eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰🔰 در همه میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم آماده باشد 🔻 چند توصیه امروز رهبر انقلاب خطاب به بسیجیان: ۱- بسیج در همه میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم آماده‌به‌کار باشد و در همه محله‌های کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشد. ۲- در هیچ زمینه‌ای غافلگیر نشوید و سعی کنید در همه محله‌ها حضور داشته باشید. ۳- در جنگ نرم عکس‌العملی رفتار نکنید البته باید پاسخ دشمن را داد اما همیشه مانند شطرنج‌بازی ماهر یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید. ۴- ارتباطات خود را با مساجد تقویت کنید چرا که بسیج متولد مساجد است. ۵- با مجموعه‌های همسو با اهداف بسیج در دانشگاهها و خارج از آن، هم‌افزایی و همکاری کنید. ۶- بسیج در عین گستردگی چابک باشد و اسیر پابندهای رایج اداری نشود. ۷- اطلاع دادن خدمات بسیج به مردم. ۹۸/۹/۶ 🏷 #دیدار_بسیج 💻 @Khamenei_ir 🍂
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 عملیات فتح المبین شناسایی‌های عملیات فتح المبین از طریق عکس‌برداری زمینی، بررسی عکس‌های هوایی، بازجویی از اسرا و راه‌های دیگر انجام شد تا طرح عملیات نهایی شود. برخی فرماندهان هم در شناسایی‌ها شرکت می‌کردند تا طرح عملیات دقیق‌تر باشد. یکی از بحث‌هایی که بین سپاه و ارتش وجود داشت، اختلاف نظر آن‌ها در مورد محورهای عملیاتی بود. سپاه می‌گفت از 4 محور عمل شود اما ارتش می‌گفت در تعداد نیروها به مشکل می‌خورند و نظرشان این بود که در دو محور عملیات انجام شود. علی صیاد شیرازی در این زمینه به روحیه بالای پاسداران و نظر علمی ‌ارتشی‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید که نهایتا، انگیزه بالای سپاهی‌ها را قبول کرده و چهار محور برای عملیات را پذیرفته است. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و پانزدهم: چهار ماه زندان با اعمال شاقه (۱) به محض ورود به داخل محوطه زندان ملحق، تعدادی نگهبان با چوب و کابل آماده پذیرایی بودن و یه تونل مرگ کوچک رو ایجاد کرده بودن و مثل روزهای اول اسارت با کابل و چوب افتادن به جونمون ، البته نه به اون عظمت روز اول تکریت ۱۱، ولی به هر حال بدک نبود و بعد از یه کتک و غلتوندن توی خاک، فرستادنمون داخل یه اتاق به اندازۀ تقریبی ۱۴ مترمربع. تازه فهمیدیم فقط ما نیستیم و تعدادی رو هم از بند دو آورده بودن و سرِجمع شده بودیم سی و یه نفر. همزمان ۴۱ نفر رو هم از بند سه و چهار و سلول‌های انفرادی آوردن و شدیم ۷۲ نفر. تبعیدیای بند سه و چهار رو تو اتاق دیگه‌ای جا دادن و بجز اوقاتی که برای کتک خوردن بیرونمون می‌کردن دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. کم کم متوجه شدیم جایی که ما رو آوردن، زندانیه بنام ملحق ۱۱ که در حوالی همون اردوگاه با فاصله دو سه کیلومتری قرار داره. شرایط سخت دوران اسارت مجدداً به ما روی آورده بود. بلا استثناء تا یه ماه هر روز صبح ما رو بیرون می‌کشیدن و توی محوطه خاکی می‌غلتوندن و با کابل می‌زدن و می‌خندیدن و مسخره مون می‌کردن و بلا نسبت به بچه‌ها می‌گفتن دارن مثل خر تو خاک غلت می‌زنن. بعد از اینکه خودشون خسته می‌شدن با کابل دنبالمون می‌کردن و مثل مسابقه دو سرعت باید می‌رفتیم دستشویی و آخرِ سر هم با پس گردنی و اولدنگی ما رو به داخل اتاق ها پرت می‌کردن و درها رو می‌بستن. غیر از کتک های‌ عمومی، کتک های اختصاصی هم داشتیم و هر از چند گاهی به هر بهانه‌ای، چند نفر رو بیرون می‌کشیدن و شکنجه می کردن. بیشترین گرفتاری ما تنگی جا و مکان اونم تو شدت گرمای خرداد ماه بود. دوباره مثل غرفه‌های الرشید داخل یه مکان بسیار تنگ و کوچک قرار گرفتیم. اتاق ۳۱ نفره ما کمتر از حدود ۱۴ متر مربع بود و اتاق دوستانمون که ۴۱ نفر بودن هم چیزی در حدود ۲۰ مترمربع. توی اون شرایط دمای بالای خرداد ماه و با حداقل امکانات یک خواب راحت به رؤیایی دست نیافتنی تبدیل شده بود. بچه‌ها نوبتی می‌خوابیدن؛ مثل کیسه‌های خاک کنار هم بسته‌بندی شده بودیم و این شرایط سخت چهار ماه طول کشید اونم در گرم‌ترین ماهای سال در تکریت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتاب نامه های فهیمه اين كتاب،مجموعه نامه ها و يادداشت هاي «فهيمه بابائيان پور» است که به همسر شهيدش غلامرضا صادق زاده  نوشته شده و به اهتمام علي رضا كمری گردآوری شده است. در يادداشت اين كتاب آمده است:«برای كامل كردن تصوير زن در دفاع هشت ساله ملت ايران در برابر يك تجاوز جهانی،اگر نگوييم راه درازی در پيش داريم،به يقين قدم هاي بزرگی برنداشته ايم.آنچه تاكنون نشان داده شده،سايه هاي مبهمی از حضور پر قدرت زنان در صحنه های جنگ بوده است: درحالی كه حداقل نيمی از اين دفاع مقدس را لشكر پيدا و ناپيداي زنان به دوش كشيدند. فهيمه بابائيان پور يكي از آن سايه هاي مبهم بود كه خورشيد وجودش سال ها در پشت ابرهای نازای تبليغات باقي ماند و مثل نقش جهادي بقيه زنان ناديده انگاشته شد. اين كتاب اشعه هايی از آن خورشيد را برگرفته و در برابر چشمان شما قرار مي دهد.» «نامه هاي فهيمه»در 4 بخش سرآغازنامه ,يادداشتها , نامه ها و ضميمه ها تنظيم شده است. يادداشتهاي اين كتاب گزيده اي از مكتوبات مرحوم فهيمه است كه پس از پيروزی انقلاب اسلامی روی كاغذ آورده است. @defae_moghadas 🍂
🍂 فهمیه بابائیان‌پور در فروردین ١٣٤٣ به دنیا آمد و در هفتم فروردین ١٣٦٧ در حادثه‌ای ناگهانی درگذشت. شهید غلامرضا صادق زاده هم که مشغول پاکسازی مین های به جا مانده در خرمشهر پس از آزادسازی این شهر بود، بر اثر انفجار این مین ها به شهادت رسید. غلامرضا پس از عملیات بیت المقدس و در اواخر خردادماه 61 برای آخرین بار به تهران آمد و فهیمه به خاطر خوابی که در همان روزها دیده بود، اطمینان داشت که پس از این همسرش را نخواهد دید. پس از انفجار، تنها چیزی که در میان پیکر متلاشی غلامرضا به چشم می خورد، حلقه ازدواجش بود که رویش نوشته شده بود: تنها ره سعادت/ ایمان، جهاد، شهادت... فهیمه بر سر پیکر پاره پاره همسرش حاضر شد در حالی که پیراهن سفید پوشیده بود و فریاد می زد: ای همسر شهیدم، شهادتت مبارک... و در مراسم ختم نیز گفت: این ختم نیست که آغاز است؛ آغاز راهی که همسرم آن را پیمود... فهیمه تا یک سال سفید پوشید و تاکید داشت که اگر غلامرضا به مرگ طبیعی رفته بود باید عزاداری می کرد. او حتی با غلامرضا خداحافظی هم نکرد. فهیمه در چهلمین روز شهادت غلامرضا نمایشگاهی از عکس های او برپا کرد تا سیر زندگی همسرش را به همه نشان دهد. او همچنین بر سر مزار غلامرضا بر ادامه راه همسرش تاکید کرد 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یکی از نامه های فهیمه را به جهت آشنایی با روحیه حاکم بر فضای خانواده های بچه های جبهه و جنگ می‌آوریم. 👇 🔅 به نام آن که خالقمان بود وپیوند دهنده مان در قلب ها وجهت دهنده مان در هدف ها. غلام رضا،همسر رزمنده ،مهربان وعزیز ودوست داشتنی من! روز تولد تذکری است برای انسان،تذکزی تکان دهنده.باشد که هر زمان همانند این روز برایمان بیدار باشی باشد!بیست ویک سال گذشت وگذشت.اما جای شکرش باقی که لااقل حدود دوسال خالصانه وصادقانه در راه او ،او که تورا آفرید واو که پناه بی پناهان ویاور تنها ماندگان است،قدم نهادی وچند ماهی است که عاشقانه در راه او،راهی که انتهایش لقای اوست وانتهایش وصول به اوست گام نهادی. آری غلام رضا، چند ماهی است که خداوند آن چنان توفیقی به تو داده است که بتوانی توشه ازدست رفته چند سال پیش خود را نیز کامل کنی وبا کوله باری از عمل صالح وایمان به سویش روی. راهی که تو در آن گام نهادی راهی است که مسافتش به سیرتت مربوط می شود.اگر تو حجاب را از روی این دل برداری،در این راه،در کوتاه ترین مدت ودر کمترین مسافت به مقصد خواهی رسید.وتو در آنجایی که بسیار چون تو اکنون در آنسوی حجاب اند وچه عارفانه در این راه رفتند.آن سوی حجاب رفتن را مراحلی است که تو اکنون در پایان پیمودن آن مراحل به سر می بری و چه زیباست که دعای من در مورد تو ودعای همه در مورد شما مستجاب شود.آری پیروزی از ان شما جندالله ،انصار الله ،حزب الله است.پیروزی را تک تیر ها ورگبارهای شما،خون دوستان شما ،خاک گلگون سرزمینتان ،بشارت می دهد. و شما پیروزید چه بکشید وچه کشته شوید.و می دانم که حتی اگر  در این راه به آرزویت،که شهادت است ،نرسی تو خالص شدی .تو جزءمومنین رفتی و تو در گروه صالحین قرار گرفتی واین دیگر با خداست،خدایی که همیشه از او می خواهم تو آن گونه شوی که او می خواهد. غلام رضای من! صادق وخالص عزیز من،بدان این یگانه همسرت آن که به خاطر رضای خدا ،رضا را انتخاب کرد،اکنون می خواهد که تو هم به آن راه خدا روی ومی دانم که می روی ولازم نیست من بگویم.ولی بدان،من آن قدر خوشجالم وآن قدر احساس آرامش می کنم که باور کن گاهی اوقات ویا بیشتر اوقات به خاطر روحیه بالایم سجده شکر بجای می آورم واز خداوند می خواهم که این روحیه قوی تر وقوی تر شود.تنها آنچه به عنوان درخواست از تو می خواهم التماس دعاست.دعا برای نه تنهامن بلکه برای او ،امید مظلومان ،رهبر انقلابمان،علی زمانمان ،خمینی قهرمانمان دعا کن وبرای پیروزی مان،برای اسیرانمان وبرای معلولانمان وبرای حزب اللهیانمان و برای خودمان،برای توفیقمان در شهادت وتوفیقمان در عمل صالح. دیگر نمی دانم چه بنویسم.وآیا من از اینجا لازم است که این تذکرات را بدهم یا نه ویا این زبان وقلم من در آنجا گیرایی خواهد داشت!آنجایی که خود معنویت است وروح،عرفان است وعشق. امید آنکه ،با دعای تو ،من هم به راهت ودر پشت سرت گام بردارم  واگر تو شهید شدی مرا هم لیاقتی باشد ودر بهشت آنجا که "جنات تجری من تحتها الانهار"همدیگر را ببینیم. فهیم،همسرت،وان شاالله پیروت آن که می خواهد با شما در کنارتان به سوی مقصودتان رود @defae_moghadas 🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 روزهای غریبی را شروع کرده بودیم می‌گفتن جنگ شده و دشمن در حال پیشروی‌ست. کوچک بودیم، ولی سردرگمی‌ها و آشفتگی‌های دولت و مردم و شهر و دیار را خوب می‌فهمیدیم. حتی نیروی نظامی هم تکلیف خود را نمی‌دانست. بعضی در حال فرار، بعضی در حال هماهنگی و بعضی در حال دفاع نه در قید لباس، نه اسلحه، نه خانواده، و نه درس و کتاب.... انقلاب و نظام در خطر بود و باید می‌ایستادیم. دیگر فرقی نمی‌کرد کجا، چگونه و با چه امکاناتی! ......و باز عده‌ای چون دست غیب، پیدا شدند تا به کشور سامان دهند، آمده بودند تا جان فدا کنند و خود را به خطر بیندازند، هر چند دست‌های ناپاک نگذارند و مانع بتراشند 🔅 یادش بخیر معلم قرآن ما!! روزهای انقلاب را در کنار او به‌سلامت طی کرده و بزرگ شده بودیم. سادگی و آرامشش برای ما درس بود و فرهنگ‌ساز. با کتاب و کتابخوانی از روزنه او آشنا شده و بصیرت انقلابی یافته بودیم. در کمک به سیل‌زدگان و زلزله ‌زدگان و اردوهای جهادی جزو اولین‌ها بود و هر جا انقلاب نیازش داشت حاضر بود. با شروع جنگ، دیگر او را ندیدیم. بی سر و صدا به جبهه آبادان رفته بود، برای دفاع. او بسیجی شده بود، و بی نام و نشان در گوشه‌ای پای آرمانش ایستاده بود. نمیدانم روز چندم جنگ بود که او را دیدم. پیراهنی رنگ و رو رفته و ساده بر تن، با شلواری نظامی به رنگ خاک، کفش‌هایی کتانی، که آن‌روزها ربن می‌گفتیم، به پا، سوار دوچرخه‌ای قدیمی..... شکل جدیدش برایم تازگی داشت. تا آن‌موقع نمی دانستم یک بسیجی می تواند در آن‌ِواحد برای کشورش به هر شکلی دربیاید. روزی معلم باشد، روزی کارگر ساختمانی، روزی دروگر زمین‌های کشاورزی، روزی نظامی و روزی دکتر و مهندس و نظامی . با دیدنم ایستاد. به‌طرفش رفتم و سلامی کردم. با مهربانی پاسخ داد. با تعجب گفتم مگر جبهه‌ای شدی؟ سرش را به زیر خم کرد و صدایش را پایین آورد و گفت، مدتی‌ست در جبهه آبادان هستم و الان برای کاری در مرخصی. باید سریع برگردم. با او خداحافظی کردم و آخرین دیدار به همین سادگی گذشت. طولی نکشید که برگه ترحیم او روی درب مسجد نصب شد. از دربِ مسجد می‌گذشتم، نیم نگاهی گذرا به عکس برگه انداخته و رد شدم. چهره، آشنا به نظر می‌رسید. برگشتم و به عکس دقیق شدم...... 😭، خودش بود، ناباورانه ایستادم و مات و مبهوت خاطراتش شدم. خدایا! یعنی این راهی که انتخاب کرده‌ایم، این همه تاوان دارد؟ چقدر باید برای حفظش رفیق ناب بدهیم؟ چقدر نگران باشیم؟ چقدر ایستادگی کنیم؟ این تازه آغاز راه بود و سال اول مقاومت او رفته، و باقی راه را به شاگردانش سپرده بود. راهی که باید نسل به نسل برای آن ایستاد و ایستاد و ایستاد..... و صندوق، صندوق، بسیجی تقدیم کرد. به‌یاد شهید والامقام احمد قنادان @defae_moghadas 🍂
یک شب قبل از عملیات، وقتی از ساحل ایران مسجد فاو را می دیدیم، مطمئن بودیم فردا نماز را آنجا خواهیم خواند و سجده شکر را همانجا بجای می‌آوریم
چقدر غرورانگیزست، آن بعدازظهری که در نخلستانهای خسروآباد به‌صف شدیم تا سوار بر امواج اروند، خود را به ساحل فاو برسانیم و جشن پیروزی بگیریم
مجروح دادیم و زخم خوردیم و ایستادم ، ولی پا پس نگذاشتیم
.... و دشمن را مقهور اراده خود کردیم همان زمانی‌که دشمن، مغرور بود و به سلاح خود می‌نازید ولی ایمان نداشت و در جنگ ایمان و اراده سرافکنده ، همه چیز را باخت.
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
4_5929024441697698729.mp3
7.7M
🍂 🔻 نواهای ماندگار حاج صادق آهنگران نوحه زیبای 🔴 تخریب چی برگرد کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گزیده‌ای از کتاب "دِین" پاسی از شب گذشت....و آنها...همچنان...زیر پل بودند......!!! رضا سرش را پایین انداخته بود و تکیه اش را به دیواره‌ی سیمانی پل زده بود،و با خاک‌های زیر پل شکل‌هایی می‌کشید. در فکری عمیق فرو رفته بود.... . یکباره رو کرد به مهدی و گفت:""اینطوری موفق نمیشیم!! نه- اینطوری موفق نمیشیم!! خودت رو آماده کن باید بریم اهواز! حسین علم الهدی تعدادی نیرو به اضافه ی برو بچه های مسجد ، آماده کرده..بریم وضعیت رو توضیح بدیم و آنها رو بیاریم..تا بشه کاری کرد...." و تصمیم گرفتند فردای آن شب برای درخواست کمک از سپاه خوزستان و انعکاس وضعیت بحرانی خرمشهر به اهواز بروند و برگردند. مهدی و رضا خودشان را هر طور بود به اهواز رساندند و به سپاه رفتند . آنجا حسین علم الهدی و عباس صمدی را دیدند. به حسین گفتند : عراق با نیرو و تجهیزات زیادی به خرمشهر حمله کرده و نیروهای مقابل او آنقدر کم هستند که سقوط خرمشهر قطعیه . نیروهای مردمی هم که اونجا مونده ان سلاح و مهمات کافی در اختیار ندارن. مهدی از روی نقشه وضعیت حمله عراقی ها به خرمشهر را برای حسین توضیح داد. حسین ابتدا گفت : باشه ، بریم خرمشهر . بذارید موضوع رو به عباس صمدی هم بگم . حسین پس از شنیدن حرفهای مهدی و رضا چند لحظه ای نزد عباس صمدی رفت و برگشت و گفت: بچه ها موضوع را که به عباس گفتم اشک در چشماش جمع شد و گفت: مهدی و رضا نمی دونن ، به اونا بگو اهواز در حال سقوطه و در این شرایط نمی تونیم اهواز رو رها کنیم و به خرمشهر بریم. فرماندهان نظامی خرمشهر را از دست رفته حساب کرده ان و در حال چاره اندیشی برای نجات اهواز و کل خوزستان هستن . هیچکدام نمی دانستند که واقعه مهمی در پیش است که سرنوشت اهواز و خوزستان را تغییر می دهد . @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 بعضی عکس‌ها !! گاهی با عکسی از هزاران عکس جبهه روبرو می‌شویم که برای اهلش، گفتنی‌ها دارد از ناگفته‌ها!! هر چند تنها چند رزمنده باشند و تلّه خاکی و چند گونی در زمینه آن اینجا شرهانی‌ست... تپه‌هایی بکر و دشتی پهناور، با چشم‌اندازی از انفجار و دود و پیکرهایی بی‌جان در زمینی سرد و انسان‌هایی از جنس نور و واژه‌هایی چون کانال.... غناسه.... پیشانی... نارنجک..... و آواهایی از همان‌جنس که ورد هر روز زبان‌شان بود - عباس ترکش خورد.... - ممد با نارنجک تفنگی..... - غلام در آتش تهیه دیشب... - جنازه حسین در پشت سنگر.... - پیشانی معتمد با تیر غناسه ..... از همه دنیای خود رها شده بودند تا خود را سپر بلای باورشان کنند.... چقدر این عکس زنده است و دل‌ربا!! یک‌رنگی و صفا... با چهره‌هایی مصمّم... در سخت‌ترین شرایط ممکن.... چه‌می‌دانستند.... !! چند صباحی خواهد گذشت و کسانی خواهند آمد که همه را فدای دنیای خود کنند و از نام‌تان پلکانی برای امیال‌شان @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 الله اکبر یکی از افسران عراقی اسیر شده می‌گفت: آن الله اکبری که شما می‌گفتید با آن دویدنتان گفتیم لابد نیروی انبوهی از ارتفاع به پایین می‌آید بهمین خاطر خود را باخته و تسلیم شدیم. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #کتابِ "سلام بر ابراهیم" «سلام بر ابراهیم» کاری است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که در قالب زندگینامه ای مختصر و 69 خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است.    شهید ابراهیم هادی در یکم اردیبهشت ماه سال 36 دیده به جهان گشود و پس از بیست و هفت سال زندگی پر فراز و نشیب، در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، بیست و دوم بهمن سال 61 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و همانطور که از خداوند می خواست، پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطره‌ای از مفقود شدن شهید هادی را تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم.                                                                                                               🔅 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: " چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم." تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟" گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... " وقتی گریه اش کمتر  شد گفت:  "من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده". مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه" چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در  سی سی یو بیمارستان بستری شد. سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت.    @defae_moghadas 🍂
فکه/ فروردین ۱۳۷۲ لحظاتی پس از انفجار مین، سید مرتضی آوینی و قاسم دهقان از گروه روایت فتح شهید شدند. رهبری به سید مرتضی علاقه زیادی داشت هرچند تا مدت‌ها به چهره نمی‌شناختش. @defae_moghadas 🍂
هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی معتقد به ادغام ارتش و سپاه بودند. تصویر مربوط به بهمن ماه ۶۴ و عملیات والفجر هشت .