14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 لحظههای ناب همصحبتی با خدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_هشتم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۳ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء هشتم قرآن 💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
دیدید بعضی ها چقدر دل هاشون بزرگه
و انگار اصلا نگران خیلی چیزها که ما بهشون فکر می کنیم، نیستند ؟!
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_شانزدهم دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_هفدهم
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن. ...
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی، فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می
خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد. ...
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم، خوابگاه نرفتم
...تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم. ...
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم. ...
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شأن و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود. ...
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم می اومد دشمن
فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا. ...
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_هفدهم فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... تو
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_هجدهم
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود. ...
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی؟ ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و
مقایسه می کردم. ...
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت: ... همزمان مناظره می کنی؟. ...
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم. ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه
اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به
جانم افتاده بود آرام نمی شد...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم و با مغز رفتم توی دیوار و سرم چند بخیه ی جانانه خورد
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
854428253.mp3
4.11M
🦋لحظههای ناب همصحبتی باخدا
در #ماه_مبارک_رمضان 🦋
💠 #تحدیر (تندخوانی)
💠 #جزء_نهم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : ۳۴ دقیقه
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء نهم قرآن 💠
📖 ویژه #ماه_مبارک_رمضان 📖
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
یه کم صبر کن عزیزم!
بگذار حرفشو بزنه،... 😉
نوبتت می رسه...☺️
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_هجدهم آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود. ... دیگه
📚 #رمان_پاتوق
📖 #رازهای_مگو
📝 #قسمت_نوزدهم
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره. ...
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم. ...
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد
...شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه
...حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد. ...
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد
...این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه.بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ...
دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی بقیه رو زیر نظر گرفتم
✨ #ادامه_دارد...
─┅─✵🕊✵─┅─
@Dokhtaran_morvarid
─┅─✵🕊✵─┅─