۲ دی ۱۳۹۸
۲ دی ۱۳۹۸
🍂
🔻 #کربلای۴_گردانکربلا _ ۵
حسن اسد پور
رفته رفته کار آموزشها سخت و سخت تر می شد. یکی داوطلبانه، یکی با درد مفاصل، یکی با درد کلیه و....، کنار کشیده و حذف می شدند! یکی از آنها، "عبدالحسن باوی" بود که از ناحیه کف دست با شیشه به سختی مجروح شد اما زخم خود را ناچیز به حساب آورد و آن را پنهان می کرد تا آنجا که روزهای بعد زخم عفونت کرد و خودش اعلام انصراف داد!
شدت و سختی آموزشها ، برخی نیروها را عصبی کرده بود! اما علی بهزادی رفتار با نیرو را خوب می دانست. گاه در خلال آموزش، برای رفع خستگی بچه ها خاطراتی از عملیات های پیشین می گفت. از رفتار عراقی ها بهنگام وحشت!
از فریبکاری و کیاست دشمن. از خطاها و اشتباهات نیروهای خودی !
این خاطرات که با هیجان و ریزه کاری خاصی گفته می شد، خود کلاس تئوری از آنچه در عملیات در پیش داشتیم بود!
یکی از زیبایی های کار که در روحیه غواصان تاثیر بسیار مثبت داشت، حضور گاه و بی گاه فرماندهان و یا کادر گردان بود. چه در عبور از باتلاق و گل ولای و چه در آموزشهای غواصی!
اینکه حاج اسماعیل در کنار من باشد و همگام با من "فین" بزند یا در گل و لای راهپیمایی کند، روحیهها را دوچندان می کرد!
هر چه به روزهای عملیات نزدیک تر می شدیم کار آموزشهای غواصی و آمادگی بدنی فشرده تر می شد. در این امر ، هم تشویق بود و هم تهدید!
تشویق برای شرکت در عملیات، تهدید بجهت امکان حذف از گروه غواص!
اینکه نیمه های شبی سرد و مه گرفته از زیر پتوهای گرم سراسیمه بیرون بیایی و لباس سرد پلاستیکی غواصی به تن کنی و در تاریکی شب به طرف آبی سرد گام برداری، در حالی که بخار از نفس های گرم، غبار دیدگانت می شود و از نوک بینی ات احساس سوزش سردی می کنی ...وقتی آهسته آهسته در آب می خزی ، نفسها از سرمای آب تنگ می شود و ...
👇👇👇👇
۲ دی ۱۳۹۸
۲ دی ۱۳۹۸
🍂
بالاخره شب ارزیابی فرارسید.
قرار شده بود که در رزمی شبانه گروهان ما از سوی فرماندهی لشکر ارزیابی شود!
اتفاقا آن شب جهت را اشتباه رفته و در قسمت هایی هم در جریان تند آب افتادیم و در نقطه دور دست ساحلی پهلو گرفتیم! لاجرم مسافت زیادی را در گل و لای همچون تمساح می خزیدیم! مسیری که شاید روز و شبی دو سه بار می رفتیم، عجب خسته کننده و نفسگیر شده بود!
تا آنجا که در هر قسمتی که توقف می کردیم زمزمه غُر زدن برخی شنیده می شد!
تا آنجا که اعصاب یکی از بچه ها که اتفاقا زخمی را در قسمت پاشنه پا مخفی کرده بود، بهم ریخت و هر از چند گاهی آخ و اوخ می کرد!
" علی رنجبر " یا کس دیگری متوجه او بود یکی دو دفعه به آرامی از او پرسید:
" مشکلی داری"؟
"فین ات در اومد"! (کفش غواصی)
او که طاقت از کف داده بود بلند گفت:
" نه فینم در نیومد،
دینم دراومد، پدرم دراومد،
" این چه آموزشی است.
دمار از روزگار ما درآوردید،
نه شب داریم و نه روز ،
غلط کردیم آمدیم جبهه!
نمی خواهم بجنگم!
می خواهم بروم !
اشتباه کردم ... "
اصلا به تذکر دیگر بچه ها توجه نمی کرد و رگباری کلمات بر زبان می آورد!
این امر برای همه ما که سختی ها و خون دلها را برای امتحان چنین شبی بجان خریده بودیم ، سنگین و تلخ بود و البته ممکن بود که با برخورد سخت و جدی "علی بهزادی" هم مواجه شود!
همراه باشید
@defae_moghadas
🍂
۲ دی ۱۳۹۸
🍂
🔻 حدیث آشنا
در روز ۲۵ دسامبر سال ۱۹۳۶ در انگلستان یک مسابقه فوتبال درست زمان کوتاهی بعد از شروع بعلت مه آلود شدن ناگهانی هوا لغو شد. همه بازیکنان بلافاصله از میدان خارج شدند جز سام بارترام دروازبان ؛ زیرا بعلت شلوغی پشت دروازه اش سوت داور را نشنیده بود. او با دست هایی گشاده و با حواس جمع در درواز می ماند و با دقت به جلو نگاه می کند تا به گمانخودش در برابر شوت های حریف غافلگیر نشود. وقتی پانزده دقیقه بعد پلیس ورزشگاه به او نزدیک شد و خبر لغو مسابقه را به او داد سام بارترام با اندوهی عمیق گفت: چه غم انگیز است که دوستانم مرا فراموش کردند در حالی که من داشتم از دروازه آنها حراست می کردم.در طول این مدت فکر می کردم تیم ما در حال حمله است و به تیم رقیب مجال نزدیک شدن به دروازه ی ما نداده است.
در میدان زندگی چه بسیار بازیکنانی هستند که از دروازه آنها با غیرت و حمیت حراست کردیم اما با مه آلود شدن شرایط در همان لحظه اول میدان را خالی کرده و ما را تنها گذاشته اند.
@defae_moghadas
🍂
۳ دی ۱۳۹۸
۳ دی ۱۳۹۸
🍂
🔻 #کتاب
نسیم سبز خاطره ها
كتاب «نسيم سبز خاطرهها» مجموعه دست نوشتههای مقام معظم رهبري بر کتابهای حوزه ادبیات دفاع مقدس به كوشش علي شيرازي و براي آشنايي بيشتر مردم و شناخت اجمالي كتابهاي موردنظر مقام معظم رهبری تهیه شده است.
نگارش تقریرات رهبر معظم انقلاب، از سال 1370 آغاز شده و تاکنون به دست ایشان بر بیش از 35 عنوان اثر در حوزه 8 سال دفاعمقدس، تقریرنویسی شده است. هدف ازجمعآوری این کتاب آشنایی عموم مردم با نظرات رهبر انقلاب درباره کتابهای دفاع مقدس است. عناوين كتابهاي معرفي شده در اين كتاب همراه با تقريظهاي مقام معظم رهبري درباره هر اثر، عبارتند از:
«سفر به قلهها»، «هنگ سوم»، «قصه فرماندهان»، «جشن حنابندان»، «تيپ 83»، «پرواز شماره 22»، «خداحافظ كرخه»، «شانههاي زخمي خاكريز»، «نجيب»، «زنده باد كميل»، «يادياران»، «جنگ خياباني»، «فرهنگ جبهه»، «تپههاي لاله سرخ»، «جدال در زيويه»، «مقتل»،«دا»، «نوني صفر»، «خط فكه»، «گزارش يك بازجويي»، «اردوگاه عنبر»، «عبور از آخرين خاكريز»، «جنگ پابرهنهها»، «فرمانده من»، «پابه پاي باران»، «مدال و مرخصي»، «دسته يك»، «خاكهاي نرم كوشك»، «ضربت متقابل»، «همپاي صاعقه»، «يادداشتهاي ناتمام»، «بابانظر»، «از الوند تا قرويز»، «سفر سرخ»، «آتش به اختيار» و «من و كتاب». این کتاب در پانزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس در بخش پژوهش فرهنگی به عنوان اثر برگزیده انتخاب شد.
كتاب «نسيم سبز خاطره ها» در 314 صفحه با تيراژ 2500 نسخه از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.
@defae_moghad
🍂
۳ دی ۱۳۹۸
۳ دی ۱۳۹۸
🍂
🔻 #اینجا_صدایی_نیست خاطرات ۱۰۹
خاطرات رضا پورعطا
با پیشنهاد پیوستن ما ، شک و تردید را در چهره هاشان دیدم. حق هم داشتند. احساس کردم محمد در خور درست تشخیص داد. البته من هم کمی در بیان مطالب بی مبالاتی کردم. چند لحظه ای با هم خلوت کردند و مطالبی را محرمانه بین خودشان رد و بدل کردند. نگاهم به محمد در خور افتاد که خیره به من نگاه می کرد. آن قدر مخلصانه حرف زده بودم که آنها را به شک انداختم. احساس کردم همه چیز را خراب کردم. تصمیم گرفتم کمی مسئله را بهتر کنم. سکوت را شکستم و گفتم: منطقه را هم مثل کف دست بلدیم. دیشب خودم گردان را وارد خط کردم.
ناگهان برادر ضرغام ابرو در هم کشید و گفت: شما حق ندارید با ما حرکت کنید... برید و خودتون رو به لشکر معرفی کنید... ما نیرو به اندازه کافی داریم... نیاز به شما نیست.
آنقدر با حالت بدی با ما صحبت کرد که حال هر سه نفر ما گرفته شد. نتوانستم ساکت بمانم. گفتم: ببین برادر ضرغام..... شما بخواید و نخواید ما همراه این نیروها به جلو حرکت میکنیم. به هر شکل خودمون رو به خط میرسونیم. اما کاش از تخصص ما استفاده میکردین... ما خیلی به دردتون میخوریم.
نیم نگاه شک برانگیزی به سر و وضع ما انداخت و گفت: پلاک دارید؟ از سؤالش جا خوردم. چون با شنیدن این سؤال ذهن هر سه ما درگیر پلاک شد. یاد حرف چند لحظه پیش محمد درخور افتادم. از سکوت و شک و تردیدی که در ما ایجاد شد فهمید که پلاک هم نداریم. تنها شانسی که آوردیم این بود که فرصتی برای پیگیری نداشت، وگرنه ما را تحویل لشکر میداد. حرفش کاملا منطقی بود. ما حتی یک پلاک که عادی ترین مجوز عبور و تردد در جبهه بود، نداشتیم. چطور می توانست به ما اطمینان کند. در حالی که چیزی از لو رفتن عملیات دیشب نگذشته بود.
قبل از اینکه اوضاع وخیم تر شود، به بچه ها اشاره دادم که از آنجا دور شوند. از آنها فاصله گرفتیم و لابه لای نیروها خودمان را گم کردیم.
آنها هم که فرصت سر خاراندن نداشتند، بیخیال ما شدند و برای ساماندهی نیروهاشان حرکت کردند. چیزی به تاریکی شب نمانده بود. همراه با محمد درخور و رضا حسینی به سمت همان سه راهی قبلی حرکت کردیم و گوشهای نشستیم. نمی دانستیم باید چه کار کنیم.
نگاهی به رضا حسینی انداختم و گفتم: آخه مرد حسابی.. آزار داشتی ما رو تا اینجا کشوندی؟... مرد حسابی خستگی از سر و کولم داره بالا میره... اون وقت باید به خاطر حضرتعالی اینجا بشینم و تردد ماشین ها و عبور نیروها رو تماشا کنم. چپ و راست هم خمپاره فرود می آمد و نیروها را مجروح میکرد. صدای آژیر آمبولانس ها در دشت طنین انداز بود.
با حسرتی خاص به عبور پرهیاهوی ستون نیروهای برادر ضرغام خیره شدم و آنها را از نظر گذراندم.
چیزی نگذشت که خمپاره ای در جلو نیروها فرود آمد و گرد و خاک سیاهی به آسمان بلند کرد. بخشی از نیروها سر و صداکنان به سمت انفجار دویدند. انگار ترکش خمپاره به تعدادی از نیروها اصابت کرده بود. از دور سر و کله آمبولانس های لشكر نمایان شد. آژیرکشان به سمت مجروحها آمدند. ما همچنان نظاره گر نقل و انتقال مجروحان به عقب بودیم.
@defae_moghadas
🍂
۳ دی ۱۳۹۸
هوا که تاریک میشد.
برنامه دور همی ما شروع میشد!
این برنامه تا نیم شب طول میکشید
بی هزینه
ملزومات ش یه چراغ والور بود
و یک کتری که قوری هم قوری بود
هر چه بود هنر بود
هنر با هم بودن
هنر خاطره گویی
تمام رد و بدل های کلامی آن موقع که الان شاکله خاطرات ما از جبهه شده است.
معصیت در کلام راه نمیدادیم
کار را تمیز و پاکیزه انجام میدادیم .
در بساط مان هم خنده و قهقهه دیده میشد
و هم نم اشکی بر گونه نشسته که همراه با آهی
پنهان ش میکردیم .
هم خاطره گویی میکردیم
هم خاطره سازی میکردیم
نه می رنجاندیم
نه می رنجیدیم
چراغ خاموش بودیم
به وقت گفت و شنفت ها
نور بود نور
وجودشان
حال شان
حضورشان
اخه معلوم نبود
چند شب دیگر با همیم
آه جبهه کو برادرهای من
@defae_moghadas
🍂
۳ دی ۱۳۹۸