‌ هنوز پایان نیافته بود و ازسوی دیگر هیچ‌یک از واحدهای توپخانه آمادگی انتقال توپ‌های خود را نداشتند. میرصفیان فرمانده گروه توپخانه پانزده خرداد در حضور مجدد خود در قرارگاه به آقای غلامپور دراین‌باره چنین می‌گوید: الان یگان‌ها همه جاده‌ها را گرفته‌اند و ما نمی‌توانیم هیچ کجا توپ مستقر کنیم. شصت قبضه یگان‌ها دارند و چهار گردان‌ هم خودمان. برای مواضع توپخانه هم کار زیادی صورت نگرفته است. توپ‌های 120، 130 و کاتیوشا نیز هستند که هنوز جایابی نشده‌اند. شما نقاطی را که آتش می‌خواهید مشخص کنید تا ما جای این توپ‌ها را مشخص کنیم. غلامپور: شما باید حجم آتشتان در ابتدای شروع عملیات داخل پنج‏‌ضلعی، نوک کانال ماهی و جاده‌های مواصلاتی دشمن مثل شلمچه باشد. کارخانه کاغذسازی در کنار بصره را نیز آتش مناسبی بریزید که مقر سپاه سوم عراق است. با آقای شمایلی هم برای جاده‌های توپخانه صحبت می‌کنم. جلسات متفرقه آقای غلامپور تا نماز مغرب و عشا ادامه داشت. وی پس از نماز نیز چندین جلسه با فرماندهان یگان‌ها مانند آقای میرحسینی فرمانده تیپ18 الغدیر، نبی رودکی فرمانده لشکر19 فجر و امین شریعتی فرمانده لشکر31 عاشورا داشت که بحث اصلی آنها مانور یگان‌های خود بود، در این جلسات گاه و بی‌گاه برادران صیاف‌زاده و محرابی نیز شرکت می‌کردند. به‌هرحال شب به انتهای خود نزدیک می‌شد که سفره غذا پهن شد. چند قوطی کنسرو ماهی با نان، شام مختصری بود که صرف شد. پس از شام نیز برادران صیاف‌زاده، محرابی و حاج‌قاسم صحبت‌هایی درباره وضعیت منطقه و دشمن کردند که عمدتاً تکراری بود. پس از بحث‌های فراوان درباره مانور یگان‌ها و توضیحاتی که توسط غلامپور ارائه شد. وی مشکلات قرارگاه را در موارد زیر خلاصه کرد و بیان داشت که اگر اینها حل نشود ما با مشکل روبه‌رو می‌شویم. 1. پل لوله‌ای حل نشده است. 2. جاده‌ها و پدهای توپخانه هنوز معلوم نیست. 3. علمای مهندسی دیروز اینجا بودند و نتوانستند مشکل شن و کمپرسی ما را حل کنند. 4. مسئله بهداری و بیمارستان‌ها حل نشده است. 5. هنوز روی جزئیات مانور بحث نشده، چون زمین پیچیده است، مانور به بحث بیشتری نیاز دارد. 6. مشکل عقبه یگان‌ها حل نشده است. 7. مهمات توپخانه و ادوات تأمین نشده است. در این میان رحیم صفوی بحث را قطع کرد و گفت: ما به یگان‌ها ده روز پیش کلی مهمات دادیم، آنها را مصرف کنند بعد بهشان می‌دهیم غلامپور: یگان‌ها مصرف کرده‌اند. رحیم: نه بابا، کجا مصرف کرده‌اند؟! ده روز پیش مهمات دادیم، آنها را مصرف کنند تا بعد. جلسه با بیان مشکلات قرارگاه کربلا و وعده مسئولین نیروی زمینی مبنی‌بر تأمین نیازها و حل مشکلات پایان یافت. پس از رفتن مسئولین نیروی زمینی از قرارگاه جلسات متعددی درزمینه طرح‌ریزی آتش توپخانه، تأمین مشکلات یگان‌ها و کارهای باقیمانده مهندسی برگزار شد. با نزدیک شدن اذان ظهر، حجت‌الاسلام محقق نماینده ولی فقیه در قرارگاه کربلا و همراهانش وارد قرارگاه تاکتیکی کربلا شدند. پیگیر باشید        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas             ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۸۹ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ از اول فوریه ۱۹۸۲/ ۱۲ بهمن ۱۳۶۰ با استفاده از مرخصی استحقاقی در منزل بسر می‌بردم. روز هشتم فوریه / ۱۲ بهمن خبر حمله نیروهای ما برای بازپس گیری شهر بستان و اطراف آن منتشر شد. شب همان روز صحنه هایی از نقل انتقال زره پوشهای تیپ بیستم را از تلویزیون مشاهده کردم. برایم محرز شد که هنگ سوم نیز در این عملیات شرکت کرده است. روز یازدهم فوریه / ۱۵ بهمن روزهای مرخصیم به پایان رسید و راه بازگشت به سوی جبهه را در پیش گرفتم. در بین راه به ویژه راه ناصریه و بصره دهها خودرو را مشاهده کردم که برروی آنها تابوتهای پوشیده شده با پرچم عراق قرار داشت. این مسئله بر دو چیز دلالت می‌کرد. یکی این که آن تابوتها متعلق به افراد نظامی بوده و دوم این که درگیریهای بسیار سنگینی اتفاق افتاده است. ساعت هشت شب وارد مقر هنگ در پشت جبهه شدم. این مقر در منطقه «جفیر» قرار داشت. زمین آن به علت بارندگی شدید گل آلود شده بود. پس از طی مسیری با تلاقی وارد پناهگاه ها شدم. در آنجا دهها سرباز را دیدم به حال خود رها شده بودند. در باره هنگ از آنها سئوال کردم. گفتند یگان ما از شب هشتم فوریه / ۱۲ بهمن عازم منطقه بستان شده تا در عملیات بازپس گیری این شهر شرکت کند. آن شب تصمیم داشتم که به یگان خود ملحق شوم، اما چون هیچ وسیله نقلیه ای در آنجا نبود پس از یک استراحت کوتاه راهی مقر تیپ بیستم شدم تا ترتیب اعزام مرا فراهم کند. در مقر تیپ با گروهی از افسران رده پایین مواجه شدم. شام را با آنها خوردم. از یکی از آنها خواستم تا وسیله ای در اختیارم قرار داده و مرا به هنگ برساند. آن افسر به من گفت: «چرا عجله می‌کنی؟ بهتر است امشب را در اینجا بگذرانی و صبح به هنگ ملحق شوی.» گفتم: مرخصی من از دیشب تمام شده و باید خود را به هنگ برسانم. در غیر این صورت به دادگاه نظامی معرفی خواهم شد. بنا بر قوانین ارتش عراق هر افسری حتی اگر یک روز هم غیبت کند، فراری محسوب شده و به دادگاه نظامی معرفی می گردد. بنابراین اصرار داشتم همان شب خودم را به یگان برسانم. راس ساعت ده شب یک کامیون در اختیارم قرار دادند تا مرا به هنگ برساند. پس از طی مسافتی که بیش از یک ساعت به طول انجامید، به منطقه کرخه کور سیدم اما در آن تاریکی مطلق و سرمای شدید موفق به پیدا کردن مقر یگان نشدم. قدری در آن منطقه جلو رفتیم. تعدادی از سربازها ما را بر حذر داشتند که بیش از این جلو نرویم چون به خطوط مقدم نزدیک شده بودیم. ساعت یازده و نیم شب بود که تصمیم گرفتم قدری به عقب برگردم تا صبح در یکی از پناهگاهها - متعلق به هر یگانی که باشد استراحت کنم. در حین بازگشت از همان مسیر، نور کم سویی را در نزدیکی جاده مشاهده کردم. ایستادم و از خودرو پیاده شدم. چند قدمی به پیش رفتم که ناگهان یکی در میان تاریکی فریاد زد: «ایست! تو کیستی؟» گفتم «افسر پزشک، جمعی تیپ بیستم هستم.» پرسید: «اسمت چیست ؟ گفتم: «دکتر ...» گفت: «بفرمائید... ما کادر اداری گردان هستیم.» مقر هنگ را پیدا کرده بودم. با راننده خودرو خداحافظی و از او تشکر کردم. سپس به طرف آن نور کم سو به راه افتادم. به یک چادر کوچک رسیدم در داخل چادر با سروان «خسرو» افسر اداری و سرگرد «ابراهیم» فرمانده گروهان مقر رو به رو شدم. پس از ادای احترام نظامی از آنها خواستم اجازه دهند در آنجا بخوابم. صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه سرگرد «ابراهیم» به من گفت که بجز هنگ اول که عازم چذابه شده سایر هنگهای تیپ بیستم از محور کرخه کور وارد عملیات شده اند. وی افزود: «دکتر! توخوش شانس هستی چون در حین شروع حمله در منزل بسر می‌بردی.» ساعت نه صبح سوار بر یک خودروی نظامی، عازم خط مقدم جبهه غرب شهر هویزه شدم. بیش از بیست کیلومتر طی کردم تا به نزدیکی خط دفاعی و استراتژیکی جنوب رودخانه «میسان» رسیدم. در آنجا خودروهای حامل آذوقه و مهمات و نیز آمبولانس‌ها را مشاهده کردم که در داخل حفره های عمیقی قرار داده شده بودند. بعد از یک استراحت کوتاه، یکی از پرستاران جریان حمله را برایم بازگو کرد. او گفت: در شب هشتم فوریه نیروهای ما با خنثی کردن مین.ها که میدانش روبه روی این خط دفاعی بود شبانه به طرف جلگه میان خط دفاعی پیشروی کردند اما با احدی از نیروهای ایرانی روبه رو نشدند ؛ تا این که به ساحل رودخانه رسیدند. در آنجا در گیریهای سختی بین این نیروها و ایرانیان مستقر در آن سوی رودخانه در گرفت. نیروهای ایرانی مانع عبور نیروهای ما به آن سوی رودخانه شدند و هنگ دوم را متحمل تلفات زیادی کردند اما هنگ ما مسیر دورتری از رودخانه را در پیش گرفت و با نیروهای ایرانی درگیری نشد. بنابراین هیچ گونه تلفاتی را متحمل نگردید.
از او پرسیدم: پس چرا این زره پوشها در اینجا رها شده اند؟ پاسخ داد: «حمله فقط به وسیله نیروهای پیاده صورت گرفت و نیروهای ما هم اکنون در آن جلگه واقع در جنوب رودخانه میسان مستقر شده و زیر آتش مداوم نیروهای ایرانی قرار دارند.» پس از گذشت یک شب به وسیله یک دستگاه زره پوش با سرگرد «صباح» فرمانده هنگ تماس گرفتم. او از من خواست تا به منظور بررسی اوضاع بهداشتی یگان عازم آن منطقه شوم.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آبادان روزهای مقاومت و همدلی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 پیرحیاتی کسی بود که پیکر شهدا رو حمل می‌کرد و نمی‌گذاشت جنازه اون‌ها رو زمین بمونه. به همین ‌خاطر شهید توکل مصطفی‌ زاده به همه می‌گفت: «من هیکلم سنگینه و فقط علی‌راست می‌تونه جسدم رو حمل کنه» اما جنازه‌ خودِ علی‌راست ۱۲ سال در منطقه حاج‌عمران بر زمین موند و بعداً اون رو آوردند..!        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🌴 پوکه‌های طلایی - ۱۰) ﺧﺎﻃﺮات آزاده ﺟﺎﻧﺒﺎز ﻣﺤﻤﻮد ﺷﺮﯾﻌﺖ نوشته: ﻃﯿﺒﻪ دﻟﻘﻨﺪی ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ 🔹 از همه کارها دلچسب تر وقت نهــار بـود. دور سفره قبل از خوردن غذا با احتیاط دست ها را بالا می بردیم و دعا می کردیم. خدایا موجبات آزادی همۀ اسرا را از بند حکومت ظلم و جور فراهم گردان!» «آمین» «خدایا رزق و روزی ما را پاک و مطهر گردان» «آمین!» این آمین گفتن‌ها توی دل دشمن ، دلچسب بود. از دو نفر خیلی می‌ترسیدیم. عدنان، کرد زبان بود و از سلیمانیه عراق. خودش می گفت که زمان شاه چند سال ایران بوده است. خیلی از جاهای ایران را می شناخت و فارسی را از ما بهتر می‌فهمید. حتی به بسیاری از اصطلاحات گویشی تسلط داشت. بسیار قوی و ورزیده بود. خودش می گفت در دوره های سخت و تکاوری، گاه برای رفع گرسنگی از ریشه درختان و حیواناتی مثل سوسک و موش استفاده کرده است. مثل عقاب با نگاه تیزش همه زوایای اردوگاه را زیر نظر داشت. دومی علی پلنگ بود؛ معروف به علی آمریکایی. پلنگ می گفتیم چـــون همیشه لباس پلنگی می‌پوشید. چشمهای زاغی داشت. وقت راه رفتن با جلو پا راه می‌رفت، طوری که هیچ وقت کف پایش به زمین نمی رسید. خیلی فرز و چابک بود. بدبخت، کسی که زیر دست این دو نفر می افتاد. تا از نفس نمی انداختندش دست بردار نبودند. مرخصی که میرفتند جشن می گرفتیم. از آنها وحشت داشتیم. چون به خُلق و خوی ایرانی، تکیه کلامها و اصطلاحات فارسی کاملاً آشنا بودند و اوضاع داخلی کشور ما را می شناختند. برای همین هرگز نمی‌شد فریب‌شان داد. این دو، عاملان شهادت فجیع برادر رضایی بودند. آن روز عدنان و علی آمریکایی خیلی عصبانی بودند. چند خودفروخته برای اندکی غذا و آسایش بیشتر، خبر دروغی به عراقی ها دادند و همه را به دردسر انداختند. گزارش دروغ این بود که آشپزها بین بندها ارتباط برقرار کرده و می‌خواهند نگهبانها را بکشند. چشم‌تان روز بد نبیند. عدنان و علی آمریکایی با قهر و غضب آمدند توی آسایشگاه حسن طاهری از اصفهان و روز علی از شوشتر را که مسؤول و معاون آشپزخانه بودند بیرون کشیدند و با خود بردند. کف پایشان اتوی داغ گذاشتند و به ما گفتند که آنها را در چاه فاضلاب انداخته اند. سه ماه از آنها بی‌خبر بودیم. طوری که شهادتشان برایمــان مـسـلـم شــد. یک روز دو پیکر نحیف و نیمه جان با آثار شکنجه و جراحت در حالی که زیــر بغل هایشان را گرفته بودند، وارد آسایشگاه شدند. بعد از دقت، آنها را شناختیم. همه خوشحال بودیم ولی هیچ کس حق نداشت به آنها نزدیک شود. در ابتدای اسارت، عراقیها همه را به چشم سرباز نگاه می کردند. اگــر می فهمیدند یک نفر بسیجی یا پاسدار است شکنجه و آزار و اذیت چند برابر می شد. کاغذهای سیگار و نوک مدادهای مسؤول آسایشگاه، وسایل نامه نگاری را فراهم می‌کرد. این کاغذها توسط مسؤولین غذا به ســایـر بـنـدهـا فرستاده می شد. گاهی بچه ها بی احتیاطی کرده و اسم افراد را توی نامه می آوردند. آن دفعه بعد از خواندن نامه، بچه ها کاغذ را توی سوراخ دیوار بالای سطل دستشویی جاسازی کرده بودند. پاره نکردن نامه باعث شد، یکی از نگهبان های زبده و تیزبین نیروی هوایی آنها را پیدا کند. ماهیت خیلی از بچه ها از جمله آشپزها لو رفت. هر روز صبح وقتی هوا هنوز تاریک بود درها باز می شد. عراقی ها، «جماعت اشتغلون» و «جماعت مطبخ» را صدا می زدند. کارگرها و آشپزها بیرون میرفتند و کارشان را شروع می کردند. ادامه دارد..        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شاید ۴۱ سال به پهنای یک عمر انتظار دیر کرده باشی ولی برای ما، همین دیروز بود که سرو بلندت صعود کرد و در بزم عاشقان بهشتی به رقص آمد. یک لحظه از یادمان نرفتید و پیوسته کنارتان بودیم. به یاد ما کوته‌دستان از برکت شهادت باشید شهید عبدالله حری ، شهید تازه تفحص شده دشت عاشقی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂