eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
549 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت937 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۷
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۸ - میگم خری ؛ میگی نه ! - پسر عمو !!!!! - پسر عمو چی ؟ مگه دروغ میگم ؟ آدم اگه یه ارزن عقل داشته باشه همچین کاری نمی کنه من که سر از ادا اطوار تو در نمیارم ! - ادا نیست به خدا دوست ندارم اینجوری دیگه - اصلاً به من چه ! یکی نیست بگه فضولی از خزانه ی عقل و شعورت خرج میکنی ؟ تقصیر تو نیستا عادت کردی قربونت انگار مستقل بودنو دوست نداری ، بااااید اختیارت دست یکی دیگه باشه الآنم من کار دارم باید برم ، بیشتر از این نمی تونم مشاوره ی رایگان بدم تو هم برو روزی سه نوبت با خودتو عقل ناقصت خلوت کن بشین به کارای بدت فکر کن آباریکلا عموزاده ی خودم - مسخره نکن دیگه تقصیر منه با شما مشورت کردم - مشورت مال کسیه که حرف طرف مقابل واسش ارزش داشته باشه قربونت سرکار خانوم واسه من و حرفام تره هم خورد نمی کنی فقط یه تایید می خوای واسه حماقت آشکار خودت که شرمنده ! من بهت نمیدم - باشه ، نده کاری ندارید ؟ - من از اولم کاری نداشتم خوبه سرکار خانوم زنگ زدن الآنم جای حرص خوردن برو یه لیوان گل از نوع گاو زبانش بخور تا آتیش خشمت فروکش کنه باااااای ... با خنده این ها را می گوید و تماس قطع می شود واقعاً نمی دانم باید از دست این پسر بخندم یا گریه کنم یا از عصبانیت داد بزنم اخبار در این خانواده پنهان نمی ماند مثل آب نشت می کرد و به همه می رسید یکی این آقا مرتضی که با احدی تعارف نداشت بعد از اینکه فهمید دست سخاوت پدربزرگ را رد کرده ام خودش پیش قدم شده و برای قانع کردنم اقدام کرده بود امروز هم من تماس گرفتم تا مثلاً احوالپرسی کنم ولی صحبت به اینجا رسید هیچ کس نمی دانست دلیل اصلی مخالفتم چیست البته اینکه با این کار حس تلخ از دست دادن حاج بابا در من زنده میشد واقعیت داشت ولی دوست نداشتم قمر کریمی پشتوانه ی مالی بادآورده ای داشته باشد که اگر روزی کسی او را به همسری طلب کرد به طمع آن پا پیش بگذارد اینکه کسی مرا فقط و فقط به خاطر خودم بخواهد اولویت بود و بس ! حالا پسر عمو مرتضی عقیده داشت این پشتوانه ی مالی می تواند بی منت مرا مستقل کند ! بی گمان این همان چیزی بود که خودش به دنبال آن بود ولی نمی دانست راه را باید درست رفت •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂