نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم صدای زنگ گوشی حواسم را پرت کرد! حالا توی این گیر و دار
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم
گوشی را وصل کردم.
صدای سلام علیکم اش آمد؛ چنان حرف عین را از ته حلق تلفظ کرد که فکر کردم زبانش گیر کرده!
- آقا محمد گل سلام علیکم،
- سلام حاج آقا!
- چه خبر ها! از محرم تا حالا مسجد نمیای! می دونی یه ماه میشه من صدات رو نشنیدم!
مانده بودم چه بگویم!
بگویم آرمان را به مسجد آمدن ترجیح داده ام!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم گوشی را وصل کردم. صدای سلام علیکم اش آمد؛ چنان حرف عین
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفتم
صدایم را صاف کردم گفتم:
- حاج آقا نمی رسم بیام!
- محمد آقا وسط تابستون دیگه نرسیدن داره! من فکر کردم مریض شدی نمیای!
از بابات هم احوالت رو پرسیدم گفت: با بچه ها میرن پایگاه!
از فرمانده پایگاه خبرت رو گرفتم گفته از محرم تا حالا نیومده! مشکوک هستیا!
به یاد ضرب المثلی افتادم که می گفت: ماه پشت ابر نمی ماند!
ادامه دارد...
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_هشتم
هر چه هم تو چیزی را پنهان کنی بالاخره روزی بر ملا می شود؛
آب دهانم را قورت دادم؛
بالاخره باید دروغی سرهم می کردم برای پدرم!
وگرنه نمی توانستم شب ها به بوستان دیلم بروم!
بلاخره پدر؛ پدر است دیگر!
آینده پسرش برایش مهم است؛
برای همین هر بار که از خانه می زدم بیرون می گفتم پایگاه هستم؛
زیاد پاپیچم نمی شد؛
از آن پدر هایی هم نبود که دنبالت راه بیوفتد و ببیند کجا می روی!
ادامه دارد ...
🔷 مراسم هفتگی صـادقـیـه اردکـان 🔷
جشن میلاد امام محمدباقر علیهالسلام
📖 قاری: محمد شاکر
🔹سخنران:
حجتالاسلام دهقان چناری
🔹مداحان:
کربلایی عباس نیکوکاران
کربلایی حسین عزیزی
▫️چهارشنبه ۱۲ دیماه - رأس ساعت ۱۹:۳۰
▫️خیابان امام رضا (علیهالسلام)
بیتالاحزان حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)
عموم
خواهران|برادران
━━━◈❖✿❖◈━━━
▫️زیارت عاشورا: ۱۹:۳۰
▫️تلاوت قرآن: ۱۹:۴۵
▫️سخنرانی: ۲۰:۰۰
▫️مداحی: ۲۰:۴۵
🔸به ساعت شروع مراسم توجه کنید🔸
🔸مراسم رأس ساعت شروع خواهد شد🔸
"جهت مشارکت در برگزاری مراسم هفتگی به یاد شهدا و اموات با شماره ۰۹۱۰۳۸۶۵۲۳۰ تماس حاصل فرمائید"
💠صـادقـیـه اردکـان💠
@sadeghieh_ardakan
نوشته های یک طلبه
#وابسته #کله_بند_۲ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_هشتم هر چه هم تو چیزی را پنهان کنی بالاخره روزی بر ملا می
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_نهم
حاج اقا ایشلا میام سرتون! خواهشا به پدرم چیزی نگید!
- نمی گم ولی بگو کجا مری شبا!
- میرم پارک محل!
- یه خبر به ما ندیا آقا محمد!
- شرمنده حاج آقا فردا شب مسجد وعده!
خداحافظی کردم،
اگر شیخ به پدرم می گفت که کجای کاری پسرت به بهانه پایگاه وحلقه صالحین می رود توی پارک!
پدرم اگر می فهمید چه غلط هایی هم کرده ام اوضاع وخیم تر می شد؛
ادامه دارد...
#وابسته
#کله_بند_۲
#قسمت_صد_و_هشتادم
با اعصابی خراب، بازی را ادامه دادم؛ وقتی اعصابت خراب باشد حق بدهید که بازی را می بازم!
شرط بازی هم این بود که هرکس که ببازد باید سیگار هفته را او بانی شود؛
این هفته خرید برعهده من افتاد.
فکرم درگیر بود؛
به این فکر بودم که فردا شب چه خاکی بر سرم کنم؛
***
دلم نمی آمد پا توی مسجد بگذارم؛ یک ماهی می شد که نرفته بودم؛
ادامه دارد...