ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت989 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۸۹
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت990
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۹۰
لاله الاالله را زیر لب زمزمه می کنم و لحظه ای به این فکر می کنم چقدر این پسر عمو با آن یکی که برادرش هم بود متفاوت است ؟!
در سکوت نگاهم را به قمر دوخته ام
بر خلاف انتظارم از لحن نسبتاً تندم ناراحت نشد ، اگر هم شده باشد به روی خودش نیاورد
نگاهم که طولانی می شود با حرکت سرش به دو طرف می پرسد ، چیه ؟
من هم به سبک خودش جواب می دهم
سر بالا انداخته و با این حرکت می گویم ، هیچی !
یک مرتبه برقی در چشمانش درخشیدن گرفته و با ذوق سوالی می پرسد که هیچ ربطی به بحث ما نداشت
همان که در اولین پیامک پرسیده و هنوز جوابی نگرفته بود
- راستی !
اسم چی شد ؟ نگفتید پسر سوگلو باید چی صدا بزنیم ؟
- تو چی.... فکر می کنی ؟
- اذیت نکنید دیگه دلم آب شد
من اصلاً خنگ عالم
فکر نمی کنم ؛ خب !
- خانوم خنگ عالم .... یه چیکه از اون آب هویج .... اهدایی از طرف خانوم ....حاج صادق بده گلویی تازه کنم
بابا .... بی انصاف زبونم به .... سقف دهنم چسبید.... بس که منو به حرف .... کشیدی !
بر می خیزد
لیوان را از روی میز کنار تخت برداشته و کمی از نوشیدنی نارنجی رنگ خوش طعم درونش سرازیر می کند
با آرامش و توجهی مادرانه لیوان را تا لبم بالا آورده که خودم دست دراز می کنم و آن را می گیرم
شکر خدا در هر شرایطی که بودم ، چه سالم و چه بیمار این نوشیدنی را دوست داشتم
پیش چشم های منتظرش چند جرعه می نوشم
حالا دست به سینه ایستاده و حرکاتم را دنبال می کند
نمی دانم چرا ؟ ولی انگار بچه شده ام
دلم شیطنت می خواهد
با دیدن حرکات اسلوموشن که بیشتر حرص در آر بود می خواهد به اعتراض چیزی بگوید که ناگهان پرستار سر زده به ما سر می زند !
- خانوم شما که هنوز اینجایی !
شکر خدا حال برادرتون هم خیلی بهتره
بفرمایید خواهش می کنم برای ما مسئولیت داره !
- چشم ، یه دقیقه اجازه بدید لااقل خداحافظی کنم
پرستار سری به تایید تکان داده و سراغ دیگر بیماران می رود
حالا نوبت قمر بود که به استیضاح من لب باز کرده و ....
- من که دیگه نمی پرسم ولی یادتون باشه چه بچه بازی در آوردید
اصلاً نگید !
یکی نیست به من بگه فضولی آخه ؟
- فضولی آخه ؟!
نمی فهمم همین دو واژه که به طنز از دهانم خارج می شود چگونه آبی بر آتش عصبانیتش ریخته و به خنده می افتد
لب های من نیز از دو سو کشیده می شود
لیوان را به طرفش می گیرم و او آن را روی میز می گذارد
دلم رفتنش را نمی خواهد
یکی نبود به پرستار محترم بگوید چه کار به ما داری ؟
مگر این دختر مهربان جای تو را تنگ کرده که دائم به دنبال بیرون کردنش هستی ؟
- خب دیگه
من برم تا کار به جاهای باریک نکشیده
براتون آرزوی سلامتی می کنم
الهی که این مریضی بره و دیگه برنگرده
مراقب خودتون باشید ، بیشتر از همیشه
- علی !
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂