eitaa logo
مامان دکترجان
1.9هزار دنبال‌کننده
292 عکس
105 ویدیو
13 فایل
پزشک و مادر دو آقا پسر اختصاصی آموزش دو سال اول مادری کمی ذوق ادبی و #مادرانه نشر مطالب رو فقط همراه آدرس کانال رضایت دارم @doctorekhodet_bash
مشاهده در ایتا
دانلود
1.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1️⃣از اصفهان که راه میفتی چند ساعت نگذشته موکب ها شروع می شوند برای اسکان و پذیرایی بعضی صحنه ها هست شما فقط در دستگاه امام حسین میتونید ببینید حس عمیقی وجود داره از همین الان بین شما و بقیه هم مسیری ها با اینکه تا ساعاتی قبل شما با هم غریب بودین حس قلبی خادمین رو در چشماشون میتونی ببینی -حالا که نشد راهی بشم اینجا میتونم خدمتت کنم امام خوبی ها ... قبول حق
2️⃣فکرش را که میکنی حسین ع نقطه مشترک فکری خیلی ها ست همه ی ما یه حساب کتابی داریم با این خاندان ویژه تر امام حسین قدم به قدم در ایران تلاش شده این راه تسهیل شود می‌دانند برکت حضور زائر حسین تا آخرتشان به زندگی‌شان می بارد تبلیغات راهداری ایران برام جالب بود با این هشتگ ، @doctorekhodet_bash
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3️⃣دیگه هوای سشوار داغ از اینجا میخورد تو صورتت داریم نزدیک میشیم به مرز چند ساعتی مونده وقتی تصمیم گرفتی فقط خوبی،ببینی در مسیر اربعین از هر لحظه ش به خیر تعبیر میکنی حتی همین هوای گرم خرما پزون @doctorekhodet_bash
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
4️⃣اینجا آخرین نقاط مرزی ایران قبل از عراق هست فن های پر قدرت (صداشون رو میشنوید همراه با مه پاش ها ... انگارنه انگار که دمای بیرون ۴۷درجه ست خنکای بهاری ست بهشت از همین حوالی شروع شده است مگر قدم زدن در راه حسین کمتر از بهشت ست ؟ مدیریت حرفه ای جهادی یعنی آنچه در رابطه با اربعین در ایران اتفاق می افتد جمعیت زیادی (بالاترین سطح انتظارتون اگر تا حالا نرفتید) در حال رفت و برگشت در مرز هستند @doctorekhodet_bash
5️⃣کم کم واقعا داشت سفر اربعین ما شروع می شد هنور باور نمیکردم با اینکه از صبح ساعت ۴ صبح راه افتاده بودیم حدود ساعت ۸ مرز بودیم طی مدیریتی که داشتند شما اطعام می شدین استراحت میکردین و برای کنترل جمعیت حدودا دو ساعتی طول می کشید که از مرز عبور کنید همه مه پاش ها مداحی ها هوای خنک برای پسرها جالب بود بهتر بگم در بهت فرو رفته بودند لبخند به لبشون بود برای پسر جان که توضیح می‌دادیم عبور از مرز رو یک تجربه ی جالب بود حالش خوب بود از مسیری که داشت پیاده می آمد اصلا ناراحت نبود پسرک جان که داخل کالسکه مشکلی نداشت با عبور از زیر مه پاش ها و بازی بازی رفتیم از مرز عبور کنیم همه واکنش ها به بچه ها هم مثبت بود سربازهای امنیتی با چهره جدی بچه ها رو که می‌دیدند با یک لبخند آن ها رو بدرقه می کردند یکباره تیپ پلیس ها عوض شد قد بلند چهارشانه چهره ی جدی کلاه کج اصلا از اینجا میفهمی کم کم داری وارد عراق می شوی باز یپاده روی ادامه پیدا کرد پسر جان و سوالهاش ادامه داشت مهر عراق هم در گذرنامه ها خانواده خورد و کم کم موکب های اول شروع شدند با همان لحن محکم عربی هلابیکم بالزوار ...بفرما ..بفرما..زائر -مامان چرا اینا اینقدر جدی اند ؟ 😮 پسر جان یکم نگران شده بود که دارند با ما بحث می‌کنند 😊😊- نه مامان جان اینها همینطوری صحبت می‌کنند ما ها رو دوست دارند معلوم بود باور نکرده بود تا اولین احترام ها و پذیرایی ها رو عراقی ها برا پسرم داشتند او انتظار نداشت یک لبخند با تعارف مخلصانه ... و به خیر گذشت 🙂 -مامان خیلی جالبه من اصلا خسته نشدم از پیاده روی همون موقع که نیروی امنیتی عراق زیر مه پاش های خنک به همه بيسکوئيت های شکلاتی خوشمزه تعارف می‌کردند و پسرها راضی بودند از طعم شکلاتی ش تو دلم گفتم مامان هنور ک شروع نشده 🙃 دیدم نه ممکنه نگران بشه گفتم آره مامان همش هرجا پیاده بخوایم بریم همینه (خدایا همین باشه مرسی🥲) کم کم داشتیم به گارژ نزدیک می شدیم _مامان راستی چرا با هواپیما نیومدیم واقعا دو ساعت و نیم این مسیر طول کشید عبور از خود مرز خیلی سریع اتفاق میفته ولی از مرز مهران جایی که خودت باید حرکت کنی با فاصله برای کنترل جمعیت انتخاب شده (معمولا پسر جان وقتی خسه میشه ولی حالش هنوز خوبه با ارائه پیشنهاد و نه بی قراری مشکل رو مطرح میکنه فهمیدم چیزی نمونده به شروع خستگی هاش ولی شکر خدا ما دیگه مسیر رو آمده بودیم تا ون ها ) گفتم اگر با هواپیما میومدیم این مه پاش ها نبودند پذیرایی ها هم نبود اینطوری بهتر نیست ؟ مکث کرد مکث کرد 🧐 چرا نه اینطوری بهتره (شکر خدا این سوال هم به خیر گذشت 😊😊رسیدیم به اون نقطه ای که تمام اربعینی ها با اون دو کلمه هر سال قلبشون پر میکشه دوباره بیان بشنون با لحن عربی کربلا... کربلا .. نجف ..نجف اینجا تجربه اول اربعین خانوادگی را میخونید هم نکات قابل توجه که سفر رو راحت کرد هم سفرنامه که لحظه ها رو هم شما زیارت کنید مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
6️⃣قبل حرکت چند جا به ما گفته بودن ممکنه راننده کولر رو وسط راه خاموش کنه ممکنه مسیر رو بد بره حتی تجربه های شخصی همسرم همین بود از نگرانی های قبل سفر هم بود چه ون چه اتوبوس واقعا هم هست من لحظه لحظه ی این مسیر رو بچه هام رو به امام حسین سپردم و یکی از قسمت های مهمش همینجا چون شما تا نزدیک های صبح حدود ۵.۶ ساعت شب داخل ون هستید ...روزی ما یک ون بود که از همون اول یه زائر ایرانی حرفه ای 😊مسافراش رو جمع کرد خانومه میگفت چقدر وقته نشسیم این آقا اومد زائر ها رو جمع کرد ما ها آخرین نفر اضافه شدیم راننده ی جوانی بود همون طور جدی و عربی صحبت میکردند با همون کمک راننده که نشده بود زایر جمع کنه 🙃(تو دلم گذشت گفتم خدا به خیر بگذرونه جوونه و نکنه کله شقی کنه بخواد بد رانندگی کنه دوباره به دلم اومد مگه نسپردی پس ...) تو راه ترافیک بود بارها ماشین رو نگه می داشتن پذیرایی بکنن جالب بود آب قهوه و غذاباکیفیت رو ایستاد و بقیه رو تشکر کرد که معطل نشه تمام مسیر با فاصله کوتاه پلیس و نیروی امنیتی ایستاده بود یجا راننده مون قهوه خواست جوانی که پذیرایی می‌کرد سریع مسیر رو اومد پلیس میخواست مانع بشه به عربی با هم حرف می زدند میتونسی متوجه بشی که پلیس جدی میگفت برو باید حرکت کنه اون پسر جوان هم میگفت داره زائر میبره قهوه خواسته روابط جالبی دارند واقعا دیدنی هست کلا حساب کتابشون که میفته پا زائر امام حسین جور دیگه ست برا همشون آب که گرم بود قبول نکرد یکم جلوتر پسر نوجوانی فریاد می‌زد :مای بارد مای بارد راننده با لبخند گفت مای بارد؟ پسر نوجوان گفت والله مای بارد(آب سرد) و آب ها رو بهمه تعارف کرد برام جالب بود که این لحن جدی عربی قلبی مهربان پشتش هست، من کل مسیر رو حقیقت از نگرانی خودم نخوابیدم وگرنه فن رو روشن گذاشت و حتی پرسید اوکی هست؟ ( معمولا دست و پا شکسته باید منظور هم رو بفهمیم چون اونها فارسی رو معمولا نمیدونند ما هم عربی در حد همون چند کلمه خلاصه کار در میاد نگران نباشید) خیلی از مسیر مداحی عربی گوش دادیم🙃🙂 پسر جان رو براتون بگم چجوری حوصله ش رو مدیریت کردیم به تجربه دوستان چند تا فیلم و بازی دانلود کرده بودم و گوشی رو سورپرایز دادم بهش خیلی خوشحال شد یه فیلم ها رو که دید با رضایت دل خوابید دیگه حوصله ی خودم داشت سر میرفت گوشیم رو با استرس نشونش دادم نمیدونسم واکنشش چیه گفتم بلوتوث و اشاره کردم به ضبط ون متوجه شد گوشی خودش رو قطع کرد گوشیم رو گرفت و متصل کرد من هم چند تا مداحی با کیفیت بالا😎 (حیاتنا حسین طاهری .. و مداحی امیربرومند و آقای نریمانی )رو گذاشتم همونها که حال دل هممون رو خوب میکنه هیچ اعتراضی نداشت چندین بار به خاطر ازدحام جمعیت مجبور شد کوچه ها کربلا رو برود و به پلیس برخورد برمیگشت مسیر بعدی او مارو تا نزدیکای حرم رسوند کمی به نماز صبح مانده ...خدا مادرش رو رحمت کنه که حلال و امن ما رو رسوند به کربلا . اینجا تجربه اول اربعین خانوادگی را میخونید هم نکات قابل توجه که سفر رو راحت کرد هم سفرنامه که لحظه ها رو هم شما زیارت کنید مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
7️⃣بیشتر برای سفر اولی ها ابتدای مسیر ممکنه محدودی زباله های مسیر دلگیرانه باشه خلاصه بخوام بگم اینکه فراتصور ما این شهر در خدمت رسانی به ۲۰ میلیون زائر مجاهدت کرده از توان انسانی خارجه هر چند عراقی ها در تمیز نگه داشتن فوق العاده پیشرفت کردند ازحق نگذریم ولی واقعیتش اینه باید نگاه ما فرازمینی بشه نگاهمون فقط به جلو باشه با ذهن زیارت حتی در نگاه ما دیده نشن و اینطوری ما به حرم رسیدیم مادرها باید همیشه حواسشان به آب باشه🥺😢 تمام مسیر آب خنک در دسترس هست ولی گاهی در عرض بیست دقیقه نیم ساعتی شاید به آب نرسید و بچه همون موقع تشنه باشه و بی قرار بشه پس یه بطری آب که خنک نگه داره آب رو یک پیشنهاد خوبه نبود هم یک آب لیوانی همیشه اضافه برداریدبین الحرمین که رسیدیم طبق تجربه ی دوستان من چند تا پاکت دسته دار آورده بودم که نخوایم معطل امانات بشیم کالسکه سخت ترین قسمت زیارت هست ی موکب ایرانی تدبیر کرده بود که ما بعد دیدیم و اون موقع هم ظرفیتش تکمیل شده بود اطراف بین الحرمین کالسکه و ولیچر و کیف تحویل می‌گرفت ما قفل چرخ پسر جان رو آورده بودیم و کالسکه رو به نرده های اطراف بین الحرمین قفل میزدیم و کلیدش همیشه همراه من بود قفل ب خود کالسکه از این لحاظ هم خود کفا بودیم با همین تجربه ها وقت خریدیم و زمان کافی بود برای زیارت مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
8️⃣امانات شلوغ بود همسرم رفت یک ربع گذشت،از گاراژ تا حرم انگار هیچی نمیخواستیم بخوریم ولی حالا دیگه صدای بچه ها کم کم در میومد به پسرها گفتم الان بادام پسته دارم بخوریم یکم مکث و بعد قبول کردند خدا رو شکر(آذوقه راهمون بود). همسرم برگشت گفت نمیشه الان تحویل نمیگیره این امانات گفتم حالا که با کوله پشتی اجازه میدن بریم بین الحرمین بعد اونجا تصمیم بگیریم نمی‌خواستیم وقت خوب سحر رو از دست بدیم امان از قدم های اول به سمت بین الحرمین چه ذوق وصف ناشدنی نگاه به هر سمت کنی نور ببینی و حاجت برآورده شده شلوغ بود ولی انداره ی شما از قبل جا تعیین شده بود معلوم بود الان روزی شما همین نقطه بود تصمیم گرفتیم جدا بشیم هر کی با کوله پشتی خودش‌ بره امانات سر ساعتی قرار مجدد بین الحرمین پسرک جان با من بود و پسرجان با بابا ... کوله با وسایل دونفر و پسرک جان هم دستهاشو باز کرد یعنی بغلم کن بغلش کردم پرسیدم حرم از خادم با لهجه عربی گفت احسین ehsin با سر اشاره کردم مسیر پله ها رو نشونم داد رفتم لای جمعیت بچه بغل کوله پشتی هم همراهم حداقل همین مسیر کوتاه بیست دقیقه شد اصلا فوج جمعیت من رو برد سمت حرم امکان نداشت بتونم برم اماناتی که دیدم به امام حسین گفتم من رو با کوله پشتی م راه دادن دادن وگرنه نمیتونم بیام حرم باید برم بغض کردم ۳۰۰ ۴۰۰ نفری ک دورم بودن دیدم هیچ کس کوله پشتی نداره ممنوعات رو نگاه کردم دیدم همه ش تو کوله پشتی هست لای جمعیت فقط نگران پسرک جان بودم چه میکردم حتی راه برگشت نبود اصلا فوج جمعیت همراه من رفتیم سمت بازرسی خانم بازرس کیف کوچک گردنیم رو نشون دادم گذرنامه و گوشی و کلید کمی بادام حتی میخواست، کرم ها ک همراهم بود برداره گذاشت سر جاش متوجه کوله پشتی بزرگ من نشد 😭😭 مگه میشه عبور کردم از اون لحظه روبروی ۳۰ خادم حداقل رد شدم هیچ کدوم متوجه کوله ی من نشدند صد بار دور و برم رو نگاه کردم یک نفر با کوله پشتی نبود و من اولین حاجتم برآورده جایی پیدا کردم نشسم بهت زده از مهربان امامم همه رو دونه دونه به ذهنم آوردم بعد خانواده ام بعد بابام برای امام خوبی ها شفاعت بابام رو بارها خواستم پسرک جان هم مشغول بازی بود یک جای کم در خنکای حرم دیدم داریم به ساعت قرار نزدیک میشیم به سختی دل کندم و مجدد آمدم بین الحرمین راهی حرم ابالفضل شدم مزه ی زیارت خاصه هنوز زیر زبونمه مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
🔟ساعت ۸ رسیدیم سر قرار ،بین الحرمین . دیگه گرمای روز شروع شده بود هنور صبحانه ای نخورده راه افتادیم . با اینکه چند تا لیست آدرس موکب از قبل داشتم ولی نمیدونم چرا انگار همه مان دوست داشتیم ببینیم روزیمان کجاست ، فقط گفتم میگن حالا که اینقدر شلوغه ده دقیقه ای از حرم دور بشین تا موکب بتونین پیدا کنین مستقر بشین راه افتادیم بین راه چند جا صف بسته بودن برای صبحانه ،خسته بودیم برای اینکه به صف بپیوندیم.بهانه های پسر جان شروع شده ، بستنی میخواست اول صبح😐 و هر چند مغازه ای که پرسیدیم بستنی بسته بندی نداشتند.تا نگاهش افتاد به یک پک صبحانه که جذاب بود:( دلستر خنک پنیر نان ساندویچی عسل آب میوه کیک ) یک صبحانه ی لاکچری 😎 ولی انتهای صف مشخص نبود 🙄پسرک جان با کاسه عدسی قانع شد،پسر جان نه. فقط به خاطر خوشحال شدن پسرجان تصمیم گرفتم ما دوتا بریم داخل صف . سریع سازماندهی شده صف جلو میرفت حداقل چند هزار صبحانه داشت توزیع میشد دقت کردم یک موکب تهرانی بزرگ با خادمین تهرانی بودند، سرعت بالایی داشتند باعث می‌شد خادم حتی سرش رو بالا نیاورد ، رسید نوبت پسر جان ، متوجه شد یک پسر ۷ ساله جلوش ایستاده ، خادم بلند شد ایستاد با احترام دو دست با سلام و لبخند پک پسر جان را داد ذوق چشم پسر جان دیدنی بود،جواب سلامش را داد. این مکالمه چشم ها بود: -دمت گرم مشتی تو این سن اومدی اینجا خیلی دوست دارم -ممنون ، من هم همینطور ،خوشحال شدم شما رو دیدم همه ی این نگاه و احترام چند ثانیه بود (چند ثانیه بیشتر از بقیه) ولی قلب پسرجان را این رفتار تسخیر خودش کرد و حالا این پسر جان بودبرای پیدا کردن موکب ،مردانه راه می‌رفت،غرورمند ،بی بهانه با لبخند مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
5️⃣1️⃣ حدود ساعت ۷ و۸ یک خانم با لهجه شمالی من رو بیدار کرد -خانم میتونم رو همین پتوی شما استراحت کنم ؟ -گیج بودم فقط میدونسم باید براش اگه جایی میشه فراهم کنم ، جابجا شدم او هم روی همین پتو خوابید . چند خانم تهرانی هم کم کم کنار ما آمده بودند خوابیده بودند نمی‌دانستم همین زائرین کنار دستی هم می توانند یک روزی باشند ، از لباس های میلیونی و کوله پشتی هاشون معلوم بود راحت این سفر رو هوایی و به جز وقت شلوغ اربعین میتونند بیان ولی چند سالی بود هر ساله دلشون دیگه موقع اربعین تاب آوری نداره. با هم در طول روز حرف زدیم پسرک جان هم مهرش به دلشان رفته بود با اینکه هر ده باری که برای آب ، لباس شستن ، حمام ،.. مجبور میشدم بروم پسرک جان فقط میگفت من هم باید بیام. همین پنج نفر که حال دلشان با این سفر عالی بود خستگی رو از تنت بیرون می بردند انگار من بودم و پنج مادربزرگ که حواسشان بود پسرک جان گرمایی نخورد بازی کند بخندد . از اول قرار بود پزشک اربعین بیام (رؤیای من بوده تا الان) و نتونستم از اینکه بچه هام طعم این سفر رو بچشند دل بکنم و تصمیم گرفتم خانوادگی بیایم. با خودم دارو و پماد آورده بودم و این موکب اولین جایی بود که چندین نفر رو ویزیت و دارو دادم به همین هم دلم راضی شد. التیام زخم ها و دردها و بیماری های مسیر حسین (ع) ، شنیدی از این رؤیایی تر، مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074
هم تمام شد اول قصد داشتم با بردن کانال برای تبلیغ هنگام نوشتن سفرنامه جذب فالور داشته باشم ولی انگار دلم همراهی نکرد بین شیفت ها و وقت ها تلاشم بر این بود قلب شما هم بشود و این مسیر رو تجربه کنید امسال مجازی و انشالله به زودی روزی هر ساله تون همین یک یا حسین شما برای من کافی صحبتی هم داشتین نقد نظر پیشنهادی خوشحالم میکنین بهم بگین روزی تون اربعین انشاالله
توی راه مساجد و موکب هایی هستند که مشخص است در این ایام فقط رونق دارند برای حضور زوار، رونقش هم به قلب هایی است که مشخصا توان مالی بالایی ندارند ولی عاشق زائر امام حسین هستند ، تصمیم گرفتم امسال به نیت بابای عزیزم و شادی روحش هر جا ایستادم کمک کنم ، مطمئنا این قلب ها ذره ذره از زیر سنگ هزینه حضور زائرین را فراهم می‌کنند ولی ما هم بشویم قطره ای از دریای این موکب های مردمی کاش امسال خیلی ها ؛ این خیر بزرگ رو انجام بدن ... مامان دکترجان |👇 عضو شوید💐 https://eitaa.com/joinchat/2508062775C15996c6074