ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت932 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۲
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت933
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۳۳
وعده اش را عملی می کند ، درست از صبح روز بعد !
کاری به گروه فامیلی ندارد ، صبحم با پیام صبح بخیرش آغاز می شود
امروزت را لبریز از اتفاقات خوب می خواهم به حرمت رو سفیدی روز در برابر تیره شبی که گذشت
صبح قشنگت بخیر عموزاده جان !
لبخند روی لبم می نشیند و با خودم فکر می کنم چه خوبست کسی به یادت باشد
چرا حاج حیدر اهل این کارها نبود ؟!
ذهنم را متمرکز می کنم تا جوابش را بدهم
به هر حال بی جواب گذاشتن لطف او بی ادبی بود
سلام
صبح زیبای شما بخیر
منم براتون یه روز خوب همراه با موفقیت آرزو می کنم
پیام را می فرستم
اولین پیام در یک پیام رسان فرستاده بودم که حاج حیدر مرا از استفاده ی آن منع کرده بود
ولی چه اشکالی داشت ؟
فامیل بودیم ، احوالپرسی که جرم نبود !
چقدر تو رسمی حرف می زنی خانوم
آدم با غریبه ها اینقدر خشک برخورد نمی کنه ، ما که عضو یک خانواده ایم ناسلامتی
بزار یه جک بگم شارژ بشی سر صبحی
و اینگونه است که یک پیام صبح بخیر دنباله دار می شود با پیام های بعدی که او می فرستاد و مرا درگیر می کند
راست می گفت حاج حیدر ، این ابزار ارتباطی هم کم اعتیاد آور نبود
اعتیادی پر هزینه ، هزینه ای بنام وقت و زمان !
نمی فهمم چطور عقربه ها با عجله خود را به ده صبح می رسانند
از امروز یلدا هم نیست و انگار این پسر عمو به موقع از راه رسیده بود تا جای دختر عمه جانم را پر کند که قصد آماده شدن برای سال تحصیلی جدید را داشت
همراه سادات جان ناهار می پزیم
نماز می خوانیم و خانه را مرتب می کنیم
ناهار می خوریم و دوباره به بهانه ی چرت نیم روز به اتاق پناه می آورم
احساس می کنم چیزی کم است ، یک جای خالی بزرگ در دل روزمرگی ام پیدا می کنم و آن چیزی نیست جز درس خواندن
تا دیروز پر بار بودم بخاطر دنبال کردن هدفی مهم ولی امروز سرگرمی جذابم را از دست داده ام انگاری
اولین روز بعد از پایان امتحاناتم با کسالت می گذرد گرچه آدم های اطرافم مثل همیشه گرم و مهربان هستند ولی نقطه چینی خالی ماندن که گمان می کردم با درس خواندن پر می شود غافل از اینکه چیز های دیگری هم در زندگی هست برای پر کردن قلب آدم ....
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
May 11
هدایت شده از راوی```
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم...🫀
#اربعین🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~°~
●|....♡....|●
#story_type~•°
●|....♡....|●
~°~
ضُحی
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂 🦂🌕🦂🌕🦂 🌕🦂🌕 🦂 ♡﷽♡ #قمردرعقرب🕷 بقلم #الهه_بانو #قسمت933 •┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈• ۹۳۳
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕
🦂
♡﷽♡
#قمردرعقرب🕷
بقلم #الهه_بانو
#قسمت934
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
۹۳۴
چند روز باقی مانده از تابستان هم می گذرد
اینبار همراه پسر عمو مرتضی که تا اول مهر تبریز ماند به اداره می رویم برای گرفتن نتایج آزمون
این همراهی نه به خواست من بود و نه او بلکه به تقاضای حاج بابا بود برخلاف تدبیر پسر عمو مصطفی !
نمی دانم نامش حکمت خدا بود یا مصلحت او
ولی هر چه بود و هر چه هست درهای جدیدی از روابط بین آدم ها به رویم باز کرد
- اینم از کارنامه ی اعمال عموزاده جان
خیالت راحت شد ؟ از امشب آسوده می خوابی قربونت
- خیالم که راحت بود ولی خب همیشه کارنامه گرفتن به استرسی به جون آدم میندازه که دست خودت نیست
همراه پسر عمو مرتضی قدم به خیابان می گذاریم و به انتظار از راه رسیدن تاکسی می ایستم
داستان تلخ کرونا روی همه چیز اثر گذاشته بود حتی این تاکسی ها
دو نفر بیشتر سوار نمی کردند ؛
کرایه بیشتر بود ؛
و برای از راه رسیدنش باید بیشتر منتظر می ماندی !
پسر عمو نگاهی به ساعتش می اندازد و من دستم روی چادرم می نشیند
عادت بود ، می دانستم حجابم کامل است ولی عادت کرده بودم دائم چادر و روسری را مرتب کنم
- بپر بالا که زودتر برسیم
- چشم
برای تاکسی دست تکان داده و با متوقف شدنش سوار می شویم
دومین بار بود سوار تاکسی های این شهر می شدم
پسر عمو مصطفی که ماشین داشت و هیچ وقت کسی که با او همراه میشد رنگ تاکسی یا اتوبوس را نمی دید
درست مثل عمو یاشار که او هم ماشینی بهتر از او داشت و تا سادات جان اراده می کرد خودش را جایگزین پسر عمو مصطفی کرده و حاضر میشد
با فاصله از هم هر دو روی صندلی عقب نشسته بودیم که با دیدن مسیر تعجب کرده رو به مرتضی سوالی که تا روی زبانم آمده می پرسم
- این که .... راه خونه نیست !
کجا میریم ؟
- نترس قربونت
جای بدی نمیریم
نگران هم نباش چون من به شدت نسبت به امانت حاج بابا حساسم
صحیح و سالم میرسی خونه ترسو خانوم !
چشمکی حواله ام کرده و دستش را به نشانه ی ارادت تا کنار پیشانی بالا می آورد
گرچه این ندانستن آزاردهنده بود ولی کم کم حسم نسبت به این پسر تغییر می کرد
تمام تفاوت هایش به کنار ، آدم صاف و صادقی بود
به قول معروف رو راست !
بدی ها و خوبی هایش روی رو بود
اگر حرفی داشت در چشم های مخاطب خیره میشد و بی توجه به واکنش او با صراحت می گفت
ولی ندیده بودم پشت سر کسی بساط بدگویی پهن کند
این حسن بزرگی بود دیگر ؛ نبود ؟!
- آقا قربون دستت
همین جا بزن کنار
چقدر تقدیم کارتخوانت کنم ؟
با توقف ماشین پیاده می شود و برای راننده کارت می کشد
پشت سرش ایستاده ام تا ببینم در ادامه چه برنامه ای داشت
- بفرمایید خانوم
از این طرف !
با دستش به سمت پیاده رو اشاره می کند و من تازه متوجه عمارتی تاریخی می شوم که ظاهراً تبدیل به تفرجگاه شده بود
- چه قشنگه اینجا !
- حاجیتو دست کم گرفتی ؟
داداشت یه ارزن شبیه اون داداش بی سلیقه ش نیست
خداوکیلی با مصطفی اومده بودی عمرا سر از همچین جایی در میاوردی
قدم روی سنگ فرش های منتهی به باغ پشت عمارت می گذارم
قشنگ بود و .... شلوغ
این وقت روز عجیب به نظر می رسید
البته بیشتر دختر و پسرهایی بودند که حکم دوست اجتماعی یا همان دوست پسر دوست دختر را داشتند
- اینجا چطوره بشینیم ؟
- خوبه !
پشت میز چوبی که نزدیک آب نما بود می نشینیم
خنکی مطبوعی داشت ، دلچسب و آرامش بخش
- من اینجا رو خیلی دوست دارم
قبل از رفتن به تهران زیاد میومدم .... با رفیقام
- فقط .... رفیقاتون !
دستی پشت گردنش کشیده و لبخند می زند
طنز کلامم را گرفته بود و پاسخی در خور آنچه شنیده بود می دهد
- آره دیگه !
فقط این وسط داداش نسبت به اونایی که هم جنس جنابعالی بودن زیادی حساس بود
زیادااااا ....
می گوید و می خندد
با خودم فکر می کنم عمو جان حمید در لقمه ای که به دو فرزندش داده تبعیض قائل شده یا در تربیت آنها که یکی می شود برادر بزرگ تر که حالا مطمئنم بین تمام خانواده حرف اول و آخر را می زند
دیگری می شود این پسر مهربان ولی بی نهایت سر به هوا
احساس می کنم برای برادرش حکم ماهی را دارد که دائم از دستش لیز خورده و در می رود
کانال دوممون
https://eitaa.com/joinchat/1468858583Cb483a40952
•┈┈••✾🌕🌖🌗🌘🌑🌒🌓🌔🌕•✾••┈┈•
پرش به پارت اول♡👇
https://eitaa.com/dhuhastory/15776
●|رمان قمر در عقرب مختص مخاطبان کانال👇
|√• https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 •√|
⛔️کپي حرام⛔️
🦂
🌕🦂🌕
🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂🌕🦂
May 11