eitaa logo
نوشته های یک طلبه
990 دنبال‌کننده
925 عکس
241 ویدیو
17 فایل
آتیش های بزرگ از جرقه های کوچیک به وجود میان🔥 یادداشت‌ها🌱داستان‌ها🍀دلنوشته‌ها🌿خاطرات🍁انتقادات☘️ پیرو مکتب استاد علی‌صفایی❤️ 📝در عرصه داستان‌نویسی دانش‌آموخته از اساتید: سرشار🏆 سالاری🧨 جعفری🪽 مخدومی🏅 ✍️محمد مهدی پیری✍️ @Mohammadmahdipiri
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج آقا امروز گل کاشتند. چهار توصیه به مسؤلین 1⃣برای یه بار هم که شده از خط ویژه عبور نکنید. از وسایل عمومی استفاده کنید؛ مزه ترافیک رو بچشید. 2⃣شاید بعضی مسؤلین به خاطر مسئولیتشون حقوق بیشتری می گیرند. برای یه بار هم که شده با ده میلیون تومن زندگی یه ماه خودتون رو بچرخونید؛ ببینید میشه یا نه! اگه نمیشه به داد مردم برسید. 3⃣برای یه بار هم که شده مصرف گوشت رو بیارید پایین تا درد کوخ نشینان و مردم تحت فشار رو حس کنید. 4⃣سعی کنید یه وعده نمازتون رو توی مسجد بخونید. مردم دستشون بهتون برسه از وضعیتشون باخبر بشید. ✍محمد مهدی پیری برنامه سمت خدا ۲۶ دی ۱۴۰۲
😔 البته هستن مسؤلینی که به فکر مردم و مثل مردم زندگی می کنند.
منتظر ضربه های بیشتری از طرف سپاه هستیم🦾
نوشته های یک طلبه
حاج آقا #ماندگاری امروز گل کاشتند. چهار توصیه به مسؤلین 1⃣برای یه بار هم که شده از خط ویژه عبور نک
حاج آقا ماندگاری وظیفه مسؤلین رو گفتند✅ اما وظیفه ما مردم، شرکت در انتخابات و انتخاب بهترین فرده✅
هدایت شده از 😎سِمِرْفیلْدْ😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚓️بعد از عملیات موشکی وقت چیه؟!😁 ‌‌«⚡️بفرس واسْ رفقا😎» 🆔 @gharoghatiy 💯
یه نفر می گفت: برای تبلیغ انتخابات توی خداحافظی هاتون از الان بگید وعده پای صندق رای😁
وقتی انسان راه گمراهی و سرکشی را انتخاب کند. نه تنها پدر و مادر، بلکه اگر تمام مردم عالم جمع بشوند که بخواهند او را به راه هدایت بیاورند؛ نمی توانند. اگر هم انسان راه هدایت را انتخاب کرد و همه جمع شوند که او را منحرف کنند نمی توانند.
یک شب آرام و مهتابی؛ صدای باد در لابه لای درختان می پیچد و آرامش شب را تبدیل به آشوب و استرس می کند. اینجا گُرجی است؛ روستایی در مازندران، بین دریا و جنگل؛ از برق و گاز خبری نیست! همچنین از خانه های آپارتمانی و چند طبقه اثری نیست‌؛ همان طور که در جنگل حیوانی به نام گنجشک وجود دارد در دهکده گرجی ولگردی به نام ثامر وجود دارد. ادامه دارد...
ثامر مردی جوان، در حدود سی ساله؛ با مو های مشکی و ریش های بلند می باشد؛ نه خانه ای دارد نه خانواده ایی؛ نه آبی دارد نه نانی! نه صحبت می کند نه نگاه! مردم محلی می گویند: او یکی از دزدان مشهور تهران است که بعد از دزدی از خزانه شاه به دهکده گرجی تبعید شده! عده ای می گویند: تحت تعقیب است؛ شاه برای سرش یک کیلو طلا جایزه می دهد! ادامه دارد...
در این روستا، یک روحانی هم زندگی می کرد! جوان و خوشتیپ؛ هوا سرد و برفی بود! شیخ جوان مشغول مطالعه بود که صدای در آمد! از پنجره نگاه کرد! دید جوانی پشت در است؛ در را که باز کرد تعجب کرد! ثامر بود؛ همان کسی مردم از او فراری اند؛ همان مردی که می گویند با انگشتش چشم سه نفر را بیرون آورده! همان جوانی که گفته شده در دزدی نظیر ندارد. ادامه دارد...
ثامر گفت: در این چند ماهی ‌که در این روستا هستم؛ هیچ وقت سرمایی به این شدت و برفی به این زیادی ندیده ام؛ اگر می‌شود امشب در منزل شما باشم! شیخ جوان بر خلاف رفتار مردم ثامر را در آغوش گرفت و او را داخل خانه اش برد؛ ثامر نگاهی به خانه انداخت ساده بود اما روی طاقچه انگشتر یاقوت سبزی را دید؛ ادامه دارد...
نیمه شب ثامر از خواب بلند شد! بارش برف قطع شده بود؛ روحانی جوان در خواب بود؛ ثامر انگشتر یاقوت را برداشت و رفت؛ ساعت پنج صبح! از نبود ثامر تعجب کرد؛شیخ مشغول گرفتن وضو بود که صدای در آمد؛ ژاندارم دهکده دم در بود! شیخ در را باز کرد؛ ژاندارم دست های ثامر را بسته بود و مو هایش را در مشتش گرفته بود! با صدای کلفتش گفت: شیخ مگر نمی دانی این مرد دزد قهاری است؛ انگشتر معروفت را دزدیده! شیخ گفت: نه ایشان مهمان بنده بودند و من انگشتر را هدیه به ایشان دادم! شکایتی هم از ایشان ندارم. ادامه دارد...