eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خاطرات حضرت عشق از حضور در اولین روزهای جنگ در جبهه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 " اگر همه‌تان بروید در شناسایی شهید بشوید مسؤلیتش را من به عهده می‌گیرم با جان و دل هـم به عهده می‌گیرم ولی یک نفری که در اثر عدم شناساییِ معبر مین ، عدم پاک شدن معبر مین شهید بشود به خدا روز قیامت نمی شود جواب داد..." ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گزارش به خاک هویزه ۳۳ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 هر لحظه مجروح تازه ای به مسجد می آوردند و یا از میان مجروحان، عزیزی به شهادت می‌رسید. صدای ناله و التماس مجروحان آزار دهنده بود. عده زیادی از مجروحان به دلیل خونریزی زیاد به شهادت رسیدند. ما خون نداشتیم که به مجروحان تزریق کنیم. اگر کیسه های خون در اختیارمان بود خیلی از مجروحان زنده می ماندند. من یک پایم در خیابان بود و با عراقی ها می‌جنگیدم و یک پایم در مسجد بود و به مجروحان روحیه می‌دادم. در یکی از درگیری های خیابانی کریم کریمی تبار از ناحیه دست مجروح شد. او را کشان کشان به مسجد بردم. کسی نبود که بر جراحت او مرهم بگذارد. کریم را در مسجد رها کردم و به سر پل رفتم و با عراقی ها درگیر شدم. ... در اطراف پل یک نفربر عراقی می‌خواست جلو بیاید اما یک آرپی جی زن داشتیم که با شلیک یک موشک به مغز او جلوی پیشروی اش را گرفت. با چشمان خودم دیدم که عراقی ها وارد هنگ ژاندارمری سوسنگرد شدند. به طرف عراقی ها رگباری بستم که نمی‌دانم آیا کسی از آنها به هلاکت رسید یا نه. مجبور بودیم در شلیک فشنگ امساک کنیم. زیرا مهماتمان در حال ته کشیدن بود. در فکر رضا بودم. که پاک ناپدید شده بود. مثل آدمهای خواب زده شده بودم و یقین داشتم که به همین زودی به شهادت خواهم رسید. دائم از میان ما یکی کم می‌شد یا مجروح می‌شدند و او را به مسجد می بردند و یا روی زمین می افتادند. همه هم و غمم این بود که تا قبل از اینکه به شهادت برسم چند نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت برسانم. خیلی دلم می‌خواست تا فشنگ‌هایم تمام نشده به شهادت برسم. اصلاً خوش نداشتم به دست دشمن اسیر شوم. در همین افکار بودم که دیدم عده ای عراقی سینه خیز از هنگ ژاندارمری بیرون آمدند. بلافاصله به طرفشان رگباری بستم و سرم را دزدیدم تا تیر نخورم. با کمال تعجب وقتی سرم را بالا آوردم دیدم از طرف هنگ کسی با دست به ما اشاره ره می‌کند. خیلی تعجب کردم. خوب که نگاه کردم دیدم ژاندارمهای خودمان هستند. هر طور بود به ما فهماندند که در محاصره افتاده اند و به کمک ما نیاز دارند. فهمیدیم که عراقی‌ها هنگ را اشغال کرده اند ولی به آنها دستور داده شد تا هنگ را خالی کنند. عجیب آنکه دشمن نتوانسته بود پی ببرد که عده ای ژاندارم در داخل هنگ مخفی شده اند. از دیدن ژاندارم ها دلم گرم شد‌ و فهمیدم عده ای نیروی کمکی به ما ملحق می‌شوند. نفربر عراقی ها پدر ما را در آورده بود و مرتب ما را زیر رگبار می بست. فکر کردم که برای خلاصی از شر آن، با آرپی جی به جانش بیفتیم و دو، سه موشک به طرفش بزنیم. همین کار را کردم. دستور دادم چند موشک زدند. نفربر چند متری عقب رفت. پیاده دشمن نیز همراه با نفربر عقب نشستند . به ژاندارم های محاصره شده اشاره کردم تا سینه خیز به طرف ما بیایند. چهار نفر بودند که سریع از روی پل سینه خیز خود را به ما رساندند. آنها چهار نفر بودند که فرشته نجات ما شدند، زیرا علاوه بر سرگروهبان نفر چهارم پزشک بود و می‌توانست در مسجد حسابی به کارمان بیاید. تا این عده به ما پیوستند، در آن وانفسای کمبود شدید مهمات و فشنگ، مجبور شدیم پنج شش خشاب خالی کنیم و دشمن سرگرم شود. وقتی آن چهار نفر به ما پیوستند همدیگر را بغل کردیم و از شادی زدیم زیر گریه. نجات آنها زیر آن همه آتش سنگین دشمن بیشتر به معجزه شباهت داشت. در حالی که ما داشتیم گریه می کردیم و همدیگر را بغل می‌گرفتیم دیدم یک ژاندارم به ژاندارم دیگری فحش می‌دهد. - احمق! پدر سوخته مردیکه نامرد! پرسیدم: - چه شده؟ آن سربازی که فحش می‌داد گفت - این احمق کم مانده بود همه ما را به دشمن لو بدهد! پرسیدم چطوری می‌خواست شما را لو بدهد؟ گفت: - ما می خواستیم فرار کنیم که عراقیها وارد هنگ ژاندارمری شدند. دکتر گفت که برویم زیر تخت ها و قایم شویم. رفتیم و زیر تخت هایمان پنهان شدیم. عراقیها به داخل اتاقی که ما بودیم آمدند اما ما را پیدا نکردند و بیرون رفتند. این گروهبان نامرد جا زد و گفت که بهتر است تسلیم عراقی‌ها بشویم زیرا اگر ما را زیر تخت پیدا حتماً اعدام خواهند کرد. هر چه اصرار کردیم او گوش نکرد و می‌خواست خودش و ما را تسلیم عراقی ها کند. این نامرد خیلی تلاش کرد تسلیم دشمن شود و اگر ما دهان او را نگرفته بودیم فریاد تسلیم اش بلند شده بود. الآن هم ما اسیر دشمن بودیم. به او گفتم - حالا وقت این حرفها نیست. بیا برویم مسجد که در آنجا خیلی به شما نیاز دارند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂قدس مظهر جراحتی است که بر قلب امت اسلام وارد شده است و این جراحت را جز به خون نمی‌توان شست شهید مرتضی آوینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 روز موعود به نقل از همسر شهيد محمد رضا قطبی ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود . نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزى فکر می‌کرد . رو به من کرد و گفت: «من فردا شب عازم هستم...» هنوز حرفش تمام نشده بود که زبان به گلایه باز کردم. گفتم: «تو را به خدا این همه ما را تنها نگذار؛ بیشتر پیش ما بمان. من دیگر خسته شده‌ام.» لبخند کمرنگى بر چهرهاش نقش بست. گفت: «باور کن این بار سر سی‌روز بر می‌گردم؛ نه زودتر و نه حتى یک روز دیرتر.» خیلى محکم حرف می‌زد، مثل همیشه. تسلیم شدم. تصمیم گرفتم حالا که روز برگشت را مشخص کرده مانعش نشوم. با خودم گفتم: «یادم باشد به استقبالش بروم.» روز موعود فرا رسید. همه چیز آماده بود. زنگ در به صدا در آمد. از بنیاد شهید خبر دادند که شهیدتان را آورده‌اند. شهیدان دیگر را نتوانسته بودند بیاورند. او آمده بود. سر سى روز که گفته بود؛ نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 امدادگری در مسجد نرگس بندری‌زاده نوشته: رومزی پور •┈••✾○✾••┈• ۳۱ شهریور ماه بود که عراق حمله خود را به شهر آغاز کرد. آن روز در خانه بودیم و استراحت می‌کردیم. ساعت ۵ عصر بود که رادیو اعلام کرد نیاز به امدادگر هست. من و خواهرم فاطمه به استادیوم رفتیم و آنجا منتظر ماندیم تا فرمانده سپاه بیاید و کارها را به ما محول کند.... من وقتی برای اولین بار وارد جنگ شدم برایم خیلی ترسناک بود. اتفاقات برایم تازگی داشت. همه فرش‌های مسجد جامع را برداشته بودند. گوشه‌ای از مسجد برادرانی با سر و دست‌های پانسمان شده در حال نماز بودند. ابتدای جنگ فعالیت‌ها و امدادگری‌های خطوط مرزی از درون همین مساجد انجام می‌شد. مسجد گاهی بعد نظامی بودنش بیشتر نمود پیدا می‌کرد. از کتاب "شهرم در امان نیست" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 سالی که آبستن حوادث بود رژیم صدام به منظور خالی کردن صحنه عراق از وجود انقلابیون مسلمان هوادار امام خمینی و انقلاب اسلامی موج وسیعی از اعدامها و دستگیری و حبس را در صفوف مذهبیون و علما به راه انداخت که بهترین و با اخلاص ترین فرزندان عراق آماج این حمله قرار گرفتند. توحش بعثی ها به حدی رسید که قانونی در مورد اعدام هواداران جنبش اسلامی و مبلغین افکار و اندیشه های آن که از نظر بعثی ها ارتجاعی تلقی می شدند صادر شد. این قانون حتی کسانی که فعالیت سیاسی اسلامی را کنار گذاشته بودند را نیز شامل می‌شد. البته رژیم به این تمهید بسنده نکرد واموال منقول و غیر منقول معدومین و حتی اثاثیه منزل آنها و همسران و فرزندان آنان را مصادره کرد و نزدیکان درجه یک و دو آنها را از کلیه حقوق مدنی اعم از مسافرت و یا اشتغال به کار محروم نمود. هدف در واقع ایجاد رعب وحشت در بین مردم بود و چون هیچ یک از این اقدامات در پایان بخشیدن به درگیری بین رژیم حاکم و جنبش اسلامی موثر واقع نشد ایادی جنایتکار، مرجع عالیقدر آیت الله «محمد باقر صدر را به شهادت رساندند. این شهید بزرگوار که نسبت به امام خمینی و انقلاب اسلامی عشق می ورزید در یکی از سخنرانی‌هایش خطاب به ملت عراق گفته بود در امام ذوب شوید، همان گونه که ایشان در اسلام ذوب شدند. این مساله موجبات وحشت و نگرانی غرب و رژیم بعث را فراهم ساخت تا اینکه صدام او و خواهر مکرمه اش «بنت الهدی» را دستگیر و در روز ۸ آوریل ۱۹۸۰ / ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ به شهادت رسانید. این خبر برای جنبش اسلامی و ملت مسلمان عراق ضربه تکان دهنده ای بود. رژیم خبر اعدام ایشان را چند ماه بعد زمانی که یارانش تارومار گردیدند، اعلام کرد. صدام در یکی از سخنرانی‌هایش که در آن ایران، امام خمینی و جنبش اسلامی را مورد هجوم قرار داده و شاه را به خاطر ترک ایران ملامت می‌کرد با تعبیر «صدر معدوم» خبر اعدام آیت الله صدر را به اطلاع مردم رسانید. معلوم می‌شود که غرب در فکر و عمل نمی‌خواست تجربه شاه و امام در هیچ کشور اسلامی تکرار شود، لذا اعدام شهید صدر می‌توانست اقدامی پیشگیرانه باشد. به دنبال این جنایت برخورد بین رژیم حاکم و توده های مسلمان شدت یافته و به صورت درگیری مسلحانه بین طرفین درآمد. از بارزترین این درگیریها سوء قصد به جان طارق عزیز، فرد برجسته حزب و حکومت هنگام بازدید از دانشگاه «مستنصریه» بغداد بود. در جریان این سوء قصد، نامبرده و عده ای از بعثی ها مجروح و نه نفر دیگر کشته شدند. صدام مسئولیت این سوءقصد را متوجه ایران و انقلاب آن کشور دانست و یک سخنرانی که به همین مناسبت ایراد کرد، گروههای اسلامی و ایران را مورد تهدید قرار داد. رژیم حادثه ای ساختگی خلق کرد. به این صورت که هنگام تشییع کشته های دانشگاه از مقابل مدرسه ایرانیها در بغداد، از سوی شخص ناشناسی یک بمب دستی پرتاب شد که عده ای را مجروح کرد. رژیم قصد داشت حامیان انقلاب اسلامی را مسبب این حادثه قلمداد کند. از طرفی صدام هنگام دیدار از مجروحین حادثه دانشگاه در بیمارستان، جنجالی بزرگ پیرامون این قضیه به راه انداخت و رسانه های تبلیغاتی رژیم با برپایی نمایشی وقوع این انفجار را به کسانی که آنها را عوامل دولت ایران و انقلاب این کشور می نامیدند، نسبت دادند. متاسفانه مردم ساده لوح نیز این بازی را باور کردند و از آن به بعد هر اقدامی که در عراق علیه مصالح رژیم صورت می گرفت، مجاهدین و مشوق آنان یعنی ایران مورد اتهام واقع می‌شدند. روزی در دبیرستان دخترانه «کرخ» در جریان برق، اتصالی رخ داد و به دنبال آن فریادی بلند شد. بعثی ها از این فرصت استفاده کرده و فریاد زدند: عوامل حزب الدعوة بمب دستی به مدرسه پرتاب کردند. این امر موجب وحشت دانش آموزان دختر شد. به طوری که هنگام فرار نقش بر زمین شدند و دهها نفر از آنها که دچار هیستری شده بودند به بیمارستان عمومی کرامه انتقال یافتند. من که در آن موقع در بخش جراحی فعالیت می‌کردم هنگام معاینه مجروحین، بجز زخمهای سطحی ناشی از زمین خوردگی آنها براثر ترس، جراحات عمده ای بر روی بدنشان مشاهده نکردم. متاسفانه وقوع این حوادث به نفع رژیم تمام شد و آنها ضمن سعی بیشتر در متلاشی ساختن جنبش اسلامی، یک حس بدبینی در نظر مردم نسبت به افراد متدین و انقلاب اسلامی ایران بوجود آوردند.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
ahangaran (2).mp3
5.15M
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 فتح فاو... کارستان نیروهای جهادسازندگی شهید مرتضی آوینی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂