eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌹🌹 @hedye110
| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫 نبودنت، همان بلای عظیم است؛ که زمین را تنگ کرده! هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ... @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
👩‍⚖ 🌷 ﷽ * تموم وسايلم اندازه ي يه ساكدستي بيشتر نشد. داشتم از اين جا ميرفتم. از جايي كه از اول بهش تعلق نداشتم. جايي كه ديگه براي من هيچ دلخوشي اي نداشت. توي بغـ*ـل مامان و بابا جا گرفتم و به توصيه هاشون گوش دادم. سرم رو به نشونه ي تاييد تكون دادم و سوار اتوبوس شدم. مهديه و فاطمه رو ديدم و براشون دست ٔ تكون دادم. روي تنها صندلي باقيمونده نشستم و با حالتي خلسه به بيرون زل زدم. اتوبوس كم كم به مقصد استان چهارمحال حركت ميكرد. چند روز پيش كه شنيدم گروه اعزامي به مناطق محروم براي كمك فرستاده ميشه، حس كردم بهترين موقعيته براي اينكه كمي از اين لجنزاري كه دورم رو گرفته دور بشم. كمي براي خودم زندگي كنم و به چيزي فكر نكنم و هر بار طبق قرار مقيدشده براي ساعتي برگردم و فقط هديه رو ببينم. اينكه از ماه قبل چقدر به وزنش اضافه شده، چقدر قدش بلندتر شده، چقدر چهره اش عوض شده. دوباره بغض عجيبي به گلوم چنگ انداخت كه به سختي فرو دادمش. گلوم از اينهمه بغضهاي جمع شده درد گرفته بود. چشمهام رو روي هم گذاشتم. به قدري خسته بودم كه هر لحظه ممكن بود بيهوش بشم؛ اما هجوم افكار و خيالات اجازه آرومگرفتن رو به جسمم نميداد. اينكه قرار بود به زادگاهم برگردم، حس نشاط بهم ميداد. هرچند كه قرار بود به مناطق محروم استان برم و شايد هيچوقت به جايي كه روزي به دنيا اومدم برنگردم؛ اما همين كه ميتونستم به هم استانيهاي خودم كمك برسونم واسه ام كافي بود. هرچند اوايل بابا خيلي مخالفت ميكرد. ميترسيد كه فيلم ياد هندستون كنه و بخوام يه سري به خونواده بزنم؛ اما وقتي بهش گفتم در حال حاضر تنها چيزي كه برام اهميت نداره همينه، اجازه داد. شايد هم ديدن حال روحيم باعث شد كه دست از لجبازي برداره و رضايتش رو اعلام كنه. مامان هر لحظه نگران بود و با چشمهايي اشكبار بهم نگاه ميكرد. شايد فكر ميكرد ممكنه به خودكشي فكر كنم؛ اما بايد ميدونست تا زماني كه اين لكه ي ننگي كه به خاطر كسي كه هيچ ارزشي برام نداره روي پيشونيم نشسته، هيچوقت به مرگ فكر نميكنم. بايد ميدونست تا وقتي كه فرزندم رو به دست نيارم از اين دنيا نميرم و تا زماني كه انتقامم رو از كساني كه باعث همه ي اين اتفاقات شدن نگيرم، لحظه اي آروم نميشينم. * احسان از سر كار اومدم. خسته و داغون، توي خونه ي تاريك و سرد خزيدم. حتي يه لامپ هم روشن نميكردم. فقط ساعتها روي كاناپه مينشستم و با خودم فكر ميكردم. تموم مدت به اين فكر ميكردم كه چطور ممكنه؟ چطور ممكنه اينهمه مدت برام نقش بازي كرده باشه؟ چطور ممكنه بهم خــ ـيانـت كرده باشه؟ چطور ممكنه اينجوري عذابم داده باشه؟ چطور ممكنه اون آدم خوب، اينقدر لجن شده باشه؟ چطور تونست اينقدر ماهرانه برام نقش بازي كنه؟ وقتي با خودم فكر ميكردم و به نتيجه نميرسيدم، همه چيز رو پرت ميكردم، هر بار چيزي رو ميشكوندم و خودم رو آروم ميكردم. گاهي اوقات هم مثل ديوونه ها تموم اتاقها رو ميگشتم. توي اتاق هديه ميموندم، گريه ميكردم. توي اتاق خواب مي‌ايستادم، چهره اش جلوي چشمهام مياومد. لباسي رو كه دوست داشتم پوشيده بود. موهاش رو اونجوري كه من دوست داشتم بسته بود. رژ قرمزش رو روي لبهاش زده بود. لبخندش، چشمهاي قهوه اي و درشتش رو درخشان ميكرد. لبخندي روي لبهام ميآوردم؛ اما تو يه لحظه زني روبه روم بود كه دست دردست يه غريبه ي ديگه بهم زل زده، توي بغـ*ـل اون جا گرفته بود و با صداي بلند بهم ميخنده. به سادگيم ميخنديد. قهقهه ميزد و صداي خنده هاش عصبيم ميكرد، عصبيتر از چيزي كه ميتونستم باشم. تموم لباسهاي توي كمدش رو بيرون ميآوردم و با قيچي به جونشون ميفتادم. از بوي تنش بدم مياومد. از عطري كه هميشه ميزد متنفر بودم. هر جاي ديگه كه اسمش رو ميشنيدم زجر ميكشيدم. نفسم رو با فوت بيرون دادم و وجودي رو كه پر شده بود از نفرت و كينه ي زني كه يه روز عاشقانه دوستش داشتم به سختي به بالكن رسوندم. فيـلتـ*ـر سيگارهايي كه اين مدت كشيده بودم تا درد وجودم آروم بگيره، روي زمين افتاده بودن. بيخيال نگاهي انداختم و سيگار ديگه اي آتيش زدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
📌‏وقتی یه روز پنجره رو باز کردی که بگی زن زندگی آزادی و با این صحنه مواجه شدی صدات حنّاق میشه تو گلوت و خفت میکنه ✍گندم ایزدی @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
در این آتش هر آنکس هیزمی ریخت شریک خون شیراز است امروز... @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
: کثرت اشتغال مباحات و بسیار کردن و لغو گفتن و گوش به اراجیف دادن، را می‌میراند. 📚 برنامه سلوک، ص۱۰۰             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💠 حاج‌اسماعیل دولابی: 🔹 به تربت علیه‌السلام زیاد سجده‌کردن، را عوض می‌کند. 📖 مصباح‌الهدی، صفحه ۲۷۳ @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌳 🌳 ﷽ بى وفايى فرمانده سپاه، دل مرا به درد آورده است، من تصميم گرفته ام تا هر چه سريع تر به كوفه برگردم و امام حسن(ع) را در جريان بىوفايى فرمانده سپاه قرار بدهم . آرى، معاويه اين بار با سكّه هاى سرخ به ميدان آمده است . امام حسن(ع) با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت مى شود و رو به ياران خود مى كند و آنان را از عشق به دنيا بر حذر مى دارد . لشكر معاويه در نزديكى هاى مرز عراق اردو زده است و هر لحظه ممكن است كه به سوى عراق حمله كند ; امام شخص ديگرى به نام مُرادى را به عنوان فرمانده به سوى انبار مى فرستد تا بار ديگر سپاه را سامان دهى كند . امام به او توصيه مى كند كه او ديگر فريب معاويه را نخورد و او قول مى دهد كه به امام و هدف او وفادار بماند . 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
22.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦پرسش خبرنگار خبرگزاری صداوسیما از مردم درباره یک عکس؛ حال شما بعد از دیدن این تصاویر چگونه شد؟ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آهای کوه غیرت هوامونو داری!؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
عادت ها و کارهای زشت که انجام میدیم سعی کنیم به مرور زمان ترک کنیم براش حتی تنبیه هم در نظر بگیریم تا زمانی که نفس رو در سختی و رنج قرار ندید نمی تونید اون رو از آلودگی پاک کنین 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🔴گناهی که انسان را زود هلاک می کند ✍ روزی امام علی(علیه السلام) فرمود:پناه می برم به خداوند، از گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت خواهند شد. "عبدالله بن کواء" پرسید: آیا گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت می شود، وجود دارد؟ امام علی(علیه السلام) پاسخ دادند : آری، و آن گناه "قطع رحم" و قهر کردن افراد خانواده ها است که موجب هلاکت زودرس می شود. چه بسا خانواده ای هستند، که با اینکه از حق دورند، ولی بر اثر همکاری و خدمت به همدیگر، دور هم جمع می شوند، و همین کار موجب می شود که خداوند به آنها روزی می رساند؛ و چه بسا افراد پرهیزکاری که تفرقه و درگیری در میان خانواده آنها، موجب می شود که خداوند آنها را از رزق و روزی و رحمتش، محروم سازد. 📚اصول کافی، ج 2،ص347 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🌺 اندر احوالات و اوصاف مردمِ آخرالزمان... 🌹 سرزنش شدن مرد بخاطر حجاب نوامیس! 🌼 امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند: «وَ یُعِیرُ الرَّجُلُ عَلَی صَوْنِ النِّسَاءِ» 🌾 مرد را به خاطر حجاب، حفظ و پوشيده نگه داشتن همسر، دختر، مادر و خواهرانش مورد سرزنش قرار می‎دهند. 🌸 رسول الله صلی‌الله علیه و آله نیز فرمودند:«وَ سُلِبَ عَنْهُنَّ قِنَاعُ الْحَيَاءِ» 🌷 و از زنان لباس حیا سلب می‌شود! 📚 بشاره الاسلام، ص ۱۳۳ بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۶۲ الزام الناصب، ص‌۱۸۳ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
میخوای یه روزی دورِ تابوتت بگردن امروز باید دور امام زمانت بگردی... 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🛑دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت. باشوهرش آمده بود. وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت. تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت. وقتی رفتند هرکسی چیزی گفت یکی گفت زن ذلیل یکی گفت لوس، یکی چندشش شده بود و دیگری حالش بهم خورده بود! یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت. خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن. زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست. اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد... همه چیز عادی بنظر آمد... و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق. 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بارالهـا 🍁تنهـاکوچه ای 💫که بن بست نيست 🍁کوچه ياد توست 💫از تو خالصانه ميخواهم 🍁که دوستـان 💫خوبم و هيـچ انسانی 🍁در کوچه پس کوچه هاي 💫زندگی اسيـر وگرفتـار 🍁هيچ بن بستی نگـردند شب همه عزیزان بخیر💫🍁 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🥀 🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ... 🌱سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛ سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم بقیة الله @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
                 👩‍⚖   🌷 ﷽ با هر پك خاطراتي برام زنده ميشد كه يه روزي عاشقانه بهشون فكر ميكردم و حالا بايد با قلبي سياه بهشون نگاه كنم. وجودم سياه شده بود. قلبم پر از كينه بود و دليلي براي ادامه ي زندگي نداشتم. شايد تنها هدفي كه توي سر ميپروروندم اين بود كه هديه رو جوري تربيت كنم كه شبيه مادرش رذل و خائن نشه! كه مثل مادرش براي رسيدن به خواسته هاش كس ديگه اي رو زير پاهاي كثيفش له نكنه. بارها از خودم ميپرسيدم كه چرا من؟ چرا بايد اين اتفاقات فقط براي من بيفته؟ چرا بايد من رو قرباني رسيدن به عشقش ميكرد؟ مني كه داشتم توي لجنزار زندگي خودم غوطه ور ميشدم، چرا بايد به ماجراي عشقي دونفر ديگه وارد بشم؟ سيگارم رو روي نرده خاموش كردم و آخرين دود رو با فوت بيرون دادم. كتم رو از روي مبل برداشتم و با آسانسور به طبقه ي پايين رفتم. كليد كنار رو زدم و چند دقيقه بعد اميد در رو باز كرد. مثل هميشه توي بـغـ*ـلم پريد. - سلام داداشي! خسته تر از اوني بودم كه جواب خوشحال كننده اي بدم. فقط به گفتن سلام اكتفا كردم. مامان و آيدا روي مبل نشسته بودن و تلويزيون نگاه ميكردن. مامان لبخند به لب آورد و گفت: - اِ اومدي احسانجان؟ منتظرت بوديم تا شام بخوريم. سلامي دادم و كنار آيدا نشستم. با سر اطراف خونه رو نگاه كردم و گفتم: - پس هديه كجاست؟ آيدا: تازه خوابيده. تنها دلخوشيم دختري بود كه ديگه ميدونستم از وجود خودمه. هرچند اون رو يه خائن و حقه باز به دنيا آورده؛ اما دليل نميشد كه مثل قبل دوستش نداشته باشم. فقط گاهي اوقات كه من رو ياد اون ميانداخت دوست نداشتم ببينمش. حتي وقتهايي كه دستهاي كوچولوش رو سمتم دراز ميكرد و طلب به آغـ*ـوش كشيدنش رو داشت. توي اتاقم رفتم؛ آروم و بيصدا، به دور از تمام هياهو و اتفاقات پيش رو. چشمهاش رو روي هم گذاشته بود. انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده بود. روي زمين كنار تخت نشستم و به چهره اش نگاه كردم. خريدارانه اعضاي صورتش رو از نظر گذروندم و آروم لب زدم: - نميذارم آينده ات خراب بشه بابايي. قول ميدم. نميذارم اون زن، زندگيت رو خراب كنه . *** مبينا همينجور كه دستش رو توي جيب روپوش سفيدرنگش كرده بود گفت: مبينا من دارم ميرم. يه واكسن هست واسه ي اين دختربچه كه مياد، تزريق كن. - باشه. سري تكون داد. روپوش رو از تنش بيرون آورد و كيفش رو توي دستش گرفت و با خداحافظي از اتاقي كه حالا حكم مطب رو پيدا كرده بود، بيرون زد. خانم دكتر جهاني، مهربون و خوشبرخورد بود. تا جايي كه خبر داشتم از وقتي كه مدرك دكتراي عموميش رو گرفته بود، اينجا خدمت ميكرد. فقط به خواست خودش، نه از روي اجبار. روح بزرگي داشت و اكثر اهالي اينجا ميشناختنش و براش احترام زيادي قائل بودن؛ اما در عين حال توي كارش هم جدي و مصمم بود. از كاراي بي‌برنامه و بي‌نظم خوشش نمياومد و اگه ميديد برخورد جدي ميكرد. واكسن رو برداشتم و آماده‌اش كردم. مادري بچه به بغـ*ـل وارد شد. همه ي اهالي اينجا لباسهاي محلي بلند ميپوشيدن و به زبون لري صحبت ميكردن. تا حدودي نوع صحبت كردنشون يادم بود و متوجه ميشدم چي ميگن. هربار كه فاطمه و مهديه با قيافه اي درهم و غمگين نگاهم ميكردن ميفهميدم كه حرفهاشون رو متوجه نميشن و براشون ترجمه ميكردم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
طلاب تهران با شهید «آرمان علی‌وردی» وداع می‌کنند/ تشییع از مسجد امام علی (ع) شهران مراسم وداع، تشییع و خاکسپاری طلبه شهید «آرمان علی‌وردی» شهید مدافع دین و امنیت امروز (هفتم آبان‌ماه) با حضور طلاب و اساتید حوزه‌های علمیه تهران برگزار می‌شود. 🇮🇷           @hedye110