eitaa logo
ضُحی
11.2هزار دنبال‌کننده
552 عکس
470 ویدیو
22 فایل
﷽ کانال داستان‌های شین الف 🖋 #ضحی #فانوسهای‌بیابانگرد #نت_آب(چاپ اول) 🪴کانال شخصی @microwriter 🪴کانال آموزشی @ravischool 🪴تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3423469688C4b18e5272e 👈رمان قمردرعقرب بقلم نویسنده دیگری میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت978 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۷۸
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ 🕷 بقلم •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۷۹ زمان به سرعت می گذرد پیش از آنکه بفهمم چه شد و چگونه شد ، به تهران می رسیم دوباره صدای خلبان و فرود هواپیما و رسیدن به مقصد بالاخره می رسم به شهری که بیش از شش ماه از آن دور بوده ام از پله های هواپیما که پایین می آیم سرما مثل شلاقی به صورتم می خورد ، لرز به تنم می افتد ‌هوای تهران هم سرد است این روزها همراه سادات جان قدم به سالن پرواز گذاشته و مرتضی را می بینم که انتظار ما را می کشید تعجب می کنم با دیدن آنچه در دست داشت - سلام سادات جان قربونت برم عزیزم روزت مبارک ! - علیک سلام الان خودت بگو حقت هست با همین دسته گل .... - ای بابا ، ای بابا سادات جان ادامه نده این حرفو تو چطوری عمو زاده ؟ - سلام مرسی ، وای من اصلاً حواسم نبود فردا ولادته ! چشم ها را در کاسه می چرخاند و من با دیدن اطوار نو ظهور پسر عمو جان به خنده می افتم این پسر معرکه بود ، حواسش به همه جا و همه چیز و همه کس بود البته اگر اطرافیان اجازه و مهلت اثبات خودش را به او می دادند - زودتر بریم که وقت کمه و کار زیاد دست سادات جان را می گیرد و سر در گوشش نهاده پچ پچ می کند کم کم چهره ی خنثی و گاهی عصبی سادات جان رو به نگرانی می رود مرتضی ماشینی که از دوستش قرض گرفته بود را در نزدیک ترین نقطه پارک کرده تا سادات جان کمتر به زحمت بیوفتد - ماشین از کجا مرتضی ؟ - نترس قربون اخمت برم که امروز نصیبم شده حلاله به خدا ! از دوستم قرض گرفتم ، امانته دستم واسه راحتی مهمونای عزیزم بفرمایید سوار می شویم در حالی که من هنوز جواب هیچکدام از سوالاتم را نگرفته ام - شما رو برسونم خونه استراحت کنید ما بریم بیمارستان - نه مادر با هم میریم هر جا که رفتیم همین جوری تضمینی نیست حاج بابا از این خودسری بگذره ، زبونم لال یه خار به پای این بچه بره من دیگه روی برگشتن ندارم - می دونم قربونت برم به خدا اگه واجب نبود همچین خودسری نمی کردم که شما دائم بکوبی توی سرم خودمونو که نمی خوایم گول بزنیم من و شما فقط شنیدیم ولی این عموزاده ی عزیز ، نوه ی شما و حاج بابا خوب می‌دونه انسانیتی که این پسر و مادربزرگ و خدابیامرز پدربزرگش از خودشون نشون دادن یک در میلیارد هم اتفاق نمیوفته ! الان وقت جبران نیست ؟ جواب حاج بابا هم با خودم ! خوبه ؟ سادات جان سرش را از روی ناچاری تکان می دهد در طول این مدت فهمیده بودم در خانه ی حاج بابا هم بیشتر از حکمفرما بودن دموکراسی ، مردسالاری حاکم است دیده بودم سادات جان حتی اگر راضی نباشد روی حرف حاج بابا حرف نمی زند ولی .... در عجبم چطور با این حجم از فرمانبرداری و ترس از برخورد همسرش پا به پای من آمده تا اینجا ، تا این لحظه - پسر عمو ! رفتید ... رفتید بیمارستان ؟ - رفتم ! - خب ! سکوت مرتضی خنجر می شود و قلبم را می شکافد سکوتش را به آهی پیوند زده و لب به سخن می گشاید •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• پرش به پارت اول♡👇 https://eitaa.com/dhuhastory/15776 ●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇 |√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√| ⛔️کپي حرام⛔️ 🦂 🌕🦂🌕 🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂