نوشته های یک طلبه
#از_تبار_باران #قسمت_دهم دلواپسی هایم ادامه داشت. اول برای اینکه چرا نیامده ای! حالا که هم برگشتی
#از_تبار_باران
#قسمت_یازدهم
نماز صبح را خواندم؛ چشمانم سنگین شده بود. پلک هایم را روی هم گذاشتم. کنار سجاده خواب رفتم.
خوابت را دیدم. خودت بودی! چهارشانه، هیکلی، رعنا.
لباس سبز سپاه چقدر بهت می آمد. پوتین هایت انگار همین الان واکس خورده بودند.
آمدی روی حیاط. من محو تماشایت بودم.
چشمانمت را به من دوختی!
از دیدنت سیر نمی شدم. گفتی: مادر من برگشته ام! بی تابی نکن!
روی ایوان خانه دراز کشیدی! آرام و راحت. مثل مسافری که به خانه اش برگشته!
از خواب پریدم!
ادامه دارد...
نوشته های یک طلبه
#از_تبار_باران #قسمت_یازدهم نماز صبح را خواندم؛ چشمانم سنگین شده بود. پلک هایم را روی هم گذاشتم. ک
#از_تبار_باران
#قسمت_داوزدهم
خدا می داند اگر به خوابم نیامده بودی وضعیتمان همین آش و همین کاسه بود. روز ها آب و جارو کردن خانه! شب ها در کوچه منتظرت ماندن.
رئیس اعزامت می گفت: خیلی منظم بودی!
سنگری که تو در آن بودی تمیز ترین سنگر بود!
نوه ام رفته بود مسجدالرسول محل.
از قضا سالروز فتح خرمشهر بود. روای دعوت کرده بودند تا خاطره گویی برای مستمعین کند.
راوی چند خاطره از تو را گفته بود.
محمد نوه ام تعریف می کرد: راوی می گفت یکبار یکی از دوستانمان ترکش به لاله گوشش خورده بود و گوشش چاک خورده بود.
محمود با شوخی می گفت: من دماغ الاغ پدرم را خودم سوراخ کرده ام تا طناب از لایش رد کند. گوش تو که برایم کاری ندارد. بیار آن را بدوزم!
ادامه دارد...
ممنون از تیمی که همراهیمون کردند🌹
خانم صبوحی
برادر حسینی پور و بمانیان
آقای عرب زاده
و آقای متقی زاده مسؤل با انصاف انتشارات🌹
https://eitaa.com/doctorpiri
نوشته های یک طلبه
ممنون از تیمی که همراهیمون کردند🌹 خانم صبوحی برادر حسینی پور و بمانیان آقای عرب زاده و آقای م
شما قیمت تعیین کنید😊
خب هزینه چاپ با چیزی که ما فکر می کردیم خیلی فرق کرد😐
البته بهترین نوع کاغذ(سوئدی/ نروژی) سَبُک(کاهی)قرار شده چاپ بخوره ان شاءالله
قیمت پیشنهادی شما چنده؟!
فقط واقعی قیمت بدید نه ...
👇👇👇👇👇👇👇
@Mohmmadmahdipiri
به هر حال آدم باید ثواب جمع کنه برا قیامت.
چه جالب شما طلبه ای من باید بگم.
😂😂
از قائلین به رایگان بودن هستند 👆