🍂 محل تغسیل و شروع تشییع
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸 اهواز - بیمارستان نفت
حکایت چیست نمیدانم!
همیشه میگفت:
"اهواز شهر دوم من است".
اهوازی که در هشت سال دفاع مقدس محل امد و شد او بود و نیروهای شهیدش را از همین شهر بدرقه مینمود.
و آخر مسیر غسل و تشییعش از همین شهر شروع شد و به شهر اولش رسید.
هنیئا لک یا ابو حسین
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #سردار_دلها
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 راننده عوضی ماشین حمل زندانی!
باقر تقدس نژاد
┄═❁๑❁═┄
زمانیکه میخواستند ما را از زندان حسن غول به زندان الرشید بغداد منتقل کنند، یه وانت مانندی آوردند که پشتش اتاقکی فلزی داشت با دو تا درب، البته از سه جهت هم نیمکت داشت. جمع ما بیست و یک نفر بود که همه را سوار همین اتاقک کردند. یه تعدادی که مجروح بودند، روی نیمکتها نشستند و بقیه سرپا و به زور داخل این اتاقک جا شدند و دربها از پشت بسته شد. تنها هواکشهای این اتاقک، دو تا ورودی هوا بود که یکی جلو به ابعاد ده در پانزده سانتی متر که با میلههای مورب در دو ردیف پوشیده شده بود تا به بیرون دید نداشته باشد و در عین حال مختصر هوایی هم داخل شود. عین همین بر روی درب عقب هم وجود داشت. این دو دریچه هوای مورد نیاز رو به زحمت تامین میکرد چه برسه به تهویه هوا. با وجود اینکه اول غروب بود اما کمتر از دو سه دقیقه، گرمای داخل اتاقک باعث تنگی نفس و راه افتادن آب و عرق از سر و کول بچهها شد. اوضاع برای زخمیها بدتر بود چون نفوذ عرق به زخمها و شوری آن به درد و عذابی که میکشیدند اضافه کرد. حدود دو ساعت راننده این وانت دور خودش چرخید و چپ و راست کرد و با شدت ترمز میکرد و یا از روی موانع رد میشد تا به نوعی بچههارو شکنجه کنه. اونقدر اینکار رو کرد که بدلیل روی هم افتادنهای بیاختیار بچهها و ضربههایی که وارد میشد، عدهای زخم برداشتند و زخم برخی از مجروحین هم دوباره سر باز کرد و دچار خونریزی شد. حدود دو ساعت این وضع ادامه داشت و بعد هم جلوی الرشید پیادهمان کردند. زمان پیاده شدن، مختصر لباسی که تنمان بود کاملا خیس بود و آب ازش میچکید. کف وانت هم حدود چند سانتی آب جمع شده بود که از عرق تن بچهها بود. به صف شدیم، نگهبان گرد و قلمبهای منتظر ایستاده و یه کابل بلند و کلفت دستش بود. تک تک صدا میزد و فقط یه ضربه میزد آن هم به قسمت کمر ضربه آنقدر شدید بود که کابل به دور کمر میپیچید و روی شکم جمع میشد. نگهبان،کابل رو میکشید و با دست صاف میکرد و نفر بعدی رو صدا میزد. آثار اون ضربه و خطی که روی بدن باقی گذاشته بود حتی تا مدتی بعد از اسارت هم باقی و مشخص بود.
آزاده تکریت ۱۱
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_آزادگان
#خاطرات_کوتاه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 همیشه اروند
اروندم اما با زبان بیزبانی
میخواستم حرفی بگویم تا بدانی
مثل نسیم صبح بر روحت وزیدم
طوفانیام در لحظههای شعرخوانی
یک شعر من رزمندهای غواص بوده
شعری که با ابیات آن همداستانی
بیت چهارم میخروشم که کجا رفت؟
این اول قصه است میخواهی بدانی؟
میگفت بی عشق وطن این زندگی چیست؟
میگفت با خود: مرگ بر این زندگانی
از شعرهایم آخرین غواص هم رفت
پیوست آن دریا به رودی آسمانی
در دل هزاران قصه دارم از شهیدان
میخواستم اروند باشی...؟ میتوانی
نرگس طالبی نیا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس #شعر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۵
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ۱۲ - هنگ زين القوس
نیروهای لشکر پنجم و لشکر نهم در چند کیلومتری یکدیگر مستقر شده بود. چند رودخانه از نزدیکی مقر آنها عبور می کرد. در اواخر سال ۱۹۸۱ / ١٣٦۰ سطح آب رو به کاهش نهاد. از این رو، آنها گردان تانک زین القوس را به این منطقه آوردند تا در خطوط مقدم جبهه مستقر و ضعف این خطوط را به دلیل پایین آمدن سطح این مانع طبیعی جبران کند. تعدادی از تانکهای این یگان قدیمی از نوع «تی - ٥٤ » و از رده خارج بودند. گردان ما سه دستگاه از این تانکها را جهت حمایت از خود در اختیار گرفت و به ستوان «خلیل» واگذار کرد. این تانکها را جلوی مقر هنگ مستقر کردند. تانکها به تپه های کوچکی می ماندند که به دلیل از کار افتادگی استفاده زیادی از آنها نمیشد، اما مدام در دست تعمیر بودند. روزی فرمانده دستور داد با شلیک چند گلوله آنها را آزمایش کنند. خدمه آنها خانه های روستای کوهه را مورد هدف قرار دادند اما علیرغم بزرگی آنها هیچ کدام از گلوله ها به خانه ها اصابت نکرد. این مسئله فرمانده گردان را نگران کرد و به ستوان گفت: چگونه میتوان از این تانکها در برابر حملات ایرانیها استفاده کرد؟
ستوان خلیل در پاسخ گفت: قربان این تانکها قدیمی و فرسوده هستند و نمی توان در درگیری با تانکهای ایرانی از آنها استفاده کرد. فرمانده گردان با تمسخر گفت: بهتر است آنها را با رنگ سبز رنگ کنید و پرچمهای سبز بر آنها به اهتزاز در آورید تا ایرانیها فکر کنند که اینها سیدند تا ما و هم شما از آتش آنها در امان باشیم!
همگی خندیدند. واقعیت این است که رژیم عراق هرچه در توان داشت در خدمت جنگ قرار داد. حتی سلاحها و تجهیزاتی که از رده خارج شده بودند.
۱۳ - کنفرانس پزشکان
در همین سال یگان پزشکی، تمام پزشکان تیپ بیستم را برای برگزاری یک جسله به مقر تیپ واقع در جنوب غربی پادگان حمید دعوت کرد. به آنجا رفتم. سرهنگ «قحطان» که پزشک و معاون فرمانده لشکر پنج بود به سخنرانی پرداخت. او با اشاره به وظایف تیمهای پزشکی و مسئولیت اطباء و نحوه تخلیه زخمیها و آسیب دیدگان گفت که تعدادی هلیکوپتر برای این منظور تدارک دیده است. او همچنین درباره سلاحهای شیمیایی و میکروبی نیز سخنانی ایراد کرد. در پایان سخنرانی حاضران نارساییها و پیشنهادات خود را مطرح کردند. در این بین یکی از پزشکان حاضر در جلسه در مورد احتمال به کارگیری سلاحهای شیمیایی و میکربی از سوی نیروهای ایرانی سئوال کرد.
سرهنگ «قحطان» در پاسخ :گفت اطلاعاتی حاکی از این که نیروهای ایرانی درصدد به کارگیری این قبیل سلاحهای هستند در دست داریم. اما گذشت ایام عکس آن را ثابت کرد. معلوم شد که عراق از آن هنگام خود را برای به کارگیری این سلاح آماده می کرد ؛ و به همین دلیل ارتش عراق را چه از نظر روانی و چه از نظر نظامی برای این منظور مهیا مینمود. در خاتمه جلسه یکی از هم دوره هایم به نام دکتر نبیل میبران سعید را ملاقات کردم. او گفت «به تازگی به جبهه آمده ام و هم اکنون در گردان تانک زین القوس مشغول انجام خدمت وظیفه هستم.»
کردم.
گفتم نگران این هستم که از ما بخواهند به طور دایمی در ارتشخدمت کنیم.
گفت: «نمی توانند.»
گفتم: قبلاً این کار را با گروهی از مهندسین که در سال ۱۹۷۶ جهت آموزش طرز استفاده از موشک به شوروی اعزام شده انجام داده اند.
جلسه ساعت ده بامداد تشکیل شد ریاست این هیئت به عهده
سرگرد خضر علی از اداره کل توجیه سیاسی ارتش بود.
نامبرده برادر حسن علی وزیر بازرگانی بود. سرگرد خضر علی ضمن بحث پیرامون جنگ، جبهه ها و دولت ایران، پیشنهاد کرد که افسران وظیفه داوطلبانه و به طور دایم خدمت کنند، چون بنا به گفته او از امتیازات فراوانی برخوردار میشدند. پس از او سایر اعضای هیئت به سخنرانی پرداختند. در پایان سرگرد «خضر» پیشنهادش را تکرار کرد اما پاسخی نشنید. همه ساکت بودند. او بعد از آن که ناامید شد، شروع به تهدید و اندکی اهانت کرد. بعد از ظهر هم با نگرانی به گردان بازگشتیم.
( پانویس: روزی ستوان خلیل را در یکی از کمپهای اسرای عراقی در ایران ملاقات گفت که او یک افسر وظیفه و فارغ التحصیل دانشکده کشاورزی بود. او به من گردان «زین القوس» در حین عملیات بیت المقدس» در منطقه طاهری تار و مار
شد و فرمانده آن سرگرد ناطق» نیز به هلاکت رسید.)
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
4_5978631180822511642.mp3
31.69M
🖤 روضه سوزناک امام هادی علیه السلام
🏴 شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد
اگر دلتون شکست حتما برای فرج آقا امام زمان (عج) دعا کنید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوتی_ماندگار
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مداحی در جبهه
به یاد شب های ملکوتی عملیات😭
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #روایت_فتح
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 امامخامنهای:
به سردار شهیدِ عزیز ما ،
به چشم یک فرد نگاه نکنیم
به چشم یک مکتب ، یک راه
و یک مدرسه درسآموز نگاه کنیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #سردار_دلها
#لشکر۴۱_ثارالله
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد ۱
🔅 ماجرای جلسه خصوصی آقای هاشمی با آقا محسن و فرماندهان سپاه در رابطه با ادامه جنگ
🔅 با اجرای عملیات دشمن در زمین و زمان دچار غفلت شد
دشمن با تصور ذهنی و تحلیلی که از وضعیت ما داشت، به این جمعبندی رسیده بود که ایرانیها خیلی تلاش کنند یک سال دیگر آمادگی اجرای عملیات بزرگ دیگری مثل عملیات کربلای ۴ را پیدا میکنند تازه معلوم نیست آن عملیات در چه نقطهای و در کجا باشد. بنابراین با اجرای عملیات کربلای ۵ دشمن در زمین و زمان دچار یک غافلگیری شد.
به نظر من، فرماندهی به این جمع بندی رسیده بود که در وضعیت موجود و با موفقیتی که در محور شلمچه به دست آوردیم، میشود از این شکست پلی ساخت برای رفتن به سمت یک پیروزی و یک کار بزرگتر، لذا فکر میکنم ۲ یا ۳ روز بعد از کربلای ۴، فرماندهی طی جلسات فشردهای با فرماندهان، دو سه تا کار همزمان انجام داد.
🔅 برگزاری جلسات فشرده با فاتحان کربلای ۴
در گام اول وی علل شکست کربلای ۴ را تجزیه و تحلیل کرد. در گام دوم با فرماندهان محور شلمچه به صورت فشرده و مضاعف جلسه میگذاشت، یعنی به طور اختصاصی آقای رودکی و نوری را میخواست، مینشست میگفت بگویید شما چطوری توانستید خط شلمچه را بشکافید و بروید داخل و سوار این دژ بشوید؟ یادم است آقای نوری فرماندهی تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) به آقا محسن میگفت، ما نیروهایمان سرازیر شدند در یک کوچه مانند و مستقیم رفتند. تعبیرش از کوچه این بود که داخل دژ عراق – که عرض آن حدود ۱۵ متر بود – عراق یک کانالی کنده بود درست عین کوچه؛ اینها افتاده بودند در این کوچه و به قول خودشان، سرازیر شده بودند تا پایین؛ یعنی از حول و حوش پایین زیر سرازیر شده بودند به سمت شلمچه.
به هرحال تحلیل این شرایط توسط فرماندهی کل اهمیت زیادی داشت. ما از حدود سیصد یا سیصد و پنجاه گردان که برای عملیات کربلای ۴ آماده کرده بودیم، حدود چهل و پنج گردانش در این عملیات به کار رفته بود، اما بقیهی نیروها باقی مانده و پای کار بودند و اگر بنا بر پایان عملیات بود، باید همه این نیروها برمیگشتند.
🔅 دو روز بعد از "کربلای ۴"، کار عملیات بعدی آغاز شد
شما تصور کنید، یک بسیج عمومی در سال ۶۵ شکل گرفته، این بسیج هم کاملا علنی و آشکار بوده، همهی ائمهی جمعه آمدهاند پای کار و همه زحمت کشیدند، نتیجهاش شده سیصد گردان نیرو، حالا یک بخش کوچکی از این نیرو صرف شده در کربلای ۴ و بقیهاش مانده، اگر به اینها بگوییم بروید خانههایتان تا بعد ببینیم چه کار میشود کرد، علاوه بر اینکه همهی سال را از دست میدادیم، در بسیج بعدی هم اگر این دفعه صد هزار نیرو دست ما را گرفته، -باتوجه به آثار و تبعات این اتفاق- ممکن بود پنجاه هزار تا هم دست ما را نگیرد. بنابراین، از دست دادن نیروها هم یکی از معضلاتی بود که نمیشد به سادگی از آن گذشت. این هم یک نکتهای بود که به نظر من در ذهن فرماندهی خیلی به اصطلاح پررنگ و روشن بود که باید بهسرعت تصمیم میگرفت. به همین دلیل، فکر میکنم روز دوم یا سوم بود که آقا محسن در عین حال که داشت این جلسات را برگزار و دلایل شکست کربلای ۴ را بررسی میکرد، من را صدا کرد و گفت که آقای غلامپور این شما، این هم یگانهایت (لشکرهای ۲۵ کربلا، ۴۱ ثارالله، ۱۹ فجر، ۱۰ سیدالشهدا، ۳۱ عاشورا، ۳۳ المهدی، تیپ ۱۸ الغدیر و تیپ ۴۸ فتح)، برو خط شلمچه را تحویل بگیر و شروع کن به کار کردن، هیچ کاری هم به این بحثها، حرفها و نقدها نداشته باش. از اینجا کار ما در کربلای ۵ آغاز شد. اولین حرفی هم که به من زد این بود که کاری به بقیه نداشته باش. به عزیز جعفری هم گفت شما برو کار آمادهسازی هور را انجام بده. به آقای علایی هم گفت بروید سمت فاو و زمین آنجا را آماده کنید. آقای ایزدی را هم فرستاد به سمت غرب کشور برای آمادهسازی منطقهی سومار.
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂