eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ۹ نکته کلیدی جزء هشتم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
دیدید بعضی ها چقدر دل هاشون بزرگه و انگار اصلا نگران خیلی چیزها که ما بهشون فکر می کنیم، نیستند ؟! ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_شانزدهم دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها
📚 📖 📝 فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن. ... تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی، فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد. ... کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم، خوابگاه نرفتم ...تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم. ... گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم. ... موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شأن و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود. ... یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم می اومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا. ... ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_هفدهم فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... تو
📚 📖 📝 آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود. ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی؟ ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم. ... آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت: ... همزمان مناظره می کنی؟. ... دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم. ... با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد... از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم و با مغز رفتم توی دیوار و سرم چند بخیه ی جانانه خورد ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
854428253.mp3
4.11M
🦋لحظه‌های ناب هم‌صحبتی باخدا در 🦋 💠 (تندخوانی) 💠 قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : ۳۴ دقیقه              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid             ─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء نهم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
یه کم صبر کن عزیزم! بگذار حرفشو بزنه،... 😉 نوبتت می رسه...☺️ ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_هجدهم آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود. ... دیگه
📚 📖 📝 حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره. ... تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم. ... دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ...شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ...حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد. ... در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ...این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه.بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی بقیه رو زیر نظر گرفتم ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_نوزدهم حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خ
📚 📖 📝 موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود. ... روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود. ... همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم. ... هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی. ... با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم. ... همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود...فقط شش ماه ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋آنچه که باید در بدانیم🦋 🌱 بهترین افطار : ابتدا حلوا و اگر نبود، خرما و اگر خرما نبود، شیرینی(طبیعی) و اگر اینها نبود با آب جوشیده ولرم؛ 🌷در روایتی امام صادق (ع) فرمودند: هرگاه انسان روزه خود را با آب جوشیده وِلَرم شده افطار نماید، کبدش پاک و سالم باقى مى‌ماند و قلبش از گناهان تمیز و نور چشمش قوى و روشن مى‌گردد. 📚 الكافی، ط-اسلامية، ج ۴ ص ١٥٢                  ─┅─✵🕊✵─┅─                @Dokhtaran_morvarid                  ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
858046284.mp3
3.65M
🦋 لحظه‌های ناب هم‌صحبتی باخدا در 🦋 💠 (تندخوانی) 💠 قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : ۳۰ دقیقه              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid             ─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء دهم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر تو می‌بالـد محمّد بر تو می‌نـازد حجــاز با محمّد خوانده‌ای پیش‌از‌شب‌بعثت، نماز مـادر زهرا ؛ ســـلام الله بر جــان و تنـــت یـــازده خورشــید سر زد از سپهــر دامنت (س) تسلیت باد🥀 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ 🏴 الگویی مظلومه و غریب ... 🎥 بیانات رهبری درباره                  ─┅─✵🕊✵─┅─                @Dokhtaran_morvarid                  ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیستم موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم
📚 📖 📝 حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود. ... اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود... و اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند. ... محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها وسیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد. ... هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون(مفتی سنی مذهب سوری) درباره امام حسین هم بهش اضافه شد. ... کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_یکم حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج
📚 📖 📝 دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد. ... شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید. ... سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ...و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم. ... من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ...من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمی ومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ...دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم، همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه. ... اون صبح جمعه از راه رسید.. اون جمعه هم عین روزهای قبل، بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت ... پتو رو کشیدم روی سرم و سعی می کردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم. ... ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nasimintezar نسیم انتظار - محمود کریمی.mp3
14.02M
🎼 در خلوت با گوش جان بشنوید🌿 خدایــــــــــــــــــــا.......💔              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─