eitaa logo
ضُحی
11.5هزار دنبال‌کننده
509 عکس
452 ویدیو
21 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1170 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۰
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۱ لبخند می زنم ، اینبار به روی رضا که سینی چای به دست از راه رسیده بود پسر مش مراد حرف از مراد می زد ! - زحمت کشیدی ! - زحمتی نیست ، بفرما ! دست دراز می کنم و سینی چای را می گیرم رضا از کنار دیوار کنده ی دیگری آورده و کنار پیت حلبی می گذارد حالا سه زاویه شده ایم که اتصال ما می توانست سه ضلع یک مثلت را ایجاد کند ولی حیف که هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتاد دنیای رضا هزاران فرسنگ از دنیای من و کاظم دورتر بود هر چه ما دو نفر به جبر زمانه و نداشتن هایمان مرد بار آمده بودیم او هنوز هم پسر کوچولوی مادرش بود ! - ایشالا ولیمه ی کوچولوی شما رو بخوریم آقا رضا بر خلاف انتظارم هیچ نمی گوید نه آمین دعایم از دهانش خارج می شود نه حرفم را رد می کند در سکوتی که سنگینی آن شانه هایش را رو به جلو خم کرده چشم به آتش چوب هایی دوخته که کم کم به سرخی خاکستر دل می بندد به کاظم نگاه می کنم و او تنها با پلک بر هم نهادنی مرا قانع می کند به سکوتش احترام بگذارم دست ها را کمی بالاتر از پیت حلبی نگه می دارم گرمای لذت بخشی بود ، البته فقط از همین فاصله نزدیک تر و پایین تر که بروی می شود شبیه آتش جهنم ؛ داغ و سوزاننده و عذاب آور ! - ما دیگه بریم ، دیر وقته صبح باید سر کار باشم دست رضا به سمت من دراز می شود قصد رفتن دارد در حالی که ساعت هنوز به ده شب نرسیده - هر جور راحتی دستت درد نکنه - قربانت با کاظم هم دست داده و بر می خیزد از پایین پله ها همسرش را صدا می زند با مزه بود تا حالا این جمله و این لحن را چند باری از او شنیده بودم و هر بار برایم تازگی داشت - دختر خاله حلیمه ! بریم عیال ؟ یک بار بیشتر نمی گوید و چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد تا همسرش مثل همیشه با رویی گشاده از پله ها سرازیر می شود انگار زن و شوهر با یکدیگر قول و قرار داشتند خدیجه می دانست اینگونه خوانده شدن یعنی همسرش علاقه ای به بیش از این ماندن ندارد و چه محترمانه با خواسته اش کنار می آمد نه اصراری به ماندن می کند و نه بهانه می آورد از ما خداحافظی کرده و همراه رضا به خانه ی خودشان می روند خانه ای که درست کنار همین خانه قرار داشت بالاخانه ی منزل مش مراد ! •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1171 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۱
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۲ - کار شما هم از فردا استارت می خوره مهندس کمالی ؟ با لبخندی که شنیدن این حرف از سوی کاظم به لب هایم هدیه می کند نگاهم را به او دوخته و جوابش را می دهم - بله آق معلم ! همه که مثل شما نیستن ؛ سیزده روز عید پا به پای طبیعت بهاری تعطیل سه ماه تابستون پا به پای بچه ها تعطیل کرونا هم که اومد دیگه تعطیلی الی ماشاالله ! - شما که راست میگی حتماً همین طوره ! سر تکان می دهد جوابم را می گیرم در حالی که خوب می دانم آنچه گفتم فقط در حد شوخی بود در طول همین دوران کرونا دیده بودم با چه ستمی محتوا آماده کرده و به بچه ها درس می دهد البته گاهی که فشار بیماری کم شده و فرصتی برای نفس کشیدن و تجدید قوا می داد بچه های کلاس را داخل حیاط مدرسه دور یکدیگر جمع کرده و با حفظ فاصله ها برایشان چند ساعتی کلاس حضوری می گذاشت او هم دنیای جالبی داشت عاشق شغل و حرفه ات که باشی در سخت ترین شرایط هم برای خودت فضایی برای لذت بردن می سازی - بعد از ناهار راه میوفتم دیگه نیستم تا روز مراسم خاله حلیمه ! - مراسم ؟ بنده خدا تا بره سر خونه زندگیش پیر میشه از دست حرف مردم - بی خیال ! حرف مردم همیشه هست دیروز نبوده که امروز نباشه ؟ وقت سختی ها کی کنار زن بیچاره بود که حالا ادعای دلسوزی داشته باشه لااقل اینجوری هم خدا راضیه هم این دو نفر از تنهایی در میان میگم .... حالا آقا ذبیح میاد اینجا یا خاله حلیمه رو می بره خونه ی خودش ؟ - تو‌ چی فکر کردی پیش خودت حیدر ؟ ندیدی خونه ی آقا ذبیح رو ؟ همین که چوپانی مردم رو می کنه فکر کردی سقف بالا سر نداره ؟ نیمه ی شعبان که حلقه ی غلامی این خونواده رو بندازه دور انگشتش ، دو تا پا داره دو تای دیگه هم قرض می کنه تا خودشو زن و زندگیش و از مش مراد دور کنه بیکار نیست زندگیشو بیاره کنار لونه زنبور که ! - خدارو شکر من یکی که خیلی خوشحالم هم آقا ذبیح مرد خوبیه هم خاله حلیمه حق داره بعد از این همه وقت روی آرامش رو ببینه راستی میگم کاظم ! پیشنهاد می دادی خاله که رفت خونه ی خودش رضا و خانومش بیان اینجا هم خونه خالی نمونه ، هم اونا یه چند سانت به استقلال نزدیک بشن ! - خیال می کنی نگفتم ؟ گفتم ولی رضا که می دونی بی اجازه ی باباش قدم از قدم بر نمی داره چه رسد به گرفتن همچین تصمیم کبرایی مادرشم که این پسر نباشه از بی نفسی هلاک میشه - جک میگی کاظم ؟ ده فرسخ که فاصله نیست ! یه دیوار و یه حیاط از هم دور میشن اینبار شانه ای به معنای ندانستن بالا می اندازد داستانی شده بود زندگی این دختر خاله پسر خاله زیر سلطه ی خانواده ! بالاخره کاظم سیب زمینی ها را از دل خاکستر بیرون کشیده و قبل از همه سهم خانم ها را داخل بشقاب گذاشته می برد خوشم می آید از این حمایت های ریز ریز ولی با ارزش که در برابر همسر و مادر و زن های دیگر از خودش نشان می دهد کاظم مرد زندگی بود ، کاش روزی می توانستم با اطمینان این حرف را در مورد رضا هم بزنم ...... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت1172 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۲
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۱۱۷۳ بالاخره شب نشینی خانه ی خاله حلیمه به آخر می رسد به خانه بر می گردیم در حالی که هم من و هم بی بی در سکوت به اتفاقات و حرف های امشب فکر می کنیم - یه ظرف آب بیار مادر نصف شبی راه نیوفتی ! - چشم عزیز جون به حیاط بر می گردم و از داخل آشپزخانه یک پارچ آب همراه لیوان می آورم هر دو عادت داشتیم به بیدار شدن های شبانه و آب خوردن - بفرمایید ! اینم از مایه ی حیات - پیر شی مادر رختخواب ها را پهن می کنم با اینکه پیش از رفتن چند ساعت خوابیده بودم ولی هنوز خستگی راه و سفر از تنم بیرون نرفته بود روی تشک دراز کشیده و پتو را تا روی سینه ام بالا می آورم دست ها را زیر سرم قلاب کرده و در تاریکی اتاق به سقف چشم می دوزم - میگم عزیز جون ! به نظر شما چی میشه ؟ - چی ، چی میشه مادر ؟ - ماجرای همین خانواده دیگه ! ازدواج خاله حلیمه بچه دار شدن کاظم و سوگل رفتارهای رضا و خونی که همه می بینم به دل زنش می کنه مش مراد و مسخره بازی که در آورده ؟ اینا رو میگم - هیچی مادر چی می خواد بشه ؟ هر اتفاقی درست لحظه ای که مقرر شده میوفته تاثیر خوب و بدشم می‌زاره خیلی وقتا تقلای ما آدما واسه فهمیدن بی فایده س به خودش که بسپاری همه ی درهای رحمتشو از غیب به روی بنده ها باز می کنه - خوش به حال شما هیچ وقت نگران فردایی که از راه نرسیده نیستید - فردا ؟ مگه فردایی که نمی دونم هستم یا نیستم نگرانی داره مادر ؟ بخواب پسر جان بخواب که ایشالا فردا برای همه بهتر از امروز باشه بخواب مادر .... شب بخیر می گویم و در ذهنم شروع به حلاجی آنچه از زبان عزیز جانم شنیده بودم می کنم راست می گفت ؛ وقتی اطمینانی به یک ثانیه بعد نبود پس خوردن غصه ی فردا و نگرانی برای آنچه اتفاق افتادنش تحت اختیار ما نبود اشتباه ترین کار بود ..... •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
حلول ماه رجب🌙 و ولادت امام باقر مبارک🫀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مناسبت این عید💚 از امروز یک رمان دیگه هم در کانال پارتگذاری میشه😍 رمان خاطره‌انگیز و فوق جذاب شعله🔥 که خیلی ازش میپرسیدید تقدیم نگاهتون👇🏿👇🏿👇🏿