eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
625 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دختران حاج قاسم♥️
✅مبلغ غدیر باشید جشن پدرماست غدیر با یه پرچم زدن با شیرینی دادن با یه شکلات مبلغ غدیر باشیم 🔴به اندازه ارادت به حضرت‌ نشربدید
#آقامونھ😍 فـرمـوده بــود: أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة و علـی هنـوز استمـرار دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از علی تا به علی فاصله یک آینه است . آن علی از نجف و این علی از خامنه است بر خامنه ای رهبر خوبان صلوات .... @dokhtaranchadorii
جوک 😎: یه بار موقع خون گرفتن خودمو زدم غش و ضعف که اون دوتا پرستار خوشگلا زیر بغلمو بگیرن بلندم کنن نامردا رفتن توالت شور بیمارستانو صدا کردن اومد ؛ یارو هم تیِ کثافتش رو گذاشت اونور اومد شکل گوسفند بغلم کرد انداختم رو تخت بعد با همون دستش بیسکویت باز کرد درآورد گذاشت دهنم گفت بخور فشارت افتاده…😂😝 @dokhtaranchadorii
🎊نـازد به خـودش 🌸خدا ڪه حيـدر دارد  🎊درياے فضائلی مطهر دارد  🌸همتاے عـلی 🎊نخواهد آمد والله  🌸صد بار اگر 🎊ڪعبه ترڪ بردارد  🌸عيد غديرخم مبارڪ
🌹 امام صادق علیه السلام: 💢 من تعجب میکنم از اینکه شخص با آوردن ۲ شاهد حقش را می گیرد، اما علی بن ابیطالب علیه السلام با ۱۰۰۰۰ شاهد حقش ضایع شد! ✅ #غدیری_ام ❌ #سقیفه_ای_نیستم
هدایت شده از Sin Alef
💝دختران چادری💝 👈میگویند چادر دست و پا گیر است... آری این چادر یک جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم نمیکنند!💖 به کانال ما بپیوندید... آدرس کانال در پیام رسان سروش:👇 https://sapp.ir/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
💝دختران چادری💝 👈میگویند چادر دست و پا گیر است... آری این چادر یک جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم
دوستان کانال دختران چادری در پیام رسان سروش رو هم حمایت کنید ..و وارد کانال دختران چادری در سروش هم بشید 😊
به خاطر عید غدیر خم امشب چهار قسمت رمان گذاشته میشود 😊 عید غدیر خم بر همه شما عزیزان مبارککککک ....👇👇👇👇
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۶۵ یاسین آرام بین من و نورا نشستہ و نگاهش را میان ما میگرداند. نورا مزہ مے پراند:داریم میریم مجلس ختم؟! منظورش تیپ من است! بدون اینڪہ نگاهم را از خیابان بگیرم زیر لب میگویم:آرہ! شلوار راستہ ڪتان مشڪے با مانتو سادہ ے مشڪے پوشیدم. روسرے مشڪے رنگم را هم تنها گرہ سادہ اے زدم. مادرم ڪلے اصرار ڪرد تا لباس هایم را عوض ڪنم اما عوض نڪردم ڪہ نڪردم! مادرم جدے میگوید:هیچڪدومتون هیچے نگہ! سپس رو بہ من ادامہ میدهد:یاسین تو گوش خر خوندم؟! یاسین متعجب میگوید:من با خر؟! من خر ندیدم! من و نورا هم زمان پقے میزنیم زیر خندہ. مادرم بلند میگوید:یاسین توام ساڪت! یاسین از روے صندلے بلند میشود و مے ایستد. سرش را میان صندلے ها میڪند با ناراحتے میگوید:از دختراے لوست دلت گرفتہ من چے ڪار ڪنم مامان خانم؟! با خندہ میگویم:از دیروز ڪہ بابا خواستہ یاسین مراقبم باشہ چہ جوے گرفتتش! نورا حرفم را با جملہ اش تایید میڪند:پسر است دیگر! آستین چادر دانشجویے ام ڪمے بالا میرود،بخاطرہ ساق دستم توجهے نمیڪنم. پدرم نفسش را با حرص بیرون میدهد و آرام میگوید:ولشون ڪن خانم روشون باز شدہ! سرم را با تاسف تڪان میدهم و بہ شیشہ مے چسبانم. اگر نتوانم ڪارے ڪنم باید قضیہ ے ڪافے شاپ را بگویم... چارہ اے ندارم... _همینجاست پیادہ شید! شیشہ ے پنجرہ ماشین را پایین میدهم،ڪنجڪاو بہ خانہ اے ڪہ ڪنارش ایستادیم نگاہ میڪنم. خانہ ے ویلایے با نماے سنگے قهوہ اے تیرہ. بہ نظر بزرگ میرسد و عیانے! نمیدانم چرا ضربان قلبم بالا مے رود! انگار مے داند قرار است چہ بلایے بر سرش بیاید... همہ از ماشین پیادہ میشوند بہ جز من! پدرم با تحڪم میگوید:نمیخواے پیادہ شے؟! با اڪراہ شیشہ ے پنجرہ را بالا میدهم،همانطور ڪہ در دل براے آرام شدنم آیت الڪرسے میخوانم پیادہ میشوم. مادرم با وسواس چادرش را مرتب میڪند سپس جعبہ ے شیرینے را از پدرم میگیرد. با سر بہ من اشارہ میڪند و میگوید:گُلا رو از دستِ بابات بگیر! نگاهم بہ دستہ گل بزرگ و زیبایے ڪہ پدرم در دست دارد مے افتد. _مگہ اومدیم خواستگارے؟! چرا من بگیرم؟! دستہ گل را از پدرم میگیرم و بہ یاسین میدهم:یاسین میارہ! مادرم نفس عمیقے میڪشد:تا منو امشب سڪتہ ندے دست بردار نیستے! آرام میگویم:دور از جون‌. و در دلم میگویم "اونے ڪہ دارہ سڪتہ میڪنہ منم" پدرم انگشت اشارہ اش را روے دڪمہ ے آیفون میگذارد. چند لحظہ بعد صداے ظریف دخترانہ اے مے پیچد:بفرمایید! هم زمان با پایان ڪلمه‌اے ڪہ گفت در باز میشود. ابتدا پدر و مادرم وارد میشوند،یاسین نگاهے بہ من و نورا مے اندازد،منتظر است اول ما برویم. نورا با لبخند میگوید:اول تو برو داداشے دستہ گل دستتہ! یاسین باشہ اے میگوید و وارد میشود. نورا بہ من نگاہ میڪند:بریم؟! دستش را محڪم میگیرم:نورا! آرام میشود،مثل وقت هایے ڪہ حالتت را میداند‌. با آرامش میگوید:جانم! _میترسم! _از چے؟! غیر عادے میشود ریتم نفس هایم... در جایے ڪہ او نفس میڪشد... _از اینڪہ بابا بہ زور بخواد ازدواج ڪنم! لبخند معنادارے میزند:شایدم میترسے دل بستہ ش بشے! پوزخند میزنم:چے؟! _نورا! آیہ! صداے مادرم بلند میشود. نورا بلند میگوید:داریم میایم! سپس بہ چشمانم زل میزند. آرام زمزمہ میڪند:از عشق میترسے آیہ؟! از اینڪہ شخصیت مستقلے ڪہ میخواے بسازے بہ هم بخورہ و همہ چیزت بشہ یہ نفر؟! محڪم میگویم:نہ! لبخند میزند:بریم صداشون دراومد! همراہ نورا وارد حیاط میشویم،همانطور ڪہ در حیاط را میبندم بہ حیاط نسبتا بزرگ پیش رویم نگاہ میڪنم. تا در ورودے خانہ شاید بیشتر از پنجاہ شصت متر فاصلہ است. سر تا سر حیاطشان با درخت هاے عریان و بوتہ هاے گل خشڪ پوشیدہ شدہ. سنگ فرشے با عرض متوسط حیاط را بہ دو قسمت تقسیم میڪند و راہ عبوریست براے رسیدن بہ خانہ. سنگ فرش لباسے از جنس برگ هاے زرد و نارنجے درختان بہ تن ڪردہ. اولین قدم را روے برگ ها میگذارم. موسیقے دلنوازشان در گوشم مے پیچد... خِش خِش! شاید هم "موسیقے عشق" مے نوازنند و من بے خبرم. این پاییز گویے با تمام پاییزها فرق دارد! نورا ڪمے از من جلوتر میرود،خودم را بہ او میرسانم‌. بہ چند قدمے در ورودے مے رسیم،مادر هادے و دو دختر جوان در چهارچوب براے استقبال ایستادہ اند. مادر هادے مثل دفعہ ے قبل پوشش ڪاملے دارد. سارافون سرمہ اے سادہ و در عین حال شیڪے همراہ دامن مشڪے بلندے بہ تن دارد. روسرے سرمہ اے ابریشمے اش را مدل لبنانے بستہ. دو دخترے ڪہ ڪنارش ایستادہ اند برعڪس خودش چادرهاے سفید با گل هاے ریز سر ڪردہ اند. چهرہ شان باهم مو نمیزند،در نگاہ اول متوجہ میشوے ڪہ دوقلو هستند. نورا گرم با مادر هادے روبوسے میڪند و آشنا میشوند. سپس بہ سمت دخترها میرود. ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 @dokhtaranchadorii