eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 گفتگوهای حسن بیسیم‌چی و حاج سعید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 📞 الو… الو… حاجی! بهشت؟ 🕊️ الو حسن! باز شاسی رو فشار دادی؟ عجب بیسیمی، از جنگ تا حالا، هنوز نفست وصله! 📞 حاجی، قربون اون نفسی که از بهشت جواب می‌ده! خب حالا بگو، اون بالا چه خبره؟ شیرینی شهادتو خوردی یا هنوز منتظری ما بیایم؟ 🕊️ حسن، اینجا عجب جاییه، هوای صبحش بوی دعا داره، شباش مثل نجوای فرشته‌ها، خاکش از نور سبزه، اصلاً بهشت مثل یه گردان زنده‌ست، پر از صفایی که تو هیچ دشت و دشتی ندیدی! 📞 حاجی، به به! پس عجب حالی داری… ما این پایین توی فتنه‌ها غرق شدیم، تو اون بالا توی نور! 🕊️ حسن، فتنه همون گرد و خاک نبرده، اما گردان نور همیشه مسیر رو پیدا می‌کنه، حتی وسط تاریکی… 📞 حاجی، اینجا روزگار عجیبه، دشمن با گلوله نمی‌زنه، با حرف، با شبهه، با حق و باطلی که قاطی شده… 🕊️ فتنه همینه حسن! قرآن چی گفت؟ "وَ لَا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ تَکتُمُوا الحَقَّ وَ أَنتُم تَعلَمُون" (بقره ۴۲)، یعنی چی؟ یعنی حق رو با باطل قاطی می‌کنن، مردم گیج می‌شن، راه رو گم می‌کنن! 📞 حاجی، بعضی‌ها که روزی با ما بودن، حالا می‌گن فتنه‌ای در کار نیست، اصلاً دشمنی وجود نداره! 🕊️ بعضیا کور شدن حسن! رهبری فرمود: "فتنه وقتی خطرناکه که دشمنو نبینی، فتنه یعنی جنگِ بدون دیدن تیرها، یعنی دشمنی که با زبان و قلم شلیک می‌کنه، نه با گلوله!" 📞 حاجی، اما بعضیا می‌ترسن، می‌گن هزینه داره، می‌گن نمی‌شه ایستاد… 🕊️ قرآن گفت: "أَم حَسِبتُم أَن تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا یَأتِکُم مَثلُ الذینَ خَلَوا مِن قَبلِکُم؟" (بقره ۲۱۴)، یعنی فکر کردی راه ساده‌ست؟ فکر کردی بهشتو بی‌زحمت می‌دن؟ نه حسن، این راه مرد می‌خواد! 📞 حاجی، اما این روزا ناامیدی زیاده، بعضیا می‌گن حق شکست خورده، زمین تاریک شده… 🕊️ حق هیچ‌وقت شکست نمی‌خوره، فقط امتحان می‌شه! حسن، "وَ نُریدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ استُضعِفُوا فِی الأرض وَ نَجعَلَهُم أَئمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثین" (قصص ۵)، یعنی چی؟ یعنی حق برمی‌خیزه، ظلم نمی‌مونه، شبِ فتنه کوتاهه، صبح ظهور داره میاد! 📞 حاجی، یعنی این همه سختی، این همه فتنه، فقط یه آزمایش قبل از ظهوره؟ 🕊️ همین حسن! سختی‌ها می‌رن، ولی نورِ ظهور میاد، تو فقط باید بیسیم دلتو وصل نگه داری… 📞 حاجی، قول بده، تا اون روز، این خط قطع نشه… 🕊️ حسن، قول می‌دم… از بهشت، همیشه به گوشم! 🔆 آن‌طرف خط، صبح ظهور نزدیک‌تر از همیشه… شب فتنه کوتاه است، و فردا، حقیقت درخشان‌تر از همیشه طلوع خواهد کرد. 📡 الو حاجی، بیسیم دلت هنوز وصله؟ بزودی، فرمان حرکت خواهد رسید… ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 گفتگوهای حسن بیسیم‌چی و حاج سعید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 📞 الو… الو… حاجی! بهشت؟ 🕊️ الو حسن...! باز اومدی و شاسی رو فشار دادی؟ تو کار و زندگی نداری اخوی‌؟ صدای دلت از زمین به ملکوت می‌رسه، هنوز بیسیمت وصله! 📞 حاجی..، قربون اون نفست برم که از بهشت جواب می‌دی! هنوز یاد اون زمینی میوفتی که دل رو توش جا گذاشتیم، هنوز حسرت، هنوز دلتنگی… 🕊️ حسن، اینجا دلتنگی معنا نداره، اینجا فقط آرامش و نور جاریه… 📞 یادت هست اون غروب شرهانی، اون لحظه‌ای که خاکریز رو پشت سر گذاشتیم و دور شدیم! اون لحظه ای که روحتون رفت و جسمتون موند؟ یادت هست حاجی؟ با چندین ماشین رفیق رفتن و چند دونه برگشتن رو… 🕊️ حسن جان، اونایی که رفتن، نرفتن که گم بشن، رفتن که روشنگر باشن! هر قطره خونشون شد چراغی تو راه، تا هیچ‌وقت خاموش نشه… 📞 یادت هست حاجی...؟ شوق رفتن و حسرت برگشتن رو! 🕊️ حسن، شوق رفتن، عهدی بود که با خدا بستید، برگشتی در کار نبود، فقط رسیدن بود، رسیدن به وعده‌های جاودان! 📞 یادت هست حاجی؟ آرامش دعای کمیل در سنگرهای تاریک، کنار انفجارهای پی‌درپی رو؟ 🕊️ حسن، اون دعاها فقط زمزمه نبودن، اون‌ها پرواز بودن، هر صدایی که بلند شد، به اجابت رسید! 📞 یادت هست حاجی؟ نمازهای تیممی که با خاک جبهه ادا می‌شد؟ 🕊️ حسن، اون خاک، خاک معمولی نبود، اون خاک، سجاده‌ای بود که مسیر شهادت رو هموار می‌کرد! 📞 یادت هست حاجی؟ سلام صبحگاهی به اجساد مطهر، که نه راه پیش داشتن نه پس؟ 🕊️ حسن، اون‌ها منتظر نبودن، اون‌ها رسیده بودن، پرواز کرده بودن، از دنیایی که براشون دیگه قفسی بیش نبود… 📞 یادت هست حاجی..؟ بختیاری آزاده رو، محمد جامعی رو، مظلومیت محمدحسین جعفری رو، که بی‌هیاهو پشت سنگر شب رو صبح کرد؟ 🕊️ حسن، مظلوم نبودن، سربلند بودن! هر کدومشون شدن نشونه‌ای برای نسل‌های بعد، تا بفهمن این راه، تا کجا روشنه… 📞 یادت هست حاجی؟ شرهانی رو، همون بلندای پرواز رو؟ 🕊️ حسن، شرهانی فقط یه جغرافیا نبود، شرهانی یه محراب بود، یه نقطه وصل، جایی که زمین، در آغوش آسمان رفت! 📞 یادت هست حاجی؟ سنگرهای محقری که برامون قصر بودن؟ 🕊️ حسن، اون سنگرها کوچیک بودن، ولی دل‌هایی که توشون می‌تپید، از دنیا بزرگ‌تر بودن! 📞 یادت هست حاجی؟ انفجارهایی که هرکدومش فرصتی برای پرواز بود؟ 🕊️ حسن، اون انفجارها صدای جنگ نبودن، صدای آغاز یه سفر بودن، یه سفر بی‌پایان… 📞 یادت هست حاجی..؟ دوش‌به‌دوش ایستادن‌ها، عکس‌های یادگاری که امروز تنها مرهم دل شدن؟ 🕊️ حسن، اون عکس‌ها خاطره نیستن، اون‌ها حجت هستن، سندی که نسل‌های آینده خواهند فهمید ارزشش چیه… 📞 یادت هست حاجی؟ قبور مثالی دوستان شهیدمون، که شبانه دلتنگی رو با خاک اون دوا می‌کردیم؟ 🕊️ حسن، اون خاک، دلتنگی رو دوا نکرد، دلتنگی رو تبدیل کرد به عهد، به ایمان، به یقین! 📞 یادت هست حاجی..؟ اکسیر جهاد، که خاک رو کیمیا کرد و مردانش رو به گوشه چشمی ربود؟ 🕊️ حسن، جهاد فقط جنگ نبود، جهاد یه مسیر بود، یه راه به سوی روشنایی، و شما، تو اون راه جاودانه شدید! 📞 حاجی، اما امروز، تو پیچ‌وخم‌های زندگی دنبال اون بچه‌ها می‌گردم، همونایی که روزهای آتش و خون رو ساختن… 🕊️ حسن، دنبال چی می‌گردی؟ اون‌ها گم نشدن، اون‌ها اینجا هستن، در نور، در دل‌ها، در تاریخ! 📞 الو حاجی...، اینو بدون که ما هستیم و بزودی فرمان حرکت خواهد رسید… 🕊️ شک نکن ، شب فتنه کوتاهه، و فردا، حقیقت از همیشه روشن‌تر طلوع خواهد کرد! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 گفتگوهای حسن بیسیم‌چی و حاج سعید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 📞 الو… الو… حاجی! بهشت؟ 🕊️ حسن جان، سعیدم.... از بهشت بگوشم. اینجا آرامشه محضه، ولی تو هنوز بی‌سیم رو فشار می‌دی؟! انگار نمی‌خوای دست از سر ما برداری…😂 📞 حاجی، جنگ تموم شد، ولی مسئولیت ما تموم نشده! حالا باید نسل جدید رو مسلح کنیم، البته نه با آرپی‌جی، بلکه با فکر و ایمان! 🕊️ دقیقاً! ما از خاک وطن دفاع کردیم، حالا باید از روح و فرهنگش دفاع کنیم. این بار نه با سنگر، بلکه با کلاس درس و کتاب! 📞 یادته جدا شدن از خونه خودش یه عملیات ویژه بود؟ هر بار که می‌خواستیم راهی بشیم، انگار باید یه نقشه حرفه‌ای طراحی می‌کردیم که مادرها بو نبرن داریم می‌ریم جبهه!🤔 🕊️ بله، انگار داشتیم از زندان فرار می‌کردیم! چمدون رو باید آروم جمع می‌کردیم، لباس‌ها رو استراتژیک توی کیف می‌ذاشتیم، و با چهره‌ای مظلوم از خونه می‌زدیم بیرون! 📞 مادرم همیشه می‌گفت: «پسرم، حداقل یه خوردنی بردار، اونجا که نمی‌تونی با شکم خالی بجنگی!» 🕊️ و ما هم بشوخی جواب می‌دادیم: «مادر، ما با ایمان می‌ریم، غذا نمی‌خوایم!» و اون با نگاه مادرانه‌اش می‌گفت: «ایمان عالیه، ولی یه لقمه نون هم چیز بدی نیست!» 📞 ولی جدا شدن فقط یه مرحله بود! رسیدن به جبهه، یه جنگ دیگه… توی اون گرما، خاک داغ زیر پا، آب که پیدا نمی‌شد، تازه باید با دشمن هم دست و پنجه نرم می‌کردیم! 🕊️ دقیقاً! همه فکر می‌کنن جنگ فقط تیر و تفنگ بود، ولی یکی از بزرگ‌ترین نبردها، جنگ با پشه‌ها بود و مار و عقرب‌ها! 📞 یادته اون شب که غذا تموم شد و بین پنج نفر یه لقمه نون تقسیم کردیم؟ 🕊️ آره! اون شب یکی از بچه‌ها گفت: «حاجی، این دیگه نون نیست، سکه پنج ریالیه!» و جواب اومد: «داداش، همین نون خشک، قدرتت رو بیشتر از یه دیگ پلوی دشمن می‌کنه!» 📞 و شد! اون جوون با همون نون خشک، تا صبح مقاومت کرد و یه خاکریز رو نگه داشت! 📞 راستی حاج سعید جان شنیدی می‌گن رزمنده‌ها تربیت‌شده شاه بودن😀 🕊️ اما این امام و انقلاب بودن که ما رو متحول کردن. ما فقط سلاح دست نگرفتیم، ایمان گرفتیم، عشق به وطن گرفتیم، و حالا وظیفه داریم این سلاح‌ها رو به نسل جدید منتقل کنیم! باید بهشون یاد بدید که تسلیم شدن یعنی شکست، اما مقاومت یعنی جاودانگی! 📞 حاجی، هنوز یه موضوع هست… نسل جدید باید بدونه که امنیت و آزادی مجانی به دست نمیاد. این راه سخت بود، هست، و خواهد بود! 🕊️ دقیقاً! ما از جبهه برگشتیم، اما هنوز در خط مقدم ایستاده‌ایم، هنوز مدافعان این راهیم! 📞 پس بی‌سیم رو نگه دار و قطع‌مون نکن، حاجی! هنوز کار داریم، هنوز باید نور امید رو برای نسل جدید زنده نگه داریم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 از خاک تا افلاک… زمین زیر پایم دور می‌شود، اما میدان جنگ هنوز زنده است. صدای گلوله‌ها، فریادها، همهمه‌ آخرین لحظات نبرد در گوشم طنین‌انداز است. اما دیگر درد را حس نمی‌کنم. سبکی… آرامش… حقیقتی که همیشه به دنبال آن بودم، حالا آشکارتر از همیشه است. به بالا نگاه می‌کنم… نوری عظیم، گرم، نافذ… فوجی از فرشتگان، آرام و باشکوه، در میان غبار جنگ ظاهر شده‌اند. آن‌ها نیامده‌اند تا تسلی دهند، بلکه برای بردن روحی آمده‌اند که عهدی ازلی بسته بود. لبخندشان آرامش دارد، نگاهی که هیچ شکی در آن نیست. به میدان نگاه می‌کنم… بچه‌ها هنوز می‌جنگند، خسته، اما محکم. چشمان‌شان برق ایمان دارد. هنوز نام همدیگر را صدا می‌زنند، هنوز در میان معرکه، دستی برای یاری دراز می‌شود، هنوز قلب‌هایی می‌تپد که جز پاکی چیزی درون‌شان نیست. برادرانی که قدم در راهی گذاشته‌اند که دیگر بازگشتی ندارد، اما هیچ نیازی هم به بازگشت نیست… این راه، برحق‌ترین راه است. آن‌سو را نگاه می‌کنم… جبهه‌ی دشمن در هم ریخته، چهره‌های‌شان پر از خشم و کینه. آن‌ها نمی‌دانند که این جنگ، تنها برای خاک نیست، بلکه برای حقیقت است. نگاه‌شان پر از شک و ترس است، زیرا ایمان چیزی است که در دل‌های‌شان نیست. آن‌ها با سلاح می‌جنگند، اما سربازان این خاک، با یقین ایستاده‌اند. با خودم زمزمه می‌کنم: چقدر دنیا کوچک است! چه زود همه‌چیز تمام شد، اما حالا دیگر می‌دانم، دیگر می‌بینم… آن لحظه که عهد بسته شد، آن روزی که دل به راه دادم، همه‌چیز ارزشش را داشت. اینجا دیگر شک نیست، فقط یقین است. لبخند می‌زنم… فرشته‌ها نزدیک‌تر شده‌اند، نورشان مرا احاطه می‌کند. آرامشِ پایان و آغاز… شهادت، نه یک پایان، بلکه دریچه‌ای است به حقیقتی که همیشه در قلبم بود. راه همیشه روشن است.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید        ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 حقیقت جاودانه وقتی چشم‌هایم را بستم، گمان می‌کردم که همه چیز به پایان رسیده است، که دیگر هیچ حسی ندارم، که همه چیز خاموش شده… اما ناگاه نور را دیدم! نه نوری زمینی، بلکه نوری که در جانم پیچید، نوری که حقیقت را آشکار کرد. فرشته‌ای با صدایی آسمانی گفت: «هَنیئاً لَکَ، ای شهید! تو به وعده‌ی پروردگارت رسیدی: "وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ" (آل عمران: 169) آنچه که گمان می‌کردی پایان است، در حقیقت آغازی است.» ناگهان حقیقتی بر من آشکار شد… من زنده‌ام! زنده‌تر از هر لحظه‌ی گذشته! مرگ، پایان نیست، بلکه تولدی دوباره است، حیاتی جدید، جاودانگی. حسین (ع) با نگاه مهربانش تبسم کرد و گفت: «برادر! تو به حقیقت رسیدی… اینجا سرزمین جاودانگان است، سرزمین عشاق. آنچه در دنیا باور داشتی، حالا در برابر چشمانت آشکار شده.» ابالفضل (ع) با هیبت آسمانی‌اش مرا در آغوش کشید: «ای مجاهد راه خدا! وعده‌ی حق را دریافتی، صبر تو به بار نشست، اکنون به مقام "عند ربهم" نائل شدی.» شهیدان بدر و احد، شهیدان کربلا، فهمیده، حججی، سلیمانی، همه صف کشیده‌اند. هر یک با لبخندی ملکوتی گفتند: «ای تازه‌وارد به دیار نور! ما هرگز از بین نرفته‌ایم، ما زنده‌ایم… همان‌گونه که تو زنده‌ای. این حقیقت را زمین درک نمی‌کند، اما آسمان شاهد آن است. "إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ ٱلْمُصْطَفَيْنَ ٱلْأَخْيَارِ" (ص: 47)» حقیقتی که همیشه به آن ایمان داشتم، اکنون آن را با تمام وجود لمس کردم. شهیدان زنده‌اند، و من نیز در شمار آنانم! ای عزیزان من! غمگین نباشید، نگران نباشید. من زنده‌ام، من جاودانه‌ام… من شهیدم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 یادش بخیر... شب‌های جمعه، که بوی دعا در سنگرهای کوچک و تاریک پیچیده بود. دل‌هایی که در کنار هم، اما هر کدام در دنیای خود، با بغضی فروخورده و نگاهی خیره به آسمان، زمزمه‌های دعای کمیل را نجوا می‌کردند. صدای لرزان اما مطمئن بچه‌ها، که در آن تاریکی، چراغ ایمان را روشن نگه می‌داشت. ..و چه زیبا بود آن لحظه‌های توسل، وقتی که دل‌ها راهی کربلا می‌شدند، در میان آتش و دود، در زیر باران خمپاره‌ها، اما با امیدی محکم‌تر از فولاد. چشمانی که به ضریح نادیده اما حاضر زل زده بودند، دست‌هایی که به دامان دعا چنگ می‌زدند و قلب‌هایی که به ذکر یا حسین آرام می‌گرفتند. گاهی زمزمه‌هایی از گوشه سنگر بلند می‌شد... کسی با صدایی گرفته، از فراق می‌گفت، از انتظار، از دلتنگی‌هایی در آن تار‌یکی سنگر... یادش بخیر آن روزها، آن شب‌ها، آن دل‌هایی که در میان آتش، تنها به یک چیز فکر می‌کردند: زیارت کربلا، آرامش نگاه به حرم، و لحظه‌ای خلوت با خدا.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید        ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلام، پدر عزیز… بوی خرداد که در هوا می‌پیچد، سنگینی روزهایش را با تمام وجود حس می‌کنم. این ماه، ماهی است که قصه‌هایش در دل تاریخ جاودانه شده و غصه‌هایش در دل‌ها نقش بسته. می‌گویند روز ارتحال تو نزدیک است… اما نه! برای من، تو هیچ‌گاه نمرده‌ای. ای چراغ هدایت، ای سلاله‌ی بهترین مخلوق، راه را چنان روشن کردی که هیچ ابهامی در آن نماند، و جهان دریافت که نام رهبر، شایسته تو بود. اگر مرگ حقیقتی مسلم نبود، تمام عمر از رفتنت شکایت می‌کردم… اما دل را به آنچه به جا گذاشته‌ای آرام می‌کنم. کلامت، روشنی‌بخش راه، درایتت، تکیه‌گاه ایمان، و اندیشه‌ات، چون حقیقتی بی‌زوال، همه به واقعیت پیوست. ای امام من، ای پدر، ما هنوز حضور تو را در کنار خود حس می‌کنیم گرچه امروز صدای پندهای تو در گوشمان نجوا نمی‌کند، اما دعای خیرت را از فرزندان این سرزمین دریغ مدار خانه‌ای که بنا کردی ستون‌هایی دارد که هیچ بیگانه را یارای نفوذ نیست اما دلگرمی‌هایی که از جماران به ما بخشیدی با هیچ چیز جبران نمی‌شود. چگونه آن روزها را فراموش کنیم؟ روزهایی که در شادی‌های ما لبخند زیبایت همراه بود، و در غم‌های ما، اشک بر گونه پرمهر تو جاری می‌شد. آن روز، همان روزی بود که جان من نیز رحلت کرد. اما نامت، یاد و خاطره‌ات، در جان ما جاودانه است. این قافله که نام تو را بر تارکش دارد، همچنان بوی عشق می‌دهد، بوی خدا… و مگر عشق می‌میرد؟ ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سنگهای خاموش صداهای بلند گلزار شهدا، آرامگاه نور و جاودانگی... اینجا خاکی نیست، که فقط جسم‌ها را در آغوش گرفته؛ اینجا مزار عشق و حماسه است، سنگ‌هایی که دفتر هزاران برگ از شور و فرهنگ‌اند. هر قطعه، قصه‌ای از زندگی که در جوش و خروش حقیقت، جاودانه شد. و شهیدان... بر سنگ‌هایشان حکایتی نقش بسته؛ از مادرانی داغدار، اما سرافراز، از دوستانی که حسرت رسیدن در دل‌شان جا خوش کرده، از مردمی که برخی قدردان‌اند و آگاه به راه، برخی رهگذران خاموش، برخی طلبکار، و برخی... ..و اما وای بر مسئولینی که در شلوغی و هیاهوی دنیای مادی، ارزش‌های جاودانه این سرزمین را فراموش کرده‌اند. آن‌هایی که در غبار ابر قدرت‌های زودگذر، چشم از نگاه‌های پرامید زندگان غایب از نظر و دل‌های سوزان بازمانده‌شان برداشته‌اند؛ مسئولینی که به جای پاسدار بودن از میراث مقدس شهدای والا، کماکان در تعقیب منافع و سودهای گذرای خود مشغولند. چنین کسانی باید با تأمل و نگاهی ژرف به درد و رنج این سنگ‌ها، مسئولیت خود را در احیای عدالت و ارزش‌های دینی بازبینی کنند. و چه هشدار حکیمانه‌ای از حضرت امام که فرمودند: "مبادا ایثارگران در پیچ و خم زندگی، فراموش شوند..." نور شهیدان خاموش شدنی نیست، هر سنگ، فانوسی است برای آنانی که هنوز راه را جستجو می‌کنند. باشد که یادشان نه فقط در کلام، بلکه در عمل زنده بماند... ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎ ‌کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
. 🍂 دستش را بالا می‌برد، نه برای وداع، که برای وصیتی سنگین... چشمانش چیزی فراتر از نوجوانی را بازتاب می‌دهد؛ گویی سال‌ها تجربه در خود دارد. می‌رود، آرام و بی‌هیاهو، اما نگاهش پیام دارد: ما رفتیم، بقیه کار با شماست... نکند فراموش کنید که این میدان، تنها عرصه نبرد نبود؛ بلکه امتحانی بود برای وفاداری. نکند امام را بی‌یاور بگذارید، نکند صدای حق را در همهمه‌ دنیا گم کنید. نکند در آزمون آخرِ دوران، قدم‌هایتان بلغزد و در صف ریزش‌ها قرار گیرید. نکند دل ببندید به روزگاری که فریبش شیرین، اما پایانش تلخ است. با همان دست بلند شده، ایمانش را به شما می‌سپارد؛ و در دل شب، با گام‌هایی استوار، از میان خاک و آتش عبور می‌کند... بی‌آنکه حتی لحظه‌ای، تردید به دلش راه دهد. این وداع نیست، بلکه تذکر است؛ مسیر هنوز ادامه دارد، و نبرد همچنان باقی است... ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 یادش بخیر... آن روزها، ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ روزهای پس از آزادی خرمشهر، که دل‌هایمان بی‌قرار بود، چشم‌هایمان تشنه دیدارِ شهری که سال‌ها در اسارت بود، چند روزی از رهایی شهر می‌گذشت که گام‌هایمان رهسپار جاده‌ اهواز–خرمشهر شد. جاده، بوی جبهه می‌داد؛ بوی عرقِ رزمندگان، بوی باروت، بوی خاکِ تازه به خون آغشته. زمین، هنوز سنگینی نبرد را در خود داشت، هنوز ردپای فریادها، رد اشک‌ها، رد گلوله‌ها بر تنش مانده بود. هرچه نزدیک‌تر می‌شدیم، زخم‌های رزم بیت‌المقدس، بلندتر سخن می‌گفتند؛ ترکش‌هایی که چون تسبیحی پراکنده بر زمین افتاده بودند، تانک‌های بی‌جان، افتاده در کانال‌ها، گویی در سوگِ سرنشینانشان مچاله شده بودند؛ ماشین‌های عبوری پر از رزمندگان، که هنوز برقِ شادی در چشم‌هایشان شعله می‌کشید شادی‌ای که طعمش، آغشته به اشکِ یاران شهید بود. گرمای سوزان دشت خوزستان، در کنار آن همه خاطره، نفس‌هایمان را به تنگ آورده بود؛ اما گرما اهمیتی نداشت، آن روز داغی دل‌ها، از هُرم آفتاب بیشتر بود. خرمشهر، نزدیک بود... نام‌هایی در ذهنمان می‌درخشیدند، گمرک، پادگان دژ، جنت‌آباد، ساحل، کشتارگاه، مسجد جامع... هرکدام قصه‌ای داشتند، قصه‌هایی که به خون نوشته شده بودند. اولین تصویر، ماشین‌های علم‌شده ابتدای شهر بودند که همچون دیواری ایستاده، تا راه فرود ما را ببندند. دکان‌های بی‌در، سقف‌هایی که چون آبکش، شعاع نور را به درون خود می‌ریختند، کولرها و یخچال‌های سوپرمارکت‌ها، بی‌ارزش‌تر از آن بودند که به غارت برده شوند، گوشه‌ای افتاده، درهم شکسته. کنار ساحل، تصاویر دردناک بود! لنج‌های ماهیگیری و باربری، نیمی در آب، نیمی در گل نشسته، مثل دل‌های شکسته مردم خرمشهر. منظره‌ای غریب و نازیبا، که با خاطرات کودکی‌ام از آن ساحل زیبای خرمشهر تفاوت داشت. در کنار آب، کانال‌هایی برای تردد حفر شده بود تا جان بی‌ارزششان را از گزند تیرهای آتشینی که از سمت کوت شیخ نواخته می‌شد حفظ نماید. حجم کار و کندن کانال‌های اصلی و فرعی برای دسترسی از ساحل تا صدها متر بعد از آن، خود حکایتی داشت. و سپس، مسجد جامع… مسجدی که نه تنها خانه ایمان و عبادت، بلکه سنگرِ جهاد بود؛ مسجدی که از شدت رشادت و مقاومت، نمادی شده بود از ایستادگی ۳۶ میلیون ایرانی… آن روزها، مسجد جامع، دیگر تنها یک ساختمان نبود؛ مسجد، روحی داشت، زخم‌هایی بر تنش، خاطراتی در دلش، گویی هنوز صدای رزمندگان در دیوارهایش می‌پیچید، هنوز هوای داخلش آغشته به عطرِ استقامت بود. و خرمشهر… با همه زخم‌هایش، با همه تیرهایی که بر تنش نشاندند، با کمی تفاوت هنوز همان است که بود. ظریفی می‌گفت: "اگر بخواهیم فیلمی از روزهای جنگی خرمشهر بسازیم، نیاز به هیچ لوکیشن و فضاسازی جنگی نداریم، چرا که: خرمشهر، هنوز هم، خونین‌شهر است... ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 یادش بخیر اون روزها مشهد رفتن خیلی حال می‌داد. هر ایستگاهش برای خودش حکایتی داشت. غم و شادی چنان با هم عجین می شد که نگو و نپرس.. لحظه خداحافظی از خانواده هم جالب بود. همیشه خدا کوله پشتی رو برای رفتن به خط مقدم بار می کردیم و با دلهره مادر و پدر از خونه می‌زدیم بیرون. ولی حالا با دل خوش اونها و التماس دعاهایی که ازمون داشتن راهی می‌شدیم. سوار شدن تو کدوم اتوبوس و با کی همسفر شدن هم داستانی داشت. بچه‌هایی که از یک محله و یک مسجد میومدن، با هم عقب اتوبوس رو قرق می‌کردن تا در حاشیه امنی بتونن در مسیر یه جنگ هسته ای راه بندازن. نه هسته ای از نوع انفجاری، بلکه با هسته های میوه های تابستونی و حمله به بچه‌های خاص . توقف های بین راه، غذاخوری هایی که میز و صندلی و نوشابه و سرویس‌ با کلاسش اصلا بما نمیومد. جاده شمال هم که مناظر و دریا و جاده و جنگلش دل‌کندنی نبود. گاهی رفتن تو آب و شوخی هایی که حسابی گل می‌کرد. و اما... حرم حرم حرم از دور که گنبد طلای امام رضا علیه السلام به چشم می‌خورد ناگفته و ناخواسته سکوت فضای اتوبوس رو می گرفت و همه دست به سینه می شدن و اشک ها و یاد دوستانی که جایشان خالی بود در ذهن رژه می‌رفت و سرها روی صندلی های جلو خم می شد و تکان های شانه ها حکایت از بارانی شدن چشم‌ها داشت .. ما هم هم‌صدا شویم با حال و هوای ا ن روزهای بچه‌های جبهه و جنگ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و رحمت الله و برکاته ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 یاد باد آن روزها که گام‌هایمان سنگ را شرمنده می‌کرد، کوله‌هایمان پر از صبر بود، نه فقط سنگ. تپه‌ها را در می‌نوریدیم، نه برای خود، که مبادا در برابر دشمن کم بیاوریم. خرمایی در مشت، نانی به قدر نیاز، و دلی سرشار از عهدی که با خاک بسته بودیم. گرمای خانه را به داغی دشت سپردیم، تا نسل ما یادگاری از استقامت شود، و الگویی برای آنان که پس از ما خواهند آمد. آن روزها نرفتند، در دل ما مانده‌اند، در هر طلوع، در هر نسیم، در هر سنگی که هنوز قصه‌ ما را زمزمه می‌کند. ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐